بهار
شدتِ وَزِش پَژمُردگیست
بر دیکتاتوریِ پشتِ پنجره
شدتِ سوز و سرما ست
بر تَن هایِ رها از پیراهن،
شدتِ خروشِ عاشقانه ها یِ ارام است
بر گُلهایِ پژمرده در دست
آه باران
سوز این یخبندان به این تشنه گی
که از برهنه گی کام می کاود
مدتیست در استخوان آب شده است
به موج هایِ تِشنه بگو دَوام بیاورند
از شعر تا دریا
چیزی دگر نمانده است ...!
شدتِ وَزِش پَژمُردگیست
بر دیکتاتوریِ پشتِ پنجره
شدتِ سوز و سرما ست
بر تَن هایِ رها از پیراهن،
شدتِ خروشِ عاشقانه ها یِ ارام است
بر گُلهایِ پژمرده در دست
آه باران
سوز این یخبندان به این تشنه گی
که از برهنه گی کام می کاود
مدتیست در استخوان آب شده است
به موج هایِ تِشنه بگو دَوام بیاورند
از شعر تا دریا
چیزی دگر نمانده است ...!