قراضه
سمانه آنبالا جلوی تخته ایستاده و گهگاه از پنجره به بیرون نگاه میکند. نمیدانم از آنبالا چه میبیند. میری سرفهای میکند و کتاب را ورق میزند.
قراضه
- خب خانوم، حواست کجاست؟ جواب بده. جهت قرارگرفتن جنگلهای آمازون نسبت به خط استوا؟
از روی کتاب میخوانم: «جنگلهای آمازون سهچهارم اکسیژن کرهی زمین را تأمین میکنند.»
سمانه به صورت میری نگاه میکند و جوابی نمیدهد. میری دوباره سرفه میکند. صدای جیک بچهها درنمیآید. احتمالاً با چشمهای باز خوابیدهاند یا در دل دعا میکنند چشمهای میری از روی دفتر نمره به اسمشان گیر نکند.
سمانه چیزهایی دربارهی جهت و آمازون میگوید. میری صورتش را مچاله کرده است. در شمالیترین مدارهای صورتش چین و چروک افتاده و اخلاقش شبیه ابرهای بارانزا شده است. از سمانه میپرسد: «تأثیرات آلودگی هوا؟»
غرغر بیتا را از پشت سرم میشنوم: «تو خودت عامل آلودگی هوایی!»
چشمهای میری هم به سمانه که تأثیرات را دانه دانه با انگشت میشمارد، نگاه میکند و هم مثل کسی که میخواهد دزد بگیرد، لابهلای بچهها میچرخد.
- خانومها! نبینم توی این زنگ، کار درس دیگهای رو انجام بدین ها!
کمکم چشمهایم گرم میشود. به مینا که الآن توی خانه خوابیده و به من و مدرسه و آلودگی هوا میخندد، فکر میکنم. دستم را زیر چانه میگذارم. خدا را شکر میکنم که به آلودگی هوا رسیده و غر نزده: «درستون عقبه خانومها! با اینهمه تعطیلی آلودگی نمیدونم چرا مردم رعایت نمیکنن. با این وضع درس خوندنتون!»
سمانه دربارهی کاهش آلودگی چیزهایی میگوید.میری تأکید میکند: «وسیلهی نقلیهی عمومی.»
طلسم ساعت میشکند و زنگ میخورد. سمانه یک بار دیگر از پنجره به بیرون نگاه میکند و میآید و مینشیند. میری از کلاس بیرون میرود. سمانه میخندد: «خب کی بریم آمازون؟!»
* * *
صدای ناظم توی میکروفن خشخش میکند: «خانومها هوا آلوده است. برید داخل. توی حیاط نباشین.»
یک دستم را توی جیب کاپشن میکنم. سمانه لیوان نسکافه را به دست دیگرم میدهد.
- از توی کلاس، ماشین میری معلومه.
داشتم فکر میکردم اگه بدزدنش چه شکلی میشه؟ لابد هوا یه نفس راحت میکشه! لیوان نسکافه دستم را گرم کرده است. سمانه با چشمهایش به طرفی از حیاط اشاره میکند. رد چشمهای سمانه را دنبال میکنم.
میری دواندوان به سمت قراضهاش میدود و سرفه میکند. ماشین را روشن میکند و گاز میدهد. قراضهاش حسابی دود میکند. سمانه به من نگاه میکند و مثل میری میگوید: «وسیلهی نقلیهی عمومی...»
آسمان و ریههای من و سمانه هرسه دود غلیظ ماشین میری را قورت میدهیم. صدای ناظم میگوید: «خانومها هوا آلوده است. نبینم توی حیاط باشین.»
دریا اخلاقی، 17ساله
خبرنگار افتخاری از تهران
عکس: سارا ضیایی
خبرنگار جوان از تهران