خانه امروز چه بی روح و غروبی خفه بود
آسمان ابری و در دل پُرِ از همهمه بود
دختری مهرْبان گوشه دنجی مییافت
دلِ دختر پُرِ اندوه و غم و واهمه بود
دخترک رفت که تا با دل خود خلوتی آغاز کند
خانه اما چه شلوغ و در و دیوار، پر از خاطره بود
مادر بُهت زده ، کُنجِ حیاط ، در تب و تاب
و برادر پُرِ از گفت و شنود و نگران همه بود
همه در فکر چرا و چه شده ، پُرِ از حسرت و غم
قصه ی یکی بود و یکی نبود ، به انتها رسیده بود
خانه دلتنگ هزاران خاطره ، در این غروب
پدر خسته دلی به ناگهان بار سفر را بسته بود!
#سپیده_ط
97/7/28
آسمان ابری و در دل پُرِ از همهمه بود
دختری مهرْبان گوشه دنجی مییافت
دلِ دختر پُرِ اندوه و غم و واهمه بود
دخترک رفت که تا با دل خود خلوتی آغاز کند
خانه اما چه شلوغ و در و دیوار، پر از خاطره بود
مادر بُهت زده ، کُنجِ حیاط ، در تب و تاب
و برادر پُرِ از گفت و شنود و نگران همه بود
همه در فکر چرا و چه شده ، پُرِ از حسرت و غم
قصه ی یکی بود و یکی نبود ، به انتها رسیده بود
خانه دلتنگ هزاران خاطره ، در این غروب
پدر خسته دلی به ناگهان بار سفر را بسته بود!
#سپیده_ط
97/7/28