رنج را میتوان شنید
در نگاه کودکی زیبا
رو به دستانِ خالی پدر
با صدایی که میگفت
مادر جان ، مادر ...
جانِ بابا بدون نان آمد
جانِ بابا بدون آب آمد
رنج را میتوان شنید
پشت درهایِ بسته ثروت
انتهایِ کوچه ای تاریک
زیر پلهایِ نیمه خراب
در نگاه خسته ی مادر
بر در چوبی شکسته ی دل
روبروی سفره ای خالی
وقت املاء درس اول مهر
با صدایی پر از امید و عشق
و مدادی که باز می نوشت
جانِ بابا دوباره آب آورد
جانِ بابا دوباره نان آورد
رنج را میتوان شنید
در صدای لرزش یک دست
توی سرمای بهمن ماه
صف اولِ کلاس درس
زیر ژاکتی پاره
چکمه ای پر از سوراخ
با تمامِ هزارباری که
مادر از غصه هایش ، پینه بست
رنج را میتوان شنید
رنج را میتوان حس کرد
در نگاه کودکی زیبا
رو به دستانِ خالی پدر
با صدایی که میگفت
مادر جان ، مادر ...
جانِ بابا بدون نان آمد
جانِ بابا بدون آب آمد
رنج را میتوان شنید
پشت درهایِ بسته ثروت
انتهایِ کوچه ای تاریک
زیر پلهایِ نیمه خراب
در نگاه خسته ی مادر
بر در چوبی شکسته ی دل
روبروی سفره ای خالی
وقت املاء درس اول مهر
با صدایی پر از امید و عشق
و مدادی که باز می نوشت
جانِ بابا دوباره آب آورد
جانِ بابا دوباره نان آورد
رنج را میتوان شنید
در صدای لرزش یک دست
توی سرمای بهمن ماه
صف اولِ کلاس درس
زیر ژاکتی پاره
چکمه ای پر از سوراخ
با تمامِ هزارباری که
مادر از غصه هایش ، پینه بست
رنج را میتوان شنید
رنج را میتوان حس کرد