حاطرات


حاطرات

پشت پنجره خیالم نشستم هوای ابری دلم باران نداشت طوفانی بود گلهای خاطراتم از این طوفان پر پر شد حالا مانده ام مثل کویر بی رهگذر و گمانم کمی از صفر بیشتر و دلم بهاری ندارد چرا همه من تو بودپ می دانی...

پشت پنجره خیالم نشستم هوای ابری دلم باران نداشت طوفانی بود گلهای خاطراتم از این طوفان پر پر شد
حالا مانده ام مثل کویر بی رهگذر
و گمانم کمی از صفر بیشتر
و دلم بهاری ندارد
چرا همه من تو بودپ
می دانی دیگر تلاش هم نمی کنم
شاید خاطرات هم گاهی طوفانی باشند بهتر است



از کجای راه باید برگشت