سکوت می ریزد
در جیب هایش
و قدم زنان
کوچه پس کوچه های کلام را
می رقصد
سر انگشتانش خیس می شوند
و حروفِ سکوت نم می کشند
و کوچه گِل می شود
دست دراز می کند
تا شاخه ی تردید
دلتنگی می چیند
و جای خالی آن
سکوت می آویزد
در پیچ آخر
دست هایش را
روی دیوار کاه گلی پهن می کند
چشم هایش را
کنار دیوار می بندد
آغوشش را
زیر کهن ترین درخت باغ چال می کند
و عطرش را پنهان
در لابه لای گیاهان خودرو
تا آمدنش ...
.
در جیب هایش
و قدم زنان
کوچه پس کوچه های کلام را
می رقصد
سر انگشتانش خیس می شوند
و حروفِ سکوت نم می کشند
و کوچه گِل می شود
دست دراز می کند
تا شاخه ی تردید
دلتنگی می چیند
و جای خالی آن
سکوت می آویزد
در پیچ آخر
دست هایش را
روی دیوار کاه گلی پهن می کند
چشم هایش را
کنار دیوار می بندد
آغوشش را
زیر کهن ترین درخت باغ چال می کند
و عطرش را پنهان
در لابه لای گیاهان خودرو
تا آمدنش ...
.