هر رود را شایسته ی دریا شدن نیست
هر بیرقی را لایق بر پا شدن نیست
باید تعقل کرد در اندیشه ها چون
هر دلربایی را برای ما شدن نیست
آخر چه غوغایی ست آن بالا که دیگر
هر کس فتاد، دیگر توان پا شدن نیست
در من تنیده ترس و وحشت از زمانه
زیرا وفا را قصدِ هیچ معنا شدن نیست
بیگانه ام از خلق وبا خود کرده ام خو
در من ندایی بهتر از تنها شدن نیست
هر بیرقی را لایق بر پا شدن نیست
باید تعقل کرد در اندیشه ها چون
هر دلربایی را برای ما شدن نیست
آخر چه غوغایی ست آن بالا که دیگر
هر کس فتاد، دیگر توان پا شدن نیست
در من تنیده ترس و وحشت از زمانه
زیرا وفا را قصدِ هیچ معنا شدن نیست
بیگانه ام از خلق وبا خود کرده ام خو
در من ندایی بهتر از تنها شدن نیست