دگر برسقف اینده، بعدازاین باران نمیبینی
و یا درکوچههایش,کودکی خندان نمیبینی
کدامین شر به جان مردم بیچاره افتاده
کهیکروز خوشی،در دهکدهاز خاننمیبینی
خرابی قسمت این سرزمین گردیده انگاری
که آبادی،به جایی غیراز هر زندان نمیبینی
همه درروز روشن،چشم برناموس همدارند
و جز شور هوس،بر چهرهی مردان نمیبینی
چه شد 'کردار نیک' مردمان سرزمین من
که بهر لقمهنانی، هیچ جا انسان نمیبینی
ریاکاری شده 'پندار نیک' مردم این شهر
که جز بر داغ پیشانی، دگر ایمان نمیبینی
دگر در هیچ جا ، بوی خدا را هم نمیفهمی
کهدر میخانه،یا مسجد بجزعصیاننمیبینی
چگونه رهزنان خود کاروانسالار ما گشتند
که بر این قافله جز غارتش، پایان نمیبینی
کلام الله را از خدعه اینها در بغل کردند
و گر نه این شریعت را،تو در قرآننمیبینی
کجا رفتند مردانیکه خون پای وطن دادند
که جز سو استفاده، نامی از آنان نمیبینی
چه بدبختی گریبانگیر جان کشور ما شد
که حتی ذرهای امید، در ایران نمیبینی
علی سلطانینژاد
و یا درکوچههایش,کودکی خندان نمیبینی
کدامین شر به جان مردم بیچاره افتاده
کهیکروز خوشی،در دهکدهاز خاننمیبینی
خرابی قسمت این سرزمین گردیده انگاری
که آبادی،به جایی غیراز هر زندان نمیبینی
همه درروز روشن،چشم برناموس همدارند
و جز شور هوس،بر چهرهی مردان نمیبینی
چه شد 'کردار نیک' مردمان سرزمین من
که بهر لقمهنانی، هیچ جا انسان نمیبینی
ریاکاری شده 'پندار نیک' مردم این شهر
که جز بر داغ پیشانی، دگر ایمان نمیبینی
دگر در هیچ جا ، بوی خدا را هم نمیفهمی
کهدر میخانه،یا مسجد بجزعصیاننمیبینی
چگونه رهزنان خود کاروانسالار ما گشتند
که بر این قافله جز غارتش، پایان نمیبینی
کلام الله را از خدعه اینها در بغل کردند
و گر نه این شریعت را،تو در قرآننمیبینی
کجا رفتند مردانیکه خون پای وطن دادند
که جز سو استفاده، نامی از آنان نمیبینی
چه بدبختی گریبانگیر جان کشور ما شد
که حتی ذرهای امید، در ایران نمیبینی
علی سلطانینژاد