شهردل


شهردل

گم شده چشمان زیبایت به جمع اشک وآه چون پریشان گشته دل از حسرت هریک نگاه لنگ می گردد چو سنگ آسیاب خانه ها سفره ها شرمنده ی یک نان خشک سرپناه کودکی آواره گشته در خیابان های غم تا بخندد چرخ دنیای...

گم شده چشمان زیبایت به جمع اشک وآه
چون پریشان گشته دل از حسرت هریک نگاه

لنگ می گردد چو سنگ آسیاب خانه ها
سفره ها شرمنده ی یک نان خشک سرپناه

کودکی آواره گشته در خیابان های غم
تا بخندد چرخ دنیای تباهی قاه و قاه

شهر دل خالی شده از مهربانی های ما
کوچه ها یش خسته از تاوان سخت اشتباه

گشته هم ناله به چشمان سیاهت این قلم
کاش میشد اهل دل را چاره ای ازاین گناه

ماکویی



زیبایی روشن