علت مخالفت آیت الله بروجردی با”فلسفه”رنجهای آیت الله قاضی وعلامه طباطبایی،دیدگاه امام ورهبری


                                    مخالفت آیت الله بروجردی،دیدگاه امام ورهبری درباره فلسفه-  ستمهایی که آیت الله قاضی وعلامه طباطبایی کشیدند مخالفت آیت الله سیدحسن بروجردی،سنگباران خانه میرزاعلی آقاقاضی،استقبال آیت الله قاضی ازعالم جاهلی که قصدجانش راکرده بود،«دود»آتش که ازجان ایشان حفاظب کرد/نامه علمای نجف به «فومن»برای...

مخالفت آیت الله بروجردی،دیدگاه امام ورهبری درباره فلسفه- ستمهایی که آیت الله قاضی وعلامه طباطبایی کشیدند

مخالفت آیت الله سیدحسن بروجردی،سنگباران خانه میرزاعلی آقاقاضی،استقبال آیت الله قاضی ازعالم جاهلی که قصدجانش راکرده بود،«دود»آتش که ازجان ایشان حفاظب کرد/نامه علمای نجف به «فومن»برای کربلایی محمود-پدرآیت الله بهجت ،اینکه محمدتقی داردگمراه می شود،فلسفه می خواند!

رنجنامه امام خمینی ازمقدس مآبهای مخالف فلسفه،دیدگاه رهبرانقلاب درباره فلسفه

مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در مجالس روضه هفتگی آقای قاضی شرکت می کرد، ولی در آن عصر هنوز معروف نشده و به عنوان مرجع مطرح نبودند. این دو بزرگوار با هم خیلی دوست و رفیق بودند، و در فقه هم مباحثه بودند.

آیت الله قاضی بامکاشفه سالهاپیشترمرجعیت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی پیش بینی کرده بود
در آن موقع آقای قاضی در خواب یا مکاشفه می بیند که بعد از اسم مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی نام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نوشته شده و متوجه مرجعیتشان شده و این مطلب را به ایشان می گویند. بعد ها گاهی ایشان از آقای قاضی درباره زمان این مرجعیت سؤال می کردند و آقای قاضی می فرمودند:
هنوز وقتش نرسیده.
تا آن که بعد از وفات مراجع عصر به مرجعیت می رسند و هم چون آیت الله سید محمد کاظم یزدی، مرجعیتشان گسترده و تام می گردد. در زمان مرجعیت ایشان به خاطر جو عمومی حوزه که آن زمان مخالف عرفا بود و نیز سعایت هایی که از روش آقای قاضی و شاگردان نزد ایشان می شود، شهریه شاگردان آقای قاضی قطع می شود و بعضی از آن ها تبعید می شوند.
آقای سید محمد حسن قاضی در این باره می فرماید:
« بله، شهریه علامه طباطبایی و بقیه شاگردان را قطع کردند. علاوه بر این، کارهای دیگری هم کردند.

ماجرای مسجدطریحی

یک مسجدی در نجف بود به نام مسجد طریحی که یک اتاق هم داشت. یک عده آمدند خدمت آقا- علامه طباطبایی با چند نفر دیگر- که ما وقتی می آییم منزل شما چون آن جا یک اتاق هست بچه ها باید بیرون روند و این باعث اذیت است شما بیایید این مسجد نماز بخوانید و بعد از آن هم می توانیم در اتاق بنشینم و جلسات و صحبت هایمان را داشته باشیم. ایشان قبول کردند و آقای قاضی می رفتند آن جا، بعد از مدتی عده ای از همسایه ها جمع شدند که آقای قاضی این جا می آید یک چراغی برای مسجد بگذاریم و یک مقداری رسیدگی کنیم. آن عده ای هم که می آمدند مسجد پیش آقا ۱۲-۱۰ نفر بیشتر نبودند.

سنگباران محل تدریس آیت الله قاضی بخاطرفلسفه
اما عده ای از طلبه های آن زمان خبردار شدند و ریختند آن جا و چراغهایش را شکستند، سجاده زیر پای آقا را کشیدند و سنگ باران کردند، بله همان طلبه های آن زمان…»
قطع شهریه طلاب نجف بخاطرشرکت دردرس فلسفه
آیت الله نجابت از نظر اقتصادی بسیار در تنگنا بود زیرا در نجف اشرف شهریه ایشان به خاطر شرکت در درس آقای قاضی قطع شده بود.
فلسفه دانها وفلسفه خوانهااز فقه جعفری خارجند!
آسید ابوالحسن، فقیه و مرجع تقلید بودند و بعد هم این نظر را داشتند که کسانی که در غیر از فقه جعفری(ع) فعالیت داشته باشند، این شهریه برایشان جایز نیست و وقتی این نظر اعلام شد شاگردان آقای قاضی متفرق شدند. »

صبوری ومظلومیت آیت الله قاضی غیرقابل تحمل بود
آقای سید محمد حسن قاضی بنقل ازشیخ حسین محدث خراسانی می گوید:من از نجف بیرون آمدم به علت ناراحتی از وضع زندگی استادم مرحوم قاضی، که خود در برابر افرادی که با روش عرفانی او مخالفت می ورزیدند، سکوت می کرد و رفقای خود را هم امر به آرامش می نمود و این عمل برای من غیر قابل تحمل بود.
و ( پدرم) مکرر می گفت:نمی خواهم در تاریخ نوشته شود که قاضی به علت مخالفت با فقهای روزگار خود به قتل رسید.
من به پدرم گفتم: مهاجرت کن« الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها»آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟ سوره نسا آیه۹۷
گفتند:من با زحمت فراوان خودم را به این شهر مقدس رساندم و هیچ حاضر نیستم که از آن دست بکشم و عمرم هم به سر آمده است و خیلی راضی هستم. ولی شما باید مهیا باشید چه این که اگر به اختیار هم بیرون نروید شما را به زور و اکراه بیرون می کنند و شما باید هر جا که باشید مرا از یاد نبرید و از برای من طلب مغفرت کنید.

سنگباران خانه آیت الله قاضی
آیت الله کشمیری : حتی بعضی از اهل دانش، سنگ جمع کرده بودند و به در خانه آقای قاضی می زدند! در مدرسه جدّ ما هم یک نفر از اهل دانش با صدای بلند گفت: بعضی ها پیش صوفی می روند ( و منظورش من بودم )شکم قاضی را می درم.

نامه علمای مخالف فلسفه به فومن- کربلایی محمود
در کتاب فریادگر توحید آمده :چون حضرت آیت الله محمدتقی بهجت به خدمت آقای علی آقاقاضی می رسد، عده ای از فضلای نجف به پدر آیت الله بهجت نامه می نویسدند که پسرت دارد گمراه می شود و نزد فلان شخص (قاضی) می رود.
پدر ایشان نیز برایش نامه ای می نویسد که راضی نیستم بجز واجبات عمل دیگری انجام دهی و راضی نیستم درس فلانی بروی، ایشان نامه پدرش را خدمت آقای قاضی می آورد و می گوید پدرم چنین نوشته است و در این حال تکلیف من چیست؟ آقای قاضی می گوید: مقلد چه کسی هستی؟
می گوید: آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم قاضی به ایشان می گوید: بروید و از مرجع تقلیدتان سؤال کنید.
ایشان نیز به محضر آسید ابوالحسن اصفهانی می رود و کسب تکلیف می کند، سید می گوید اطاعت پدر واجب است.
از آن پس آیت الله بهجت سکوت اختیار می کند و دیگر هیچ نمی گوید و این رویه ایشان امتداد پیدا می کند و در همان ایام درهایی از ملکوت به روی ایشان باز می شود.

آیت الله محمد تقی بهجت متولدجمعه ۲ شهریور ۱۲۹۵( ۲۵ شوال ۱۳۳۴ قمری)،شهرفومن(گیلان)

١۴سالکی به کربلا می رود یعنی درسال۱۳۰۹شمسی(۱۳۴۸قمری)۴سال اقامت درکربلا

آیت الله بهجت:بیش از یک سال از اقامتم در کربلا گذشته بود که مکلف شدم!

در سال ۱۳۵۲ق(۱۳۱۲شمسی). برای ادامه تحصیل به نجف اشرف رفتم.

کرامات آیت الله میرزاعلی آقاقاضی
آیت الله شیخ حسنعلی نجابت شیرازی(متولد۱۲۹۶شمسی متوفی ۱۳۶۸) : کسی چندین نوبت قصد سوء قصد به جان آقای قاضی کرد اما موفق نشد. یک وقت پیغام فرستاد که دیگر امشب حتماً تو را خواهم کشت.

آقای قاضی درانتظارقاتل!

آقای قاضی آن شب تنها در اتاق خوابیدند وگفتند:درب خانه را هم باز بگذارید تا راحت و بدون مانع وارد شود.
پس نیمه های شب آن بدبخت نادان بی هیچ مانعی وارد منزل آقای قاضی شد!-از این که در را برایش باز گذاشته بودند متعجب شده بود!، فوراً به طرف اتاق آقای قاضی حرکت می کند

«دود»مأمورحفاظت ازآیت الله قاضی

اما در آن جا با صحنه غیر منتظره ای روبرو می شود و می بیند از اتاق آقای قاضی دود بیرون می آید.

اندکی درب اتاق را باز می کند و مشاهده می کند که اتاق آتش گرفته و دود همه جا را فراگرفته!آقای قاضی هم در گوشه اتاق افتاده اند

به هر حال پیش خودش فکر می کند که این طور بهتر شد، چون ایشان در این سانحه آتش سوزی وفات می کند و مسئولیتی هم متوجه ام نخواهد شد،پس به سرعت منزل ایشان را ترک می کند.

آقای قاضی درموردشب حادثه می گوید: نیمه های شب دیدم احساس خفگی می کنم، بیدار شدم دیدم بخاری به روی زمین افتاده و فرش آتش گرفته و دود همه جا را فرا گرفته، فوراً آتش را خاموش کردم، درها و پنجره ها را باز نمودم و دوباره خوابیدم
.. با تمام این ها ببینیم آقای قاضی در برابر تمام این سعایت ها، بدگویی ها، مخالفت ها، بی احترامی ها چگونه برخورد می کند. او عظیم است، دریا دل است، خم به ابرو نمی آورد و نه تنها تکفیر و تفسیق نمی کند بلکه هم چنان به ادب در برابر مرجع تقلید می نشیند و به شاگرد عزیزش(بهجت) می گوید:به حرف سیّد(ابوالحسن اصفهانی) گوش کن و از شهر خارج شو.
و با تمام این مشکلات حتی کسانی را که خدمت ایشان می رسند، برای تقلید خدمت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی می فرستد و می فرماید:بروید و از ایشان تقلید کنید
آیت الله سید عبدالکریم کشمیری می گوید: به خاطر جو حوزه نجف، آن روزها به اهل عرفان و به ایشان به دیده بی احترامی نگاه می کردند و ایشان هیچ ناراحت نمی شد و توجه نداشت، گر چه در اعلمیت او حرفی نبود و احاطه قوی به روایات داشت و به اخبار کاملاً مطلع بود.
و فرزندش – سید محمد علی قاضی نیا- می گوید:
به آقای بهت گفتند: شما بروید فعلاً صلاح نیست این جا بمانید، برخوردشان مسالمت آمیز بود.
و این ویژگی روح های بزرگ است که چون دریا همه چیز را در خود حل می کنند و دم برنمی آورند.
و زیبایی عرفان قاضی به همین اثباتی بودن آن است. یعنی به راحتی دیگران را انکار نمی کرد و با همه، مثبت برخورد می کردند در حالی که بسیاری از بزرگان و فقهای عصر با ایشان مخالف بودند، شهریه او و شاگردانشان را قطع کرده و اتهامات درویشی گری و صوفی گری به او می زدند، اما آقای قاضی با آن ها دریا دلانه روبرو می شدند.
مثلاً در عین اینکه آقا میرزا عبدالغفاراصفهانی معروف به نجم الدوله (تولد۱۲۵۹-وفات۱۳۲۶ق.)جواب سلام آقای قاضی را نمی دادند به شاگردان شان توصیه می کردند که: بروید پشت سر آمیرزا عبدالغفار نماز بخوانید، ایشان نمازهای خوبی دارند.
و اینک کرامت و عظمت آقای قاضی را در این ماجرا ببینید:
آقای قاضی احترام آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و اطاعت از ایشان را واجب می دانستند و می فرمودند:
« علم و پرچم اسلام اکنون بدست ایشان است و همه وظیفه دارند که ایشان را به هر نحو ممکن یاری کنند.
همیشه با احترام و تجلیل از ایشان نام می بردند اما از تلاقی با ایشان پرهیز داشتند و علت آن هم این بود که خیلی مراقب نفس بودند که مبادا کاری کنند که از هواپرستی ناشی بشود.
چون ریاست و مرجعیت بدست آیت الله اصفهانی بود. ایشان می ترسید که مبادا با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی مثلاً یک دفعه تواضعی بکند که شبهه نفسانی داشته باشد

مرحوم آیت الله بروجردی خود فلسفه خوانده بود و از این توفیق همواره مسرور بوددرباره فلسفه خوانی آیت الله بروجردی نقل شده است که : “در نجف با آن جو خاصی که داشت به طور محرمانه فلسفه خوانده بودند؛ از جمله نزد آقای سید علی نجف آبادی مقداری از منظومه سبزواری را.” و“آیت الله بروجردی اشعار منظومه را حفظ بودند.” “در اصفهان نزد جهانگیرخان قشقائی و آخوند کاشی (رحمهماالله) فلسفه خوانده بودند” [۱]

“مرحوم جهانگیرخان به این شاگرد با استعداد (آیت الله بروجردی) عنایت خاصی داشت و در درس (اسفار) او را مخاطب قرار می داد. آیت الله شیخ محمد رضا کلباسی می فرمودند: من سعی کردم آقای بروجردی را به درس فلسفه راغب کنم و او را به حلقه درس جهانگیرخان ببرم، و ایشان تا پایان حیاتش از من تشکر می کرد.” [۲]

« ما در زمان‌ جوانی‌ در حوزۀ علمیّۀ اصفهان‌ نزد مرحوم‌ جهانگیر خان‌ «أسفار» می‌خواندیم‌ ولی‌ مخفیانه‌؛ چند نفر بودیم‌، و خُفیهً بدرس‌ ایشان‌ می‌رفتیم‌»

« خودم هم در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقائی حکمت خوانده ام ولی آن زمان، استاد شاگردانی را انتخاب می کرد که مستعد و عمیق باشند و به کسانی که توانای فکری و صلاحیت علمی نداشتند، اجازه نمی داد در درس حضور یابند»

آیت الله بروجردی در بروجرد فلسفه تدریس می‌نمودند و در این باب تألیف نموده‌اند:

علی دوانی (مورخ):امام خمینی گفتند: آقای بروجردی خودشان اهل معقول (فلسفه) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند.»

همچنین آن مرحوم حاشیه‌ای بر اسفار نگاشته‌اند[۳]

مرحوم آیت الله بروجردی طلاب مستعد را از فلسفه خواندن منع نمی‌کردند بلکه می‌فرمودند: «هر کسی فلسفه نمی‌فهمد»

یکی از افرادی که در آن زمان قصد فلسفه خوانی داشته اینگونه نقل می کند:در آن زمان هرکس می خواست درس فلسفه بخواند، به او می گفتند«فلسفه نخوان کافر می شوی! » وقتی بنده تصمیم گرفتم فلسفه بخوانم، عده ای رفتند پیش پدرم و به ایشان گفتند: اگر پسرت فلسفه بخواند، دینش را از دست خواهد داد و کافر خواهد شد!پدرم به من گفت: به این دلیل من راضی نیستم شما فلسفه بخوانی. گفتم: برویم پیش آقای بروجردی، هرچه ایشان بگوید، قبول می کنیم. پدرم گفت: ایشان مرجع من است و اگر بگوید جایز است، قبول می کنم.یک روز وقت گرفتیم و رفتیم خدمت آقای بروجردی. ایشان در اندرونی در اتاق کوچکی نشسته بود … پدرم دست آقای بروجردی را بوسید. بعد من از ایشان سوال کردم: آقا! من می خواهم فلسفه بخوانم، آیا جایز است یا نه؟ایشان، در حالی که دستش را روی گوشش گذاشته بود، فرمود:

فلسفه خواندن هیچ اشکالی ندارد، مسأله ای نیست. خود من هم فلسفه خوانده ام، لکن بهتر است قبل از آن، یک مقدار رسائل و مکاسب بخوانید، بعد فلسفه بخوانید.

گفتم: آقا! من رسائل و مکاسب خوانده‌ام.

آیت الله بروجردی فرمود: پس هیچ مانعی ندارد.

ما از منزل ایشان بیرون آمدیم، پدرم گفت: هرچند ایشان فرمودند مانعی ندارد، ولی در عین حال باز من اجازه نمی دهم!

و البته تمام اینها به دلیل جوسازی علیه درس فلسفه بود.»[۴]

آیت الله منتظری: فلسفه‌ علمی‌ است‌ که‌ دانشگاههای‌ دنیا روی‌ آن‌ حساب‌ می‌کنند. فقه‌ و اصول‌ ما، موضوعش‌ امور اعتباری‌ است‌. فرمودند «من‌ هم‌ قبول‌ دارم‌. خودم‌ فلسفه‌ خوانده‌ام‌؛ ولی‌ چه‌ کنم‌ ؟! از یک‌ طرف‌ برخی‌ از طلبه‌ها این‌ حرفها را هضم‌ نمی‌کنند، از این‌ روی‌ به‌ انحراف‌ کشانده‌ می‌شوند؛ من‌ خودم‌ در اصفهان‌ کسی‌ را دیدم‌ که‌ «أسفار» را زیر بغلش‌ گرفته‌ بود، می‌گفت‌: من‌ خدا هستم‌ !

گفتم‌: پس‌ معلوم‌ می‌شود شما با فلسفه‌ مخالف‌ نیستید،بلکه‌ با نشر و پخش‌ این‌ حرفهای‌ درویشی‌ مخالفید!؟

گفتند: «بله‌. اگر بنشینند خوب‌ درس‌ بخوانند طوری‌ نیست‌.» گفتم‌: من‌ «إشارات‌» شروع‌ میکنم‌ . علاّمۀ طباطبائی‌ را هم‌ قانع‌ می‌کنم‌ که‌ «شفا» شروع‌ کنند-مصاحبه آیت الله منتظری با مجله حوزه

آیت الله بروجردی تحت فشار شدید برخی علما و طلاب نجف و مشهد بودند و تصریح می‌فرمود که من مخالف اصل فلسفه‌خوانی نیستم بلکه با رواج آن مخالفم:

حکایات تاریخی نشانگر این است که در آن دوره جو سنگینی علیه حکمت و فلسفه در مشهد و نجف و بعضاً قم موجود بوده است تا جائیکه درس فلسفه مرحوم آیت‌الله بروجردی را نیز در بروجرد تعطیل کردند. در نقل مرحوم دوانی آمده‌بود:

«امام خمینی: آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از خارج فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می کنند، چند نفر از افراد مقدس از قم بلند شدند رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند تا مبادا به حوزه علمیه قم هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو و جنجال مقدسان آن را ترک کردند

آیت‌الله مصباح یزدی: در اوایل شروع این تلاش برخی افراد از بعضی شهرها از جمله مشهد و نجف به آیت الله بروجردی نامه نوشتند: با توجه به اینکه در فلسفه انحرافاتی وجود دارد که موجب فساد عقیده می شود چرا باید در حوزه علمیه قم درس فلسفه به طور رسمی وجود داشته باشد و صدها نفر نیز در آن شرکت کنند؟ سرانجام آنقدر به آیت الله بروجردی فشار آوردند که ایشان پیشکارشان را خدمت علامه (طباطبایی)فرستادند…

تصمیم آیت الله بروجردی حول تدریس اسفار مرحوم علامه برپایه فشارهای مبنی بر تعطیلی دروس فلسفه قم بوده است، خود ایشان می فرمایند: مثل باران از نجف و سایر بلاد نامه آمد.[۵]

مخالفان فلسفه،بیشتر طلاب مشهد بودند.»[۶]

«برخوردهای تند با ملاصدرا، اسفار و علامه طباطبائی توسط شاگردان میرزا مهدی اصفهانی انجام می گرفت.»[۷]

آیت الله آقاسید موسی شبیری زنجانی :آیت الله بروجردی می خواست علوم معقول [فلسفه] را شبه تحریمی کند و آقای آقاسید محمد رضا سعیدی [شهید آیت الله سعیدی] که با فلسفه مخالف بود، در اطراف این موضوع نزد آیت الله بروجردی فعالیت می کرد [۸]

البته برخی از مخالفین بعداً متوجه اشتباه خود شدند. همچون مرحوم آیه الله شهید سعیدی که از شاگردان علمای مخالف فلسفه در مشهد بودند و پس از هجرت به قم و تشرف به محضر رهبر فقید انقلاب و فعالیت در مسیر به ثمر نشستن نهضت اشتباهات گذشته را دریافته و تغییر روش دادند.

خاطره:چندماه قبل از شهادت آیت الله سعیدی، نماینده حضرت امام خمینی و امام جماعت مسجد موسی بن جعفر (ع) در خیابان غیاثی (آیت الله سعیدی کنونی)، همراه با تعدادی از دوستان دانشجو خدمت ایشان رسیده بودم. آن روزها مباحث عقیدتی، مخصوصاً تقابل اسلام با مارکسیسم و گروه های مارکسیستی بسیار داغ بود. آیت الله سعیدی در کنار تأکید بر مبارزه با رژیم ستمشاهی، به ضرورت فراگیری مبانی فلسفه و کلام نیز اشاره کردند و فرمودند: روزی در درس فلسفه آقا، (منظور حضرت امام خمینی بود) به ایشان عرض کردم، فلسفه ملاصدرا به چه درد ما می خورد؟ امام نگاهی به من انداختند و فرمودند آقای سعیدی! و ما أدْراکَ ما ملاصدرا؟… و امروز ضرورت آن مباحث عمیق را احساس می کنم. آیت الله شهید در ادامه خطاب به حاضران توصیه کردند که اگر می خواهید راه را گم نکنید، دامان آقای مطهری را بگیرید. ایشان عصاره فضائل است[۹]

پاورقی:

[۱] تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، غلامرضا کرباسچی

[۲] محمد واعظ زاده خراسانی، زندگی آیت الله العظمی بروجردی، ص ۳۰

[۳] المنهج الرجالی ص ۴۰

[۴] تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، غلامرضا کرباسچی، ص ۲۱۹

[۵] تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیه قم)، غلامرضا کرباسچی، ص ۲۱۳ تا ۲۲۲

[۶و۷] همان

[۸] مهدی نصیری، فلسفه از منظر قرآن و عترت، ص ۴۰۰

[۹] حسین شریعتمداری ، ماهنامه فرهنگی اجتماعی شاهد یاران ، دوره جدید/شماره ۵-۶/فروردین و اردیبهشت۱۳۸۵ ، یادمان سالروز عروج شهید آیت الله مطهری ، ص ۶۱/منبع:عرفان وحکمت درپرتوقرآن

توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع خبرگزاری فارس-مرداد۱۳۹۱-بااصلاحات واضافات

***

نگاه به فلسفه ازدیدگاه حضرت آیت الله خامنه‌ای ؛

بسم الله الرّحمن الرّحیم (۱)
و الحمدلله‌ ربّ العالمین و الصّلاه و السّلام علیٰ سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین سیّما بقیّهالله فی الارضین.

خیلی خوش آمدید آقایان محترم و بزرگان و فضلای عزیزِ بخش علوم عقلی، و خیلی ممنون و متشکّریم از جناب آقای فیّاضی که واقعاً ایشان وجود بابرکتی هستند و توانستند در قم این مجموعه(۲) را تشکیل بدهند و راه بیندازند که با این تفاصیلی که آقایان فرمودند خیلی باارزش است. خوشبختانه در دوران جمهوری اسلامی علوم عقلی رونق گرفته. خب، در قبل از انقلاب در قم خبری نبود؛ زمانی که ما بودیم، مثلاً فرض کنید یک درس آقای طباطبائی(۳) با یک عدّه‌ی معدود مثلاً چهل پنجاه نفره بود؛ امّا حالا مثلاً جناب آقای جوادی(۴) که سالها [است] در این زمینه [فعّالند]، جناب آقای مصباح،(۵) جناب آقای سبحانی(۶) و تشکیلاتشان در زمینه‌ی مسائل کلامی، و درسهای متعدّد فلسفه‌ای که شنیدم در قم هست، اینها زمینه‌ی ترویج و اعتلای علوم عقلی را به انسان مژده میدهد که چنین زمینه‌ای به وجود آمده.

همین کاری که آقای فیّاضی و آقایان فرمودند که حرف جدیدی یا تقریر جدیدی یا برهان جدیدی برای یک مطلبِ اثبات‌شده -مثلاً- یا ردّ جدیدی برای یک حرف غلط مطرح میشود و بحث میشود، این خیلی باارزش است، خیلی خوب است؛ اینها پیش‌بَرنده‌ی علوم عقلی است. از جمله‌ی خصوصیّات مرحوم آقا علی مدرّس این است که ایشان نقّاد ملّاصدرا است یعنی به همین اندازه، ایشان فلسفه را پیش برده یعنی حرفهایی دارد در نقد ملّاصدرا؛ این کار بایستی انجام بگیرد؛ اشاره به نقدِ ملّاصدرا نمیخواهم بکنم، [بلکه] میخواهم عرض بکنم بحثِ نقّادی و بحث حرفِ نو به میان آوردن و به‌اصطلاح نوآوری در علوم عقلی، یک مسئله‌ی بسیار مهمّی است. گاهی هست که یک مکتبی یا یک فکری، چند تفسیر دارد؛ کمااینکه الان در این کار، غربی‌ها [فعّالند] -چون غربی‌ها در زمینه‌ی تبلیغات و روابط عمومی واقعاً با ما قابل مقایسه نیستند، خیلی قوی‌تر و پیشرفته‌تر از ما هستند در این زمینه؛ شما فرض کنید راجع به هگل،(۷) مِن‌بابِ‌مثال، تفاسیر متعدّد از حرفهای او و از کتابها و متونی که او نوشته می‌بینید- یعنی برداشتهای گوناگون را بیان میکنند؛ خودِ این کمک میکند به پیشرفت فکر و منطق و عقلانیّت در حوزه‌ی علوم عقلی. بنابراین [این کار] بسیار کار خوبی است و من امیدوارم که ان‌شاءالله این مجموعه‌ای را که جناب آقای فیّاضی سرپرستی میکنند و جناب آقای جوادی، جناب آقای مصباح و جناب آقای سبحانی هم -آن‌طور که فرمودند(۸)- نظارت میکنند یا هدایت میکنند، این را هرچه قوی‌تر پیش ببرند؛ این بسیار کار مهم و لازمی است که [باید] انجام بگیرد.

در مورد بزرگداشتها؛ این کار، کار مهمّی است. ما به بزرگداشت کسی مثل آقا علی مدرّس نباید به این چشم نگاه کنیم که حالا یک آدم بزرگی را داریم معرّفی میکنیم؛ نه، این معرّفیِ یک جریان فکری است، مطرح کردن یک اندیشه و یک اندیشه‌ورز بزرگ است. آقایان [عنوان کنگره را] نوشتید مدرّسِ تهران، حکیم تهران؛ خب بله، ایشان در تهران بوده‌اند و حکیم تهران هم هستند، منتها حکیم تهران، فقط مرحوم آقا علی مدرّس نیست. من الان همین‌طور که آقایان صحبت میکردید، چند اسم راجع به همین حکمایی که در صدسال اخیر در تهران بوده‌اند [به ذهنم آمد]؛ از میرزا ابوالحسن جلوه، تا آقا محمّدرضای قمشه‌ای که در [زمینه‌ی] عرفان است، تا مرحوم هیدَجی،(۹) تا مرحوم میرزا عبدالله زنوزی. میرزا عبدالله زنوزی پدر ایشان است و آقا علی شاگرد پدرش است؛ هر دو شاگرد ملّاعلی نوری اصفهانند. مرحوم ملّاعلی نوری هم یکی از آن بزرگان این -به‌اصطلاح- مِضمار(۱۰) و این میدان است؛ یعنی اینها کسانی هستند که فلسفه‌ی ملّاصدرا را احیاء کردند. فلسفه‌ی ملّاصدرا بعد از یک برهه‌ای از زمان، مورد تهاجم شدید قرار گرفت و افول کرد؛ بعد یک کسانی در اصفهان پیدا شدند [و آن را احیاء کردند] که همه‌ی آنها هم در اصفهانند؛ البتّه غالباً هم اصفهانی نیستند؛ مثل ایشان که اصفهانی نیست، مثل خیلی از آقایان و بزرگانی که اسمشان آورده میشود؛ اینها اصفهانی هم نیستند لکن مرکز، اصفهان بوده؛ این نشان‌دهنده‌ی این است که اصفهان مرکز علوم عقلی بوده. بعد این پدر و پسر -مرحوم میرزا عبدالله زنوزی و مرحوم آقا علی حکیم- منتقل میشوند به تهران و آن‌وقت، تهران مرکز علوم عقلی میشود. به‌هرحال اینها خیلی شخصیّت‌های بزرگی‌اند؛ تا این اواخر که میرسد به مثلاً مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی، آمیرزا احمد آشتیانی، مرحوم شاه‌آبادی.(۱۱) آمیرزا مهدی خیلی معروف است لکن آمیرزا احمد آشتیانی به‌عنوان یک حکیم، معروف نیست؛ درحالی‌که ایشان فلسفه‌دان بزرگ و واقعاً حکیم بوده؛ [همین‌طور] مرحوم آشیخ محمّدتقی آملی که ایشان خب شرح منظومه دارد -ملاحظه کرده‌اید- یعنی حکیم بوده؛ [البتّه] فقیه است، فقیه بزرگی است، در حدّ مرجع تقلید است امّا حکیم است یعنی دارای [تخصّص] علوم عقلی است. به نظر من اینها را یکی‌یکی باید از کُنج انزوا و آن خلوت گمنامی‌شان بیرون کشید و اینها را مطرح کرد؛ اینها حرف دارند، مطلب دارند.

خب، حالا شما کتاب بدایع الحِکَم مرحوم آقا علی حکیم را مثلاً در اینجا چاپ کردید؛ خب باید کسی بنشیند این کتاب مفصّل را بخواند تا بفهمد که آقا علی چه میگوید؛ چند نفر آماده هستند که بخوانند این کتاب را؟ چند نفر دارید که توانایی این کار را داشته باشند؟ این احتیاج دارد به همان [کاری] که درباره‌ی مرحوم ملّاصدرا من گفتم(۱۲) -و یک کار کوچکی هم البتّه شده؛ بد نیست- که یک جمعی یا یک هیئتی بنشینند و لبّ فلسفه‌ی آقا علی حکیم را دربیاورند و اصلاً بگویند ایشان چه میگوید، حرفش چیست، مطلب موردنظرش چیست. یک‌وقتی حضرت آقای جوادی(۱۳) یک کتابی را از آقا علی -به نظرم یک کتاب یا رساله‌ای از رساله‌های ایشان بود- آوردند به من نشان دادند که «ایشان اینجا در جواب این مطلب، این را گفته»؛ الان آن حرف یادم نیست امّا میدانم که حرف مهمّی بود. خب اینها استخراج بشود، بیرون بیاید از ضمن کتابهای ایشان یا رسائل ایشان. ایشان یک رساله در «وجود رابطی» ظاهراً دارد؛ رساله‌های متعدّدی آقا علی حکیم دارد؛ بنشینند اینها را تدوین کنند تا ناگهان تهران -که شما میگویید مرکز حکمت در یک دوره‌ای بوده- احساس کند که ایشان یک فکر فلسفیِ عمیقِ قوی‌ای را در مثلاً فرض کنید صد و چند سال پیش که ایشان از دنیا رفته -ظاهراً حدود ۱۳۰۷ ایشان از دنیا رفت- یک‌چنین فکری را در تهران مطرح کرده؛ یعنی خلاصه‌گیری بشود و تبیین بشود آن مکتب ایشان و حرف ایشان و مبنای ایشان. و همچنین دیگرانی که هستند [مثل] مرحوم آمیرزا ابوالحسن جلوه (رضوان الله علیه)؛ ایشان حواشی زیادی بر اسفار دارد؛ خیلی هم خوش‌خط بوده. میگویند ایشان نسخه‌های مختلف اسفار را که تدریس میکرد، هر نسخه‌ای که دستش بود، در هرجایی ایشان یک حاشیه‌ای همان‌جا مینوشت؛ یکی از این نسخه‌های اسفار -که اسفاری است با حواشیِ دست‌نوشته‌ی مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه یا حاج میرزا ابوالحسن جلوه؛ نمیدانم مکّه هم رفته بوده یا نه- دست بنده افتاد و آن را اهدا کردم به کتابخانه‌ی مؤسّسه‌ی آقای مصباح که الان آنجا باید باشد و قاعدتاً هست. خب ایشان حرف دارد؛ میدانید که میرزا ابوالحسن جلوه جزو منتقدین ملّاصدرا است یعنی جزوِ افرادی است که در بسیاری از مبانیِ ملّاصدرا ایشان حرف دارد، استدلال دارد، مثل خود آقا علی؛ ایشان هم همین‌جور [است]؛ خب ببینیم حرفهای ایشان چیست؛ یک نفری استخراج کند این حرفها را، دربیاورد، مطرح کند. اینها به ‌نظر من کارهای بسیار مهمّی است که زمین‌مانده است؛ ما دیر به این فکر افتاده‌ایم و باید همه‌ی اینها را انجام بدهیم.

به‌هرحال دعوت جوانهای ما به علوم عقلی، بسیار مهم است؛ توجّهِ حوزه‌ها به علوم عقلی و بخصوص فلسفه، خیلی مهم است. بعضی از آقایانِ بزرگوار و محترمی که خیلی مورد تکریم و احترام ما هستند، اشکال داشتند به اینکه درسهای فلسفه و عرفان و این حرفها در قم زیاد شده؛ بنده به آن آقایان گفتم که

اگر چنانچه فلسفه را شما از قم بردارید، کسانی در جاهای دیگر، متصدّیِ تبیین فلسفه و تدریس فلسفه میشوند که اهلیّت و صلاحیّت این کار را ندارند

؛ کمااینکه الان می‌بینیم بعضی از افرادی که در غیر قم به‌عنوان فلسفه‌دان شناخته میشوند و مطرح میشوند، اطّلاعاتشان از فلسفه سطحی است؛ نه اینکه اطّلاع ندارند امّا اطّلاعاتشان عمیق نیست، سطحی است؛ یک چیزی خوانده‌اند و یک اصطلاحی را بر زبان جاری میکنند؛ خب این خوب نیست؛ خوب است که در خود قم باشد، در حوزه‌ی علمیّه باشد. تهران هم همین‌جور؛ حوزه‌ی علمیّه‌ی تهران هم که یک روزی مرکز علوم عقلی بوده، امروز اگر چنانچه تدریس فلسفه و تدریس علوم عقلی در آن رواج پیدا بکند، این به ‌نظر ما یک چیز بسیار خوب و مفیدی خواهد بود ان‌شاءالله.

من اینجا اسم میرزا هاشم اشکوری را نگفتم؛(۱۴) یا مرحوم آسیّد کاظم عصّار؛ [البتّه] اینها که بعضی در دانشگاه تدریس میکردند، بعضی بیرون تدریس میکردند، اینها متأخّرینند و شاگردهایشان هستند، [امّا] اینهایی که ما گفتیم، قبل از این نسل [هستند].(۱۵) هرجا مکتب تهران گفته میشود، اینها را میخواهند بگویند، یعنی این آقایانِ پدر و پسر؛(۱۶) [البتّه] شما از مرحوم میرزا عبدالله زنوزی هیچ اسمی نیاوردید و توجّهی نکردید؛ ایشان لابد آثاری باید داشته باشند و باید کارهای ایشان -مرحوم میرزا عبدالله زنوزی- مطرح بشود، [چون] آقا علی شاگردِ پدرش است؛ این آقایان هستند که معروف به مکتب تهران هستند.

به‌هرحال ما از آقایان تشکّر میکنیم، به‌خاطر این زحمتی که کشیدید و این کاری که شروع کردید، این معرّفی چهره‌های فلسفه. ان‌شاءالله که خداوند به وجود شماها برکت بدهد، و آقایان مدرّسین بزرگِ فلسفه در قم -که الحمدلله آدم میبیند برکات وجود آنها چقدر زیاد است- خداوند ان‌شاءالله تأییدشان کند، محفوظشان بدارد و برکاتشان را ادامه بدهد. و همچنین شما آقایانی که متصدّیِ این کارها هستید، ان‌شاءالله مشمول توفیقات الهی و تأییدات الهی و هدایت الهی ان‌شاءالله باشید. ان‌شاءالله موفّق باشید.

والسّلام علیکم و رحمهالله و برکاته

فلسفه دربیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دست‌اندرکاران همایش حکیم تهران (نکوداشت مرحوم آقاعلی مدرس زنوزی) که در تاریخ ۳ اردیبهشت ۱۳۹۷ -خبرگزاری مهر۵ اردیبهشت ۱۳۹۷

دردنامه امام خمینی از دست متحجرین

در شروع مبارزات اسلامی اگر می‏ خواستی بگویی شاه خائن است ، بلافاصله جواب می شنیدی که شاه شیعه است! عده ‏ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می‏ دانستند و هیچ‏ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته ی متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی های دیگران نخورده است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق نا آگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید ، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد ،روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الاّ عالم سیّاس و روحانی کاردان و زیرک ، کاسه ‏ای زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه‏ ها بود که هر کس کجراه می‏ رفت متدین تر بود. یاد گرفتن زبان خارجی ، کفر و فلسفه و عرفان ، گناه و شرک به شمار می‏ رفت. در مدرسه ی فیضیه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفی از کوزه ‏ای آب نوشید ، کوزه را آب کشیدند ، چرا که منفلسفه می‏ گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می‏ یافت ، وضع روحانیت و حوزه‏ ها ، وضع کلیساهای قرون وسطی می‏شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ‏ها را حفظ نمود.

منبع : امام خمینی – منشور روحانیت

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


شعر یعنی