مردی که از عبور زمان ها شدست طرد
ای کاش می رسید به پایان این نبرد
قلب مرا پس از تو به تصویر می کشد
دستان سرد و پرترک هر چه پیر مرد
از تن بعید بود که هنگام رفتنت
جان را گرفت و قالب خود را تهی نکرد
هر قاصدک که سمت تو آمد به باد رفت
بالشت را بپرس که باران شب چه کرد
دیگر امید آمدنت نیست من شدم
برگی که چشم بسته به دستان باد سرد
جایی که درد دل کنم و درد نشنوم
گشتم نبود ای دل خسته تو هم نگرد
اسماعیل خلیفه????