پژواک


پژواک

صدایم کوه را فریاد میزد منم تنها ،منم تنهای تنها پس از آن کوه هم بارها گفت منم تنها ،منم تنهای ،هی ،های من از آن کوه پرسیدم که اینجا هزاران رد پای رهگذار است بدوشت شاخه های سبز ارژن بدوشت...


صدایم کوه را فریاد میزد
منم تنها ،منم تنهای تنها
پس از آن کوه هم بارها گفت
منم تنها ،منم تنهای ،هی ،های
من از آن کوه پرسیدم که اینجا
هزاران رد پای رهگذار است
بدوشت شاخه های سبز ارژن
بدوشت سنگهای استوار است
فرازت را عقابان لانه دارند
گرفته دامنت را کبک کوهی
گهی رعد صداو برق آهو
گهی صوت عجیب چشمه و جو
گهی مار و گهی موران بخاکت
گهی گرگ و گهی تیهو لب جو
چرا تنها، چرا ؛ تنهایی ای کوه
چرا تنها ،چرا تنهایی ای کوه؟
برای لحظه هایی من شنیدم
کلامی چند از شب زنده داران
بدنبال جواب او دویدم
خطاب کوه بود آندم که می گفت
چرا تنها چرا تنهایی ؟ انسان
چرا تنها ؟ چرا تنهایی ،این سان
محمود رضا کاظمی ( ش،کاظمی) بهار 1384 شیراز



امید