عطش عشق


عطش عشق

عطش، عشق تو هر دم به تن و جانم زد.... هر شبم فکر تو معشوقه ز سر خوابم زد.... من جدا افتاده از خویشم که خویشم هستی... این جدای ز تو هر روز مرا دارم زد.... انقدر خسته و افسرده ام از این...

عطش، عشق تو هر دم به تن و جانم زد ....
هر شبم فکر تو معشوقه ز سر خوابم زد....

من جدا افتاده از خویشم که خویشم هستی...
این جدای ز تو هر روز مرا دارم زد....

انقدر خسته و افسرده ام از این دوری....
که دلم بر سر عقل از سر جرء دادم زد....

گفت ای بی خرد این گونه جفا از چه سبب....
بر منه غم زده داری که به دنیایم زد....

انقدر ظلم مکن این من در زندان را..‌‌..
که همش فکر فراقش به زندانم زد....

کن جراحت که بیرون شوم از سینه خویش....
که خیالم همه شب بر سر سلطانم زد.....

شاعر رسول(سلطان )



یاد شبانه 120