جنگل مهتاب
آسمان مهتابیست هوهو بوم سیاه لرزه بر پیکر خوش قامت جنگل زده است من در این تاریکی من در این ظلمت شب پای آن کاج بلند میکنم فنجان را پر ز یک چایی داغ و بدین گرمی خوش روح من میشود آرام آرام غرق...
آسمان مهتابیست
هوهو بوم سیاه
لرزه بر پیکر خوش قامت جنگل زده است
من در این تاریکی
من در این ظلمت شب
پای آن کاج بلند
میکنم فنجان را
پر ز یک چایی داغ
و بدین گرمی خوش
روح من میشود آرام آرام
غرق شادی و سرور
ناگهان میشنوم زمزمه ای وهم آلود
پیرمرد نجار
تبر از کیسه پر فتنه خود
میکشد با تب و تاب
و درختان کهنسال زمین
می دهند از ریشه
بانگ ترسان و ضعیف
و به هنگام فرود
تبرش نعره زنان میغّرد :
این چه رسمیست که من
بایدم مادر پر رنج خودم تیغ زنم ؟
تبر از گفته خود
شاد و لبخند زنان
به زمین میغلتد
سر به دامان زمین میمیرد
و به ناگاه غم مرگ تبر
میشود شعله بر این داغی چای
هوهو بوم سیاه
لرزه بر پیکر خوش قامت جنگل زده است
من در این تاریکی
من در این ظلمت شب
پای آن کاج بلند
میکنم فنجان را
پر ز یک چایی داغ
و بدین گرمی خوش
روح من میشود آرام آرام
غرق شادی و سرور
ناگهان میشنوم زمزمه ای وهم آلود
پیرمرد نجار
تبر از کیسه پر فتنه خود
میکشد با تب و تاب
و درختان کهنسال زمین
می دهند از ریشه
بانگ ترسان و ضعیف
و به هنگام فرود
تبرش نعره زنان میغّرد :
این چه رسمیست که من
بایدم مادر پر رنج خودم تیغ زنم ؟
تبر از گفته خود
شاد و لبخند زنان
به زمین میغلتد
سر به دامان زمین میمیرد
و به ناگاه غم مرگ تبر
میشود شعله بر این داغی چای