غروبی خفه


غروبی خفه

خانه امروز چه بی روح و غروبی خفه بود آسمان ابری و در دل پُرِ از همهمه بود دختری مهرْبان گوشه دنجی می‌یافت دلِ دختر پُرِ اندوه و غم و واهمه بود دخترک رفت که تا با دل خود خلوتی آغاز کند خانهشاعر:سپیده طالبی

خانه امروز چه بی روح و غروبی خفه بود
آسمان ابری و در دل پُرِ از همهمه بود

دختری مهرْبان گوشه دنجی می‌یافت
دلِ دختر پُرِ اندوه و غم و واهمه بود

دخترک رفت که تا با دل خود خلوتی آغاز کند
خانه اما چه شلوغ و در و دیوار، پر از خاطره بود

مادر بُهت زده ،‌ کُنجِ حیاط ، در تب و تاب
و برادر پُرِ از گفت و شنود و نگران همه بود

همه در فکر چرا و چه شده ، پُرِ از حسرت و غم
قصه ی یکی بود و یکی نبود ، به انتها رسیده بود

خانه دلتنگ هزاران خاطره ، در این غروب
پدر خسته دلی به ناگهان بار سفر را بسته بود!

#سپیده_ط
97/7/28

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


رابطه جنسی زیر دوش آب در حمام با همسر خوب است یا بد؟