زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ


زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

پنج شنبه ها در طرفداری...

اختصاصی طرفداری- آگوست 2013، کتاب "Red or Dead" به عنوان زندگی نامه بیل شنکلی و به قلم دیوید پیس منتشر شد. این کتاب 736 صفحه ای که کاندیدای جایزه گلد اسمیت در همان سال نیز شد، رویی دیگر از پدر لیورپول مدرن را به تصویر کشید؛ تصویری که جدا از اقتدار همیشگی بیل ویلیام شنکلی، شامل خوی انسانی و گاه شکننده مرد سخت کوش اسکاتلندی می شد.

دهم آگوست 1974، یک ماه پس از استعفای بیل شنکلی، لیورپول و لیدز یونایتد در جام خیریه با هم روبرو شدند. دیداری که چندان دوستانه پیش نرفت. کوین کیگان و بیلی برمنر به دلیل درگیری در این دیدار اخراج شدند. باب پیزلی برای اولین بار در آن بازی هدایت لیورپول را بر عهده داشت اما داستان آن بازی، داستان وداع تلخ بیل شنکلی با هوادارانی بود که روی سکوها یا داخل زمین به او التماس می کردند تا مربی باشگاه باقی بماند. در سمت دیگر، برایان کلاف نخستین بازی به عنوان سرمربی لیدزیونایتد را پشت سر می گذاشت. دوره معروف و عجیبی که تنها 44 روز به درازا انجامید. دیوید پیس، نویسنده کتاب معروف کلاف نیز بود؛ کتابِ یونایتد نفرین شده. او که متولد 1967 در یورکشایر غربی است، دانش آموخته پلی تکنیک منچستر است و مدتی در استانبول به تدریس درس انگلیسی پرداخته و تا این تاریخ 9 اثر به تالیف در آورده است.

خلاصه قسمت سه قسمت اول.:

زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر؛ مگر مت بازبی استعفا داده است؟

زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (2)؛ "تو بزدل نیستی عشق من!"

زندگی نامه بیل شنکلی؛ قرمز باش یا بمیر (3)؛ از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورد

روسای لیورپول که با وضعیت غم انگیزی در دسته دوم اسیر شده اند، به هادرزفیلد می روند تا با مربی این تیم به طور خصوصی دیدار کنند. بیل شنکلی گزینه پیشنهادی مت بازبی و سرمربی وقت انگلستان به تام ویلیامز رئیس باشگاه لیورپول به عنوان گزینه ای مناسب برای رهایی از منجلاب بود. آن ها خواسته خود را با سرمربی سرکش اسکاتلندی مطرح می کنند و به وی برای جواب زمان می دهند. نس، همسر بیل به خاطر مسائل خانوادگی راضی به ترک هادرزفیلد نیست اما بیل شنکلی تصمیم خود را گرفته. او به ویلیامز زنگ می زند و می گوید که در صورت قبول شرایطش به لیورپول خواهد آمد. شرایط ساده او شامل یک پیشنهاد معقول مالی، داشتن آزادی عمل و همکاری تمام و کمال هیئت مدیره در زمینه خرید بازیکنان جدید است؛ پیشنهاداتی که مورد موافقت قرار گرفتند. بیل خواسته اش را با هیئت مدیره هادرزفیلد در میان می گذارد و به هر ترتیب اجازه ترک باشگاه را می گیرد. او همیشه آرزوی مربیگری در یک باشگاه بزرگ را داشت و حالا به خواسته اش رسیده است. او خیلی زود می فهمد که با یک استادیوم و زمین تمرین خرابه سر و کار دارد و هیئت مدیره ای فاقد بلندپروازی. او پیامی عمومی ارسال می کند و می گوید از تمام جوان های بومی استفاده خواهد کرد و درهای استادیوم به روی آن ها باز خواهد بود. بیل به لیدز می رود تا جک چارلتون را به خدمت بگیرد اما سران تیم حریف، دو هزار پوند بیش از توان روسای لیورپولی می خواهند و در پایان مربی لیورپول را از اتاق هیئت مدیره بیرون می کنند. لیورپول فصل را با بردی خوب در دسته دوم مقابل لیدز شروع می کند اما به سرعت شکست ها آغاز می شوند. هواداران، ارزش های شنکلی را زیر سوال می برند. او بازیکنانی جدید می خواهد اما هیئت مدیره پول لازم را به او نمی دهند. شنکلی به اولدترافورد می رود و به رفیق قدیمی، بازبی می گوید که قصد استعفا دارد. مربی وقت یونایتد او را از این کار باز می دارد و او را از پتانسیل های لیورپول مطمئن می کند. بیل شنکلی تغییراتی در تمرینات به وجود می آورد و تا نزدیکی های صعود به دسته اول پیش می رود اما در پایان فصل 61-60 باز هم سوم می شود. فصلی دیگر در پیش است...

فصل ششم: آدم هایی سرسخت تر پیدا کن

در اتاق هیئت مدیره، پشت یک میز بلند، بیل شنکلی به اعضای حاضر نگاه می کرد. منتظر بود. فصل خوبی داشتیم، این را تام ویلیامز رئیس باشگاه گفت. فصل بسیار خوبی بود آقای شنکلی. درست است که دوباره سوم شدیم و به دسته اول نرسیدیم اما دو امتیاز بیشتر از فصل قبل به دست آوردیم. این یعنی پیشرفت. البته تعداد تماشاگران کمی افت کرد اما اختلاف زیادی وجود نداشت. می دانیم که رم یک شبه ساخته نشده1 پس به کار خوبت ادامه بده آقای شنکلی. امیدواریم فصل آینده خوش شانس تر باشیم.

بیل شنکلی در اتاقش، روزنامه را باز کرد. به جدول پایانی دسته دوم در فصل 61-1960 نگاه می کرد. چهارده بازی خانگی را برده بودند اما پنج شکست و دو تساوی نیز در آنفیلد داشتند. خارج از آنفیلد هفت برد داشتند، پنج تساوی و نه شکست. چهل و نه گل در آنفیلد به ثمر رسانده بودند و سی و هشت گل خارج از آن. بیست و یک گل در خانه دریافت کرده بودند و سی و هفت گل خارج از آن. بیل شنکلی در دفتر کارش، کشوی میز را باز کرد. قیچی و چسب را بیرون آورد و شروع به بریدن جدول دسته دوم فصل 61-1960 از روزنامه کرد. بیل، به شانس باور نداشت؛ به خوش شانسی و بدشانسی. می دانست که هرگز شانس دلیل عدم صعود آن ها نبوده است. می دانست که بدشانسی، یک بهانه برای شکست خورده هاست. بیل می دانست که شانس، موضوعی است که افرادی مانند اعضای هیئت مدیره وقتی اوضاع خوب پیش نمی رود، به افرادی چون او می گویند؛ وقتی که کارها و چیزها آنطور که او، بیل شنکلی، می خواست پیش برده نمی شد. بیل شنکلی فکر می کرد که واژه شانس باید از دایره لغات و به طور کل زبان انگلیسی حذف شود، کنار گذاشته شود و در نهایت فراموش شود.

در اتاق کارش، پشت میز نشسته بود که صدای قدم هایی را در کوریدور شنید؛ آرام و حساب شده. صدای در را شنید؛ ضربه هایی آرام و حساب شده. قیچی را کنار گذاشت، سرش را بالا آورد و گفت بله؟ در باز شد؛ آرام و حساب شده. صورتی گرد داشت و با کتی بی قواره در آستانه در بود. بیل شنکلی گفت کمکی از من بر می آید؟ مردِ در آستانه در گفت آقای شنکلی، فکر نمی کنم به درستی به هم معرفی شده باشیم. اسم من اریک ساویر2 است و به تازگی به عنوان عضوی از هیئت مدیره منصوب شده ام. لحظه ای وقت دارید؟ بیل پشت میزش لبخند زد و بلند شد. گفت من همیشه وقت دارم. بفرمایید، روی یک صندلی بنشینید. یک فنجان چای می خواهید آقای ساویر؟ ساویر گفت ممنون می شوم آقای شنکلی. بیل از اتاق خارج شد و به سمت دیگر کوریدور رفت. از یکی از منشی ها خواست که یک قوری چای بیاورند. به اتاقش بازگشت و پشت میز نشست. رو به اریک ساویر لبخند زد و گفت چای تا دقیقه ای دیگر می رسد. چه کاری می توانم برای شما انجام بدهم آقای ساویر؟

اریک ساویر گفت متاسفانه من هم مانند بیشتر اعضای هیئت مدیره چیز زیادی از فوتبال نمی دانم آقای شنکلی. تقریبا هیچ نمی دانم. شنکلی گفت اعتراف صادقانه ای بود آقای ساویر، در واقع صادقانه ترین چیزی که در تمام عمرم از یک عضو هیئت مدیره شنیده ام. شاید تنها صحبت صادقانه ای که شنیده ام! ساویر گفت اما می دانم که شما فوتبال را می شناسید آقای شنکلی. شما را به خوبی می شناسم. می دانم که تقریبا همه چیز را در مورد فوتبال می دانید. همینطور می دانم که باید از عدم صعود به دسته اول ناامید شده باشید. بیل گفت همینطور است آقای ساویر. تازه وارد ادامه داد اینجا هستم تا به شما بگویم که برای کمک آمده ام. اینکه به شما کمک کنم تا به دسته اول برسیم. این دلیلی است که به عضویت هیئت مدیره باشگاه لیورپول در آمده ام.

صدای قدم هایی بار دیگر در کوریدور طنین انداز شد. یکی از منشی ها با یک قوری چای آمده بود. دو فنجان و دو نعلبکی. منشی، سینی را روی میز گذاشت. بیل گفت متشکرم. ساویر ادامه داد همانطور که می دانید آقای مورز3 رئیس باشگاه اورتون است. اما ایشان سهام زیادی در این باشگاه لیورپول دارند. آقای مورز به جز موفقیت اورتون، موفقیت لیورپول را هم می خواهند. آقای مورز باور دارند که این شهر لایق داشتن دو باشگاه موفق است، نه فقط یکی. بیل چای را در فنجان ها ریخت و یکی از آن ها را به آقای ساویر داد. گفت ادامه دهید آقای ساویر. ساویر، فنجان چای را گرفت و تشکر کرد. ادامه داد آقای مورز نمی تواند عضوی از هیئت مدیره دو باشگاه باشد، به عنوان رئیس اورتون این حق را ندارد. پس من را برای این کار پیشنهاد داد. برای اینکه به عضویت هیئت مدیره باشگاه لیورپول در بیایم. من حسابدار ایشان هستم و سال هاست برایشان در لیتلوود4 کار می کنم. من مدیر مالی لیتلوود هستم. این کار من است. شنکلی لبخند زد و گفت پس در مورد پول چیزهای زیادی می دانید آقای ساویر؟ یکی از آن آدم های پول هستید؟ ساویر گفت اگر این را می خواهید، بله آدمِ پول هستم. همه چیز را در مورد پول می دانم. همینطور می دانم که وضعیت مالی باشگاه لیورپول افتضاح است. می دانم که باید به سرعت کارهایی در این زمینه انجام شود.

بیل آه کشید و فنجان را سر جایش گذاشت. گفت پس به اینجا آمده اید که به من بگویید پول زیادی نداریم، همینطور است؟ پولی نداریم که چند بازیکن دیگر بخریم؟ به این خاطر به اتاق من آمده اید آقا؟ ساویر گفت دقیقا برعکس آقای شنکلی. کاملا متضاد چیزی که فکر می کنید. همانطور که گفتم من هم چیزی در مورد فوتبال نمی دانم. اما می دانم که بازیکنانی که داریم به اندازه کافی برای صعود به دسته اول خوب نیستند. می دانم که نیاز به خرید چند بازیکن جدید داریم. به بازیکنان مناسب نیاز داریم. آنگاه است که لیورپول می تواند به دسته اول برسد. وقتی تیم به دسته اول برسد تعداد تماشاگران افزایش پیدا خواهد کرد. دیگر میانگین هواداران بیست و چند هزار نخواهد بود. نه اگه لیورپول در دسته اول باشد. اگه آنجا باشیم هر بازی شاهد پنجاه هزار هوادار خواهیم بود. من این را می دانم و آقای مورز هم همینطور. اما اول باید مجوز صعود بگیریم. برای صعود هم باید هزینه کنیم و بازیکن جدید بخریم. پس اینجا هستم تا به شما بگویم که اگر بازیکن جدید و مناسب را پیدا کردید، پول خریدش را به شما می دهم آقای شنکلی.

در خانه، بیل و نس میز را تمیز می کنند و ظرف ها را می شورند. نس دو فنجان چای برای خودش و بیل می ریزد. با فنجان و روزنامه یکشنبه خود به اتاق دیگر می روند و در صندلی هایشان می نشینند. بیل صفحات روزنامه را ورق می زد و نس جدول حل می کرد. صدای دخترها را از طبقه بالا می شنیدند که آهنگ پخش می کردند و می رقصیدند. بیل از جایش بلند شد و فریاد زد خدای من. نس هم از جایش پرید و به بیل نگاه کرد. بیل شروع به رقص در امتداد اتاق کرد و ساندی پست5 را در هوا تکان می داد. صفحاتی از روزنامه روی فرش افتادند. بیل در حالی که صفحه ای خاص را در دست می فشرد گفت تلفن کجاست عشق من؟ تلفن کجاست، آن را کجا گذاشته ایم؟ نس گفت تلفن در هال است، همان جا که همیشه بود عشق من. بیل با دفترچه تماس در دستش از اتاق خارج شد و به هال رفت. روزنامه و دفتر را به کناری گذاشت و تلفن را برداشت. شماره را از دفتر دوباره خواند و آن را با تلفن شماره گیری کرد. منتظر ماند و منتظر ماند. آقای ساویر، بیل شنکلی هستم. باورتان نمی شود چه چیزی در ساندی پست خوانده ام. آن پسر قصد رفتن دارد. زمانی برای از دست دادن نداریم. در اتاق دیگر، نس بار دیگر روی صندلی اش نشست و به جدول کلمات خیره شد. از جایش بلند شد، به هال رفت، کمد را باز کرد و کت و کلاه بیل را بیرون آورد. نس در ورودی خانه را باز کرد و منتظر ماند. بیل گفت ممنون عشق من.

بیرون خانه در خیابان بلفیلد، بیل ساعتش نگاه کرد و بعد بار دیگر خیابان را از نظر گذراند. بیل، رولز رویس6 را دید که به خیابان وارد شد. بیل نیمی از خیابان را دوید تا مرد نشسته در ماشین را ببیند. کلاهش در دستش بود. ماشین کنار زد. بیل در را باز کرد و گفت سلام آقای ویلیامز. سلام آقای سیدنی ریکس. ویلیامز گفت کارها چقدر سریع پیش می رود؟ کی می توانیم آنجا باشیم؟ بیل گفت همین حالا هم دیر شده است.

بیل پیش تر یک بار سعی کرده بود ایان سنت جان7 را در هادرزفیلد به خدمت بگیرد. بیل و ادی بوت8 تمام مسیر بین هادرزفیلد تا فالکرک9 را رانندگی کرده بودند. تیم ملی اسکاتلند با منتخب دسته دوم اسکاتلند بازی می کرد. آن دو به آنجا رفته بودند تا بازی بازیکنی به اسم ران یتس10 را ببینند. ران یتس بازیکن دندی یونایتد در دسته دوم اسکاتلند بود اما آنقدر خوب بود که آن دو این مسیر را طی کنند. ران مردی درشت جثه بود اما همینطور بازیکن سریعی بود. اما آن شب، بیل و ادی بازی ایان سنت جان را هم دیدند. ایان برای مادرول در دسته اول اسکاتلند بازی می کرد و آن روز، عضوی از تیم ملی اسکاتلند بود. موثر و قوی بود. حقه های بسیار بلد بود و کار را برای ران دشوار می کرد؛ این دو آن روز یک جنگ تمام عیار داشتند. بیل به اندازه کافی دیده بود. بیل و ادی بوت به هادرزفیلد بازگشتند. بیل از هیئت مدیره خواست تا پول خرید ران یتس و ایان سنت جان را فراهم کنند. اما جواب اعضای هیئت مدیره هادرزفیلد، نه بود. گفتند که نمی تواند رقم خرید این دو بازیکن را پرداخت کنند. شنکلی در جواب گفته بود خدای من، شما نمی توانید از عهده ریسک نخریدن آن ها11 بر بیایید.

در راه اسکاتلند، بیل در رولز رویس بار دیگر گفت نمی توانیم ایان سنت جان را نخریم آقای ویلیامز. نمی توانیم ریسک آن را بپذیریم. نتوانستیم کلاف را داشته باشیم. ساندرلند کلاف را خرید. نباید دوباره این اتفاق بیفتد. باید سنت جان را بخریم. می توانیم او را بخریم. می دانم که می شود. چون می خواهد مادرول را ترک کند. می خواهد در انگلستان بازی کند. این پسر بازی در انگلیس را می خواهد. مادرولی ها احمق نیستند. می دانند که چه بازیکنی دارند. قیمت او را می دانند. پس باید موضوع را با باشگاه های دیگر در میان گذاشته باشند. افراد دیگری هم در ماشین های خود نشسته اند و به سمت مادرول می روند. پس باید سریع باشیم چون باید سنت جان را بخریم. باید این پسر را به دست بیاوریم. نمی توانیم او را نداشته باشیم.

زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

در راه بازگشت به انگلستان، بیل در صندلی عقبِ رولز رویس بین ایان سنت جان و همسرش نشسته بود. بیل لبخند می زد، بیل حرف می زد. ده کلمه در ثانیه، هزار مایل در ساعت. می گفت به تمام گل هایی که خواهی زد فکر کن پسر. در کوتاه ترین زمان معروف می شوی. در سریع ترین زمان پسر. با گل های تو، ما قهرمان دسته دوم می شویم پسر. قهرمان دسته اول و جام حذفی می شویم پسر. در اروپا خواهیم بود. اروپا را هم به دست می آوریم پسر. چیزهای لعنتی زیادی به دست خواهیم آورد. با گل های تو، ما بهترین تیم انگلستان می شویم پسر. بهترین تیم در اروپا. این را به تو قول می دهم پسر، می دانم که از چه حرف می زنم.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگدر خانه، در اتاق، در شبی ساکت و روی صندلی، بیل دفترش را بست. دفتر نام ها و نوشته ها. چشم هایش را بست. لیورپول سی و هفت هزار و پانصد پوند برای ایان سنت جان پرداخت. همینطور هزار پوند زیرمیزی به بازیکن پرداخت شد. یک رکورد جدید برای باشگاه. یک هفته بعد در چارچوب لیورپول سنیور کاپ12 لیورپول در گودیسون پارک به مصاف اورتون13 رفت. اورتون چهار بر سه برنده شد. اما ایان سنت جان هر سه گل تیم شنکلی را به ثمر رسانده بود. در نخستین دیدارش هت تریک کرده بود. در سکوتِ شب بیل در صندلی اش نشسته بود. چشم هایش را دوباره باز کرد، دفترش را نیز. دفتر نام ها و نوشته ها. بیل دفتر را ورق زد. از اسم ها و نوشته هایی عبور کرد. برخی تیک خورده برخی دیگر خط خورده بودند. به صفحه ایان سنت جان رسید. از آن عبور کرد. از بابی کمپل، آلان آرنل، جیمز هاروور هم گذشت. از صفحه آلان بنکس، جان نیکولسون و دیو هیکسون14 هم گذشت. و بیلی لیدل بازی گرامی داشتش15 را داشت.

زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

بیل دفترش را نگاه می کرد، دفتر نام ها و نوشته ها. به تمام تیک های خورده و خط های کشیده شده. بیل به دفترش نگاه می کرد و هنوز راضی نبود. روی تعداد زیادی از نام ها خط کشیده بود و تعداد آنها، بیش از تیک های خورده بودند. احساسی از رضایت در خود پیدا نمی کرد. هرگز راضی نشده بود و این بار هم تمام و کمال راضی نبود. اعتقادی به احساس رضایت نداشت. این، یکی دیگر از واژه هایی بود که بیل شنکلی فکر می کرد باید از دایره لغات حذف شود: رضایتمندی! واژه ای که باید رها و فراموش می شد.

در سکوت شب بیل روی صندلی اش نشسته بود. یتس را فراموش نمی کرد. ران یتس و ایان سنت جان. این دو اسم به هم گره خورده بودند. گره خورده بودند از آن شبی که بیل و ادی بوت با هم برای دیدن بازی تیم ملی اسکاتلند مقابل منتخب دسته دوم این کشور رفته بودند. شاید ایان سنت جان را به دست آورده بود اما هنوز ران یتس را می خواست. عجب بازیکنی، عجب مردی! صد و نود سانتی متر، یک هیولا. یک موجود غول پیکر. کسی نبود که بشود فراموشش کرد. در سکوت شب بیل دفترش را بست. دفتر نام ها و نوشته ها. دفترچه شماره تلفن ها را از کنارش برداشت. از جایش بلند شد، به هال رفت، تلفن را برداشت و شماره ای را گرفت. گفت سلام جری. بیل شنکلی هستم. حالت خوب است جری؟ اوضاع دندی یونایتد چطور است؟ جری کر16 گفت خوبم، تو چطوری بیل؟ بیل گفت خوبم جری، بسیار خوب. ممنونم. جری گفت بسیار خوب. خوب است که هر دو خوب هستیم. ممنون که تماس گرفتی بیل. شب بخیر. بیل خندید و گفت نه به این سرعت جری، نه به این سرعت. جری گفت او فروشی نیست بیل. هر بار همین را گفته ام، این مرد را نمی فروشیم. او به ما کمک کرد که به دسته اول برسیم. او به ما کمک کرد تا در دسته اول باقی بمانیم. بدون او، نمی توانستیم این کار را انجام دهیم. این را می دانیم و این را می داند. و اینکه او از حضور در اینجا خوشحال است. همه ما از وضعیت رضایت داریم. بیل خندید و گفت تبریک می گویم جری. خیلی برایت خوشحالم. نمی توانم خوشحال تر از این باشم. اما همینطور دشواری های ماندن در دسته اول را هم می شناسم. شاید چشمت چند بازیکن را گرفته باشد جری. اینکه نیروی تازه ای به تیمت بدهی و جان تازه ببخشی. جری گفت بله، چند بازیکن جدید ایده خوبی است. این را رد نمی کنم بیل. اما بازیکنانی هست که می خواهی و بازیکنانی هست که می توانی بخری. این را می دانی بیل. همیشه مسئله پول مطرح است. بیل گفت درست است جری. نیازی نیست که این را به من بگویی. جری گفت می دانم. می دانم که نیازی نیست این موضوع را برایت توضیح بدهم. بیل گفت بله همیشه مسئله پول مطرح است جری. جری گفت پس ممنون بابت تماست بیل. مواظب خودت باش و سلام من را به همسر دوست داشتنی ات برسان. به نسی و دخترانت.

بیل تلفن را سر جایش گذاشت. در سکوت شب لبخند می زد. بیل این بار دیگر شماره دیگری را گرفت. در ایستگاه دندی، بیل با دانکن هاتچینسون17 یکی از اعضای هیئت مدیره دندی یونایتد دست داد. بیل گفت ممنون که ما را به اینجا رساندید آقا. باعث شرمندگی بود که اوضاع اینطور پیش رفت. حیف که اوضاع آنطور که می خواستم پیش نرفت. اما این بزرگواری شما بود که باز هم ما را تا اینجا رساندید. بله باعث ناراحتی بود، این را دانکن هاتچینسون گفت. بیل سرش را تکان داد و گفت بله. وقتی باشگاه می گوید بازیکن را نمی فروشد، کاری برای انجام باقی نمی ماند. در ایستگاه قطار، دانکن هاتچینسون به جلو خم شد و در گوش بیل شنکلی به زمزمه گفت نه، باعث شرمندگی بود به خاطر اینکه من سی هزار پوند شرط بسته بودم که یتس مال شما می شود. بیل به دانکن نگاه کرد و گفت واقعا؟ دانکن تکانی به سرش داد و چشمک زد.

در کابین قطار و پشت میز و روی صندلی، بیل جدا شدن قطار از ایستگاه دندی را تماشا می کرد. بیل لبخند می زد. نگاهش را به سمت سیدنی ریکس و اریک ساویر آورد. در جای خود پشت میز نشسته بودند. بیل گفت یادتان هست که گفته بودید اگر بازیکن مد نظر را پیدا کنم، پولش را پرداخت می کنید؟ ساویر گفت البته، یادم هست. بیل خندید و گفت خوب، باعث خوشحالی است. چون به سمت ایستگاه ویورلی می رویم، به سمت ادینبرو. ریکس گفت ادینبرو؟ چرا ادینبرو آقای شنکلی؟ بیل خندید و گفت تا شما چند تماس بگیرید. تا پول لازم به من برسد، پولی که به آن نیاز دارم.

در لابی هتل نورت بریتیش در ادینبرو، پشت میز و روی صندلی، بیل شنکلی به ران یتس نگاه می کرد. ران یتس قدم زنان به لابی آمد و نگاهی به اطراف انداخت. بیل از جایش جَست و با دست هایش ران یتس را گرفت. گفت خدای من، چه بازیکنی تو هستی. عجب مرد بزرگی. تو درشت ترین مدافعی هستی که تاکنون دیده ام ران. باید هفت پا (213 سانتی متر) قد داشته باشی، قسم می خورم. هفت پا قد داری! ران یتس گفت در واقع 6.3 پا (190 سانتی متر) است. بیل لبخند زد و گفت اما هفت پا است ران. تو سریع ترین مدافعی هستی که دیده ام. سریع ترین ران. ران یتس گفت ممنون آقای شنکلی اما لیورپول دقیقا کجاست؟ بیل گفت دسته اول هستیم ران، دسته اول. ران گفت منظورم این است که لیورپول کجای جغرافیای انگلستان است آقای شنکلی. اما از طرفی حرف شما درست نیست. می دانم که در دسته دوم هستید آقای شنکلی. بیل خندید و گفت نه با وجود تو در تیم ران. نه با وجود تو. با تو، ما دسته اولیم ران. در آن لیگ بزرگ!زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگفصل هفتم: دوباره در ابتدای راه

آخرین هفته از ژوئن 1961، باب پیزلی، جو فگن، روبن بنت، آرتور رایلی و آلبرت شلی پله ها را بالا رفتند تا به اتاق هیئت مدیره بروند. اعضای هیئت مدیره در تعطیلات بودند، اما شنکلی به تعطیلات نرفته بود. بیل شنکلی روی صندلی رئیس در اتاق هیئت مدیره نشسته بود و در باز بود. او منتظر باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت بود. بیل آن ها را دید و لبخند زد. گفت که بیایید و بنشینید. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت روی صندلی هایی پشت میزی بلند در اتاق هیئت مدیره نشستند. به کتاب هایی که باز شده روی میز بود نگاه کردند، کتاب هایی از نام ها و نوشته ها. به برگه هایی کاغذی که روی میز می دیدند خیره بودند. و در نهایت به بیل شنکلی خیره شدند. بیل یک سری از برگه های کاغذ را برداشت و به باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت داد. برگه هایی حاوی اسم ها، نوشته ها و تاریخ ها. بیل شنکلی لبخند زد و گفت آقایان، برنامه این فصل ماست. فصلی که پیش روست، فصلی که منتظر آنیم. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت به صفحه های تایپ شده نگاه کردند. صفحاتی با اسم ها و تاریخ ها. نام باشگاه ها و تاریخ بازی ها. نگاهشان را بالا آوردند و باز هم به بیل شنکلی خیره شدند. بیل در حالی که لبخند می زد گفت آقایان، این فصل نیازی به شانس نداریم، این فصل چیزی را به شانس واگذار نمی کنیم. اوضاع را به دست تقدیر واگذار نمی کنیم. هر اشتباهی را مرتفع می کنیم. همه راهی را امتحان خواهیم کرد، از هر موضوعی سر در خواهیم آورد و هر مسئله ای پیش خواهد آمد، تا چیزی یاد گرفته باشیم. در صفحاتی که می بینید، اطلاعات لازم در مورد سایر تیم ها جمع آوری شده است. هر نکته ای که در مورد هر کدام از رقبا نیاز داریم. هر چیزی کوچکی که بخواهیم، اینجا جمع شده است.

باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت بار دیگر به صفحات تایپ شده نگاه کردند. به صفحاتی پر از نام ها و تاریخ ها. اسم باشگاه ها و تاریخ مسابقات. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت سخت غرق خطوط نوشته شده بودند. بیل شنکلی دسته ای دیگر کاغذ برداشت، یک دسته بزرگ. پنج دسته متفاوت بود و هر کدام را به یکی از اعضای نشسته دور میز بزرگ داد. این هم برنامه بازی های سایر تیم های لیگ است. هر بازی ای که در دسته ما انجام می شود. تک تک بازی های تک تکِ تیم های دسته دوم. همه اینجا جمع شده است. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت به دسته ای برگه که به دستشان رسیده بود خیره بودند و به آرامی آن ها را ورق می زدند. به صفحه جدیدی می رسیدند و به اسم ها و تاریخ های درج شده دقت می کردند. چهل و یک اسم و هزار و هفتصد و بیست و دو تاریخ متفاوت.

بیل شنکلی گفت آقایان، این فصل باید تمام بازی های لیگ را تماشا کنیم. بازی های تک تک تیم ها. پیش از اینکه برای دیدن ما بیایند، ما برای دیدنشان می رویم. برای اینکه باید بدانیم، باید هرچیزی را در مورد آن تیم ها بدانیم. هر چیز کوچکی در مورد هرکدام از آن ها. هر نقطه قوتی و هر نقطه ضعفی. پس باید پیش از رویارویی با آن ها، بازی هایشان را دیده باشیم. پیش از حضورشان در اینجا، باید دیده باشیمشان و در موردشان حرف زده باشیم. در مورد قدرت ها و ضعف هایشان حرف بزنیم و بعد هرچیز کوچکی را در موردشان دانسته باشیم. پس از آن باید برای بازی با آن ها آماده شویم، پیش از آنکه آن ها برای بازی با ما آماده شوند.

باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت بار دیگر برگه ها را ورق زدند به دقت در آن ها پرداختند. پس باید تاریخ های مسابقات آن ها را مطالعه کنیم و بعد تصمیم بگیریم که کدام یک از ما باید برای دیدن کدام بازی برود. اگر بازی نداشته باشیم، خوشحال می شوم که من فردی باشم که بازی آن ها را می بینم. بیشتر از خوشحال خواهم بود که بازی تیمی دیگر را ببینم. آنگاه هرکدام از شما می تواند با من بیاید. بخصوص اگر مشکلی با رانندگی نداشته باشید. اما اگر بازی داشته باشیم، یکی از شما باید برود. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت بیشتر به صفحات نگاه کردند. بیل شنکلی یک دسته از برگه ها را برداشت. برگه هایی حاوی اسم ها و تاریخ ها. آن ها را به باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت سپرد. ادامه داد که صحبت در مورد رقبا کافی است. این ها نام بازیکنان حقوق بگیر لیورپول است. این هایی که می بینید، تاریخ جلسات تمرینی است. کاری که می خواهم حالا انجام دهیم و امروز انجام دهیم این است که برای هر جلسه تمرینی و تمرین دادن هر بازیکنی برنامه بریزیم. هر جلسه تمرینی و هر بازیکنی. به خاطر اینکه این فصل، احتیاجی به شانس نداریم. قصد نداریم چیزی را به شانس واگذار کنیم. به خاطر اینکه این فصل، لیورپول به دسته اول می رود. فصلی است که ما با هم قهرمان خواهیم شد آقایان. ما قهرمان می شویم. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت نگاهشان را بالا آوردند. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت لبخند زدند.

در هفته اول جولای 1961 در نخستین جلسه تمرین آماده سازی، بازیکنان در پارکینگ آنفیلد جمع شده بودند. در پیراهن های جدید و لباس های تمرین جدید. زیر آفتاب جولای، بیل شنکلی از استادیوم خارج شد. با هر بازیکنی که می دید احوالپرسی می کرد، دست می داد و دستی به شانه اش می گذاشت. در مورد خانواده و تعطیلاتشان می پرسید. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت به بیل شنکلی پیوستند. زیر آفتاب ماه جولای بازیکنان به آرامی تا ملوود پیاده رفتند. بعد به آرامی در زمین تمرین قدم زدن را ادامه دادند. برای بیست دقیقه مقابل هم ایستادند و توپ رو در دسته های دو نفره هم هم پاس دادند. بعد یک دور دیگر دور زمین تمرین راه رفتند. پس از آن بازیکنان و مربیان لیورپول، زیر آفتاب جولای قدم زنان به سمت آنفیلد بازگشتند.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

پیش فصل، تابستان 1961 با کاپیتان جدید

در روز دوم تمرینات، بازیکنان و مربیان لیورپول در پارکینگ آنفیلد گرد هم جمع شدند. آن ها دوباره قدم زنان به سمت ملوود رفتند. بازیکنان یک بار دور زمین دویدند. سپس در دسته های سه نفره برای سی دقیقه، توپ را به هم پاس دادند. یک بار دیگر دور زمین تمرین دویدند. پس از آن بار دیگر بازیکنان و مربیان قدم زنان به سمت آنفیلد به راه افتادند.

در سومین روز از تمرینات پیش فصل، بازیکنان و مربیان لیورپول در پارکینگ آنفیلد گرد هم آمدند. آن ها این بار تا ملوود دویدند. همینطور دو بار دور تا دور زمین تمرین به دویدن پرداختند. سپس در دسته های چهار نفره، برای چهل دقیقه توپ را به هم پاس دادند. روبن بنت در سوتش دمید. بیل شنکلی بازیکنان را در وسط زمین جمع کرد. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت سی بازیکن حاضر را در شش گروه پنج نفره جا دادند. بیل شنکلی لبخند زد و گفت خوب پسرها، دویدنِ لعنتی بس است. می خواهیم فوتبال بازی کنیم. در گروه های پنج نفره بازی می کنیم پسرها.

در دومین هفته از پیش فصل، بازیکنان و مربیان لیورپول در پارکینگ آنفیلد جمع شدند. بیل شنکلی از استادیوم خارج شد. با هر بازیکنی که می دید احوالپرسی می کرد، دست می داد و دستی به شانه اش می گذاشت. از آن ها در مورد آخر هفته هایشان می پرسید، در مورد خانواده شان. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت به بیل و بازیکنان حاضر در پارکینگ ملحق شدند. همگی سوار اتوبوس شدند و بعد به ملوود رسیدند. وقتی به ملوود رسیدند، جعبه از پیش آماده شده، آن وسط بود. جعبه ای برای عرق کردن. بازیکنان جعبه را دیدند؛ برخی گلایه کردند و برخی خندیدند. آن ها دو بار اطراف زمین دویدند. آن روز برای بیست دقیقه بازیکنان توپ را به بازیکنانی در جلو و عقب خود پاس می دادند. پس از آن، بازیکن ها به جعبه رفتند. یک جفت بازیکن آن وسط بودند که توپ به جعبه انداخته می شد. اولین بازیکن توپ را به دیوار مقابل شوت می زد و بازیکن دوم، همان توپ را در ریباند شوت می زد. ثانیه ای پس از ثانیه دیگر، توپ شوت می شد. در ابتدا برای هر جفت بازیکن، این کار یک دقیقه انجام می شد و بعد زمان به دو دقیقه افزایش یافت. توپی پس از توپ دیگر. زمان به سه دقیقه افزایش یافت. شوتی و بعد ریباندی و ادامه ماجرا. هر بازیکن وارد جعبه می شد، آن ها جفت جفت وارد می شدند. آن ها به سختی در جعبه کار می کردند و جعبه داشت جواب می داد.

روبن در سوتش دمید. بیل شنکلی بازیکنان را وسط زمین تمرین جمع کرد. لبخند زد و گفت بسیار خوب پسرها. تمرین لعنتی بس است. بیایید در دسته های پنج نفری فوتبال بازی کنیم. این تازه هفته دوم تمرین بود. هفته سوم از راه رسید و به دنبال آن هفته چهارم و پنجم. بازیکنان لیورپول، ضربه آزاد تمرین نمی کردند. آن ها برای کرنرها تمرین نمی کردند. همیشه هدف آن ها رو به جلو حرکت کردن بود. هرقدر سریع تر، بهتر. سریع تر و سریع تر، به جلو می رفتند. لباس های قرمز به تن داشتند و به سرعت به جلو می رفتند.

نوزدهم آگوست 1961، نخستین بازی فصل جدید بود. لیورپول به ایستویل بریستول رفت. پیش از سوت شروع بازی و فصل، در رختکن تیم مهمان، بازیکنان لیورپول به بیل شنکلی نگاه می کردند. در میانه رختکن ایستاده بود. نگاهی به دور تا دور رختکن انداخت. از اسلیتر تا وایت، از وایت تا بیرن، از بیرن تا میلن، از میلن تا یتس، از یتس تا لیشمن، از لیشمن تا لویس، از لویس تا هانت، از هانت تا سنت جان، از سنت جان تا ملیا و از ملیا تا ایکورت. بیل شنکلی دست هایش را به هم کوبید و گفت همین است. همه کارهایی که انجام دادیم، تمام تمریناتمان برای همین بود. بازی اول فصل است. فصل، فصل ما خواهد بود پسرها. در هفدهمین دقیقه کوین لویس گل زد. در پنجاه و پنجمین دقیقه هیلز گل به خودی زد. لیورپول فصل را با برتری دو بر صفر در زمین بریستول سیتی آغاز کرد.

چهارشنبه بیست و سوم آگوست 1961، ساندرلند به آنفیلد آمد. همینطور چهل و هشت هزار و نهصد نفر هوادار. چهارشنبه شب اولین بازی خانگی فصل لیورپول بود. دقیقه هفتاد و هشتم راجر هانت گل زد. کوین لویس گل زد و دقیقه هشتاد و سوم، هانت گل سوم را وارد دروازه کرد. لیورپول بازی های خانگی فصل را با پیروزی سه بر صفر برابر ساندرلند آغاز کرده بود.

پس از سوت پایان بازی، در رختکن تیم میزبان بیل شنکلی کنار ران یتس نشسته بود و لبخند می زد. قه قهه زد و گفت این پسر، کلاف بازیکن خوبی است. سعی کردم او را بخرم اما امشب جان بازی نداشت. انگار که هرگز قدرتی نداشته باشد. پایش به توپ نخورد به خاطر اینکه به خوبی از طرف تو یارگیری شده بود پسر. او، کلاف را به بازیکنی معمولی تبدیل کردی. به همین خاطر تو را خریدم. و به همین خاطر تو را کاپیتان تیم می کنم پسر. کارت خوب بود.

سه روز بعد لیدز یونایتد به آنفیلد آمد. عصر آن روز، چهل و دو هزار و نهصد و پنجاه هوادار هم آمده بودند. دقیقه ششم راجر هانت گل زد. دقیقه چهل و هشتم باز هم هانت گلزن بود. دقیقه پنجاه و سوم کوین لویس از روی نقطه پنالتی گل زد. دقیقه شصت و هشتم جیمی ملیا گل زد. دقیقه هفتاد و چهارم هانت گل سومش را زد. لیورپول با نتیجه پنج بر صفر لیدز را در خانه شکست داده بود. پس از سوت پایان، در رختکن بیل شنکلی کنار راجر هانت نشست. لبخندش به خنده تبدیل شد و گفت این پسر (جک) چارلتون بازیکن خوبی است. سعی کرده بودم او را بخرم. اما امروز حتی به تو نزدیک نشد. تو امروز او را به بازیکنی معمولی تبدیل کردی پسر. کارت خوب بود.

چهارشنبه سی ام آگوست 1961، لیورپول به راکرپارک ساندرلند رفت. هانت دقیقه بیست و ششم گل زد. ایان سنت جان دقیقه شصت و نهم گل زد. هانت گل دیگری زد و گل آخر را سنت جان دقیقه نودم به ثمر رساند. لیورپول با نتیجه چهار بر یک ساندرلند را خارج از خانه شکست داد. آن شب، لیورپول با چهار بازی و چهار برد در صدر جدول دسته دوم بود. چهارده گل زده بودند و تنها یک گل دریافت کرده بودند. شروع خوبی بود، یک شروع بسیار خوب. اما این تنها یک شروع بود. در سپتامبر 1961 لیورپول، نوریچ و اسکانتروپ را شکست داد. بعد با برایتون مساوی کرد و سپس نیوکاسل را شکست داد. آن ها در ادامه بری را هم پشت سر گذاشتند و ماه را با بردن چارلتون به اتمام رساندند.

در چهارم اکتبر 1961 نیوکاسل به آنفیلد آمد. میانگین هواداران در فصل گذشته بیست و نه هزار و ششصد و سه نفر بود. میانگین فصل جدید به چهل و شش هزار رسیده بود. آن شب، چهل و دو هزار و چهارصد و نوزده نفر هوادار آمده بودند. دقیقه سی و هشتم کوین لویس گل زد. دقیقه هفتاد و پنجم راجر هانت گل دوم را زد. لیورپول دو بر صفر از سد نیوکاسل گذشت. یازده بازی از فصل گذشته بود. سی و یک گل زده بودند و تنها چهار گل دریافت کرده بودند. ده برد داشتند و تنها یک تساوی. لیورپول شکست ناپذیر باقی مانده بود. بیست و یک امیاز داشتند و به صدر جدول تکیه زده بودند.

پس از سوت پایان بازی، در رختکن تیم مهمان بازیکنان تیم به بیل شنکلی نگاه می کردند. بیل شنکلی با تک تک بازیکنان رقصید. از برت اسلیتر تا دیک وایت، از دیک تا جری بیرن، از جری تا گوردون میلن، از گوردون تا ران یتس، از ران تا تامی لیشمن. از تامی تا کوین لویس، از کوین تا راجر هانت، از راجر تا ایان سنت جان، از ایان تا جیمی ملیا، از جیمی تا آلان ایکورت. بیل شنکلی دسته به شانه هایشان می کشید و دست هایشان را می فشرد. از آن ها به سرود تشکر می کرد. بعد در مرکز رختکن ایستاد و به گوش هایش اشاره کرد و گفت می شنوید پسرها؟ صدا را می شنوید؟ این صدای شصت هزار نفر آدم است. شصت هزار نفر امشب برای دیدن شما آمدند. تا بازی شما را ببینند. تمام روز و هفته را کار کرده اند و آمده اند تا شما را ببینند. آن ها شما را دیدند و عاشق چیزی شدند که دیده اند. چیزی که می شنوید تنها صدای تشویق نیست، صدای جشن و پایکوبی است. آن شصت هزار نفر سرود می خوانند. نام ما را صدا می زنند، نام باشگاه فوتبال لیورپول را. صدایشان را می شنوید پسرها؟ صدایشان را می شنوید به خاطر اینکه هنوز می خوانند و نام باشگاه را فریاد می زنند. به خاطر شما. می دانم که نمی خواهید به خانه بروید، می دانم که نمی خواهید اینجا را ترک کنید. به خاطر شما، کاپ هنوز می خواند.

فصل هشتم: در سکوت شب

در طبقه بالای خانه، در اتاق خواب، بیل شنکلی مقابل پنجره ایستاده بود و از پشت شیشه، به درختان نگاه می کرد. در طبقه پایین، نس و دخترها در حال شستن ظرف ها و قوری ها و بشقاب ها بودند. حرف می زدند و می خندیدند اما بیل در طبقه بالا تنها صدای کاپ را می شنید؛ صدای تشویق آن ها، صدای سرودهای آن ها. این تنها چیزی بود که در ذهن و فکر بیل شنکلی بود. زمانی گذشت تا بیل به زمان حال بازگشت و آن سوی شیشه پنجره، شاخه های درخت ها را دید. شاخه هایی که تکان می خوردند، درختانی که تکان می خوردند. نخستین ضربه های باران روی پنجره به صدا در آمد. در اتاقی در طبقه دوم، بیل شنکلی به آسمان نگاه می کرد و ابرهای تیره را می دید. شب شروع شده بود. بیل خسته شد، پنجره کوچک را بست و پرده را کشید.

به طبقه پایین رفت، دختران و همسرش را بوسید و گفت شب بخیر عشق من. زیاد بیدار نمی مانم. به اتاق خواب رفت و در سکوت شب، روی صندلی اش نشست. به دفترش نگاه می کرد، دفتر نام ها و نوشته ها. بیل لعنت می فرستاد. ایان سنت جان و ران یتس امروز بازی نکرده بودند. آن دو برای بازی در تیم ملی اسکاتلند انتخاب شده بودند تا با ایرلند شمالی بازی کنند. آن دو به بلفاست رفته بودند اما به ران یتس بازی داده نشد. او در سکوهای لعنتی بلفاست18 نشست و لیورپول دو بر صفر به میدلزبرو باخت19. اولین شکست فصل بود. به نظر لیورپول عقب گرد کرده بود. در سکوت شب روی صندلی اش، بیل شنکلی بار دیگر به دفترش خیره بود. چشم هایش را بست و صدای باران بر سقف خانه را شنید. صدای زوزه باد اطراف خانه را شنید. بیل می دانست که چه ماه سختی در پیش است. این ماه های سخت، این ماه های زمستانی. ماه های روزهای کوتاه و شب های بلند. ماه های باران و ماه های زمین های گل آلود. ماه های مصدومیت و شب های دردناک. می دانست که برای ماه های زمستانی باید آماده باشد. آماده مصدومیت ها و تحمل درد باشد. همیشه باید برای آن ها آماده می بود.

در سکوت شب، بیل از صندلی اش بلند شد. دفتر نام ها و نوشته ها را به کناری گذاشت. به آشپزخانه رفت و اتاق را روشن کرد. لیورپول با نتیجه شش بر یک والسال را در آنفیلد شکست داد. ملیا گل زد، هانت گل زد، هانت باز هم گل زد، سنت جان گل زد و باز هم هانت گل زد. گل سومش، دومین هت تریک فصل برایش بود. تا اینجای کار، شانزده گل در لیگ زده بود. در روشنایی آشپزخانه، بیل به سمت دراور ها رفت و یکی از آن ها را باز کرد. پس از آن لیورپول دو بر صفر به دربی کانتی باخته بود. خارج از خانه. هنوز تیم اول دسته دوم بودند. اما دو باخت در سه بازی داشتند. در روشنایی آشپزخانه، بیل سفره را برداشت و دراور را بست. لیورپول با لیتون به تساوی سه بر سه رسیده بود، در خانه در آنفیلد. باز هم به تیم بازنده در دربی بازی داده بود. همان یازده بازیکن را مقابل لیتون به زمین فرستاده بود. اولین بار بود که آن فصل در خانه امتیازی از دست می رفت. در روشنایی آشپزخانه، بیل سفره را روی میز پهن کرد. لیورپول پرستون را شکست داد. بیل، کوین لویس را از ترکیب بیرون گذاشته بود و ایان کلگن20 جوان را از تیم رزرو به ترکیب فرستاده بود. یان، گل زد. این اولین گل او برای لیورپول بود. در روشنایی شب، بیل به سمت دیگر بازگشت و دراور دیگری را باز کرد. لیورپول یک بر یک با لوتون مساوی کرده بود. بیل به کلگن اعتماد کرده بود اما راجر هانت آماده نبود. مصدوم شده بود پس کوین لویس به ترکیب بازگشت و گل زد. او ارزش خود را ثابت کرد اما لیورپول (در نبود هانت) فقط او را داشت. در آشپزخانه بیل کارد و چنگال را برداشت و دراور را بست. لیورپول هادرزفیلد را شکست داد. راجرز هانت بار دیگر آماده بود و می توانست بازی کند اما بیل اعتمادش را به یان کلگن حفظ کرده بود. بیل، کوین لویس را بار دیگر کنار گذاشت. در آشپزخانه بیل به سمت میز بازگشت و آن را برای چهار نفر آماده کرد. لیورپول پنج بر صفر سوانزی را شکت داد. باز هم به همان تیم بازی داده بود.

حالا لیورپول سی و یک امتیازی شده بود و صدرنشین دسته دوم انگلستان بود. لیتون اورینت در رده دوم، بیست و سه امتیاز داشت. با هشت امتیاز اختلاف تیم اول بودند. بیل به سمت دراور ها بازگشت و دستش را به سمت فنجان ها دراز کرد. مردم می گفتند که خاطرشان از صعود جمع شده است. آن ها باور کرده بودند که حضور در دسته اول تضمین شده است. در آشپزخانه بیل ظروف چینی را بیرون آورد و در کابینت را بست. بیل می دانست که مردم معمولا مزخرف می گویند. می دانست که معمولا مردم درک اشتباهی دارند. بیل به سمت میز برگشت و برای هرکدام از چهار نفر، یک بشقاب گذاشت. می دانست که هیچ چیز تضمین شده نیست. می دانست که به این زودی کار تمام نشده است. بیل دراور دیگری را باز کرد و نمک و فلفل را برداشت، همینطور ظرفی عسل و ظرفی مربا. بیل آن دراور را هم بست. لیورپول دو بر صفر خارج از خانه به ساوتهمپتون باخته بود. بیل به سمت میز برگشت و نمک و فلفل، عسل و مربا را روی آن گذاشت. قدمی به جلو بر می داشتند و قدمی به عقب. یک قدم به جلو، دو قدم به عقب. بیل به کارد و چنگال ها و ظروف چینی نگاه می کرد. به نمک و فلفل. به عسل و مربا. قدمی به جلو، قدمی به عقب. بیل در پی یافتن مشکل بود. مرتبا فکر می کرد تا مشکل را پیدا کند. پشت میز نشست و به ظروف چینی و در کنار آن ها قاشق و چنگال ها خیره بود. به نمک به فلفل به عسل و مربا.

در سکوت شب، در آشپزخانه بیل از جایش بلند شد و از آشپزخانه خارج شد. به اتاق دیگر رفت، دوباره دفتر نام ها و نوشته هایش را برداشت و به سمت آشپزخانه برگشت و روی صندلی نشست. در سکوت آشپزخانه، بیل دفترش را باز کرد. دوباره به صفحات آن خیره شد. دوباره و دوباره. صفحه ای به جلو، صفحه ای به عقب. در امتداد نام ها و نوشته ها. نام تمام بازیکنان و چیزی در مورد تمام مسابقات. بازی هایی که هنوز نیامده بودند و آن ها که پشت سر گذاشته شده بودند. بیل دفترش را بست و چشم هایش را نیز همینطور. در بین دو نیمه بازی با پلایموث، در بیست و یکمین بازی فصل 62-1961 نتیجه در آنفیلد یک بر یک بود. بیل به رختکن رفت و روی نیمکت کنار جانی ویلر نشست. جانی به جای تامی لیشمن که مصدوم بود بازی می کرد. انتخاب دیگری نداشت. بیل دستش را روی پای جانی گذاشت و به سختی آن را چنگ گرفت. گفت خدای من جان، تو داری خوب بازی می کنی. بازی هایی از تو دیده ام، بازی های بسیار خوبی جان. اما امروز تو چیز دیگری هستی. به سال های قبل21 بازگشته‌ای جان. اما می دانم که گذر زمان را احساس کرده ای. هر سال را که می گذشت را حس کرده ای. اما چهل و پنج دقیقه دیگر داری جان، چهل و پنج دقیقه دیگر. این تمام چیزی است که از تو می خواهم. تنها چهل و پنج دقیقه دیگر، مانند چهل و پنج دقیقه ای که گذشت داشته باش. این کار را برای من می کنی؟ جانی ویلر سرش را به نشانه تصدیق تکان داد. بیل دستش را روی پای جانی ویلر کشید و این کار را مهربانانه انجام داد. بیل گفت ممنونم جان، ممنونم.

بیل به نیمکت مربیان آنفیلد بازگشت و منتظر ماند. منتظر ماند و تماشا کرد. و در دقیقه هشتادم بود که ایان سنت جان گل زد. لیورپول دو بر یک برنده شده بود. صدای سوت در آنفیلد طنین انداز شد. بیل از جایش بلند شد و روی خط به راه افتاد. پس از بیست و یک بازی، لیورپول سی و سه امتیاز داشت. لیورپول تیم اول لیگ بود اما تازه به میانه راه رسیده بودند، تنها نیمی از کار انجام شده بود. یک نیم فصل دیگر مانده بود. بیست و یک بازی دیگر بود که باید در آن ها بازی می کردند. اما جانی ویلر دیگر برای لیورپول بازی نکرد.

در سکوت شب در آشپزخانه پشت میز و روی صندلی، بیل چشم هایش را باز کرد. بلند شد و به سمت دیوار رفت. لامپ را خاموش کرد و به سمت پله ها رفت. لیورپول بریستول راورز را دو بر صفر در آنفیلد شکست داد. سی و پنج امتیازی شده بود و لیتون در رده دوم، بیست و هفت امتیاز داشت. بیل به دستشویی رفت، لامپ را روشن کرد و صورتش را شست. دندان هایش را مسواک زد و به آینه نگاه کرد. لیورپول به لیدزیونایتد باخت، خارج از خانه. صدای زوزه باد را می شنید. طوفان شده بود، طوفانی زمستانی. لیورپول خارج از خانه به روتردام هم باخت. سی و پنج امتیازی مانده بودند و لیتون با یک بازی کمتر به امتیاز سی و یک رسیده بود. برق را خاموش کرد و به اتاق خواب رفت. در تاریکی و خنکای اتاق خواب، لباس هایش را در آورد. روتردام باید به آنفیلد می آمد. لیورپول شانس این که اوضاع را مرتب کند را داشت. شانس ترمیم کردن و انتقام گرفتن را داشت. اما آب و هوا، بر علیه لیورپول عمل کرده بود. بازی به تعویق افتاد. بازی لیتون به تعویق نیفتاد. آن ها با سوانزی بازی کردند و سه بر صفر برنده شدند. لیتون حالا سی و سه امتیازی بود. در تاریکی و سرما، بیل پیژامه پوشید. لیورپول هنوز سی و پنج امتیازی و در صدر جدول دسته دوم بود. بیل به تخت رفت و چشم هایش را نبست. خوابش نمی آمد. بیل به سقف نگاه می کرد. هنوز داشت فکر می کرد، به این فکر می کرد که چطور اوضاع را سر و سامان دهد. به بازی های پیش رو فکر می کرد، به بازیکنانی که انتخاب کرده بود و بازیکنانی که می توانست انتخاب کند. اینکه چه کسی باید کنار گذاشته شود و چه کسی جایگزین شود. اینکه چه کسی آماده است و چه کسی آماده نیست. آماده حضور در ترکیب و شایسته نشستن روی نیمکت. در سرش به این فکر می کرد که چه کسی شایسته اعتماد است و چه کسی هرگز تاثیر گذار نبوده است. در تاریکی و سکوت اتاق خواب، نمی توانست چشم هایش را ببندد. نمی توانست بخوابد. پشت پنجره اتاق خواب، بیل بار دیگر پرده را کشید. از پشت شیشه به درخت ها نگاه می کرد. چشم هایش را بالا تر آورد و آسمان را دید. سپیده دم را می دید و این خوشحالش کرد.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

تصویری از خانه بیل شنکلی در خیابان بلفلد

در طبقه پایین، نس و دخترها ظروف صبحانه را می شستند. بشقاب، قاشق و چنگال را. صحبت می کردند و می خندیدند. در طبقه بالا در اتاق خواب، بیل دوباره لبخند می زد. از پنجه دور شد و پیراهنش را پوشید. پیراهن قرمز جدیدش را پوشید. دروار را باز کرد و دکمه سر دست طلایی اش را برداشت. اما آن را به آستینِ پیراهن قرمز جدیدش نزد. بیل دراور را بست و به سمت جارختی رفت. در آن را باز کرد. کت را برداشت، کتی بود تمیز و خاکستری با راه راه های باریک سفید. بیل در جارختی را بست و به سمت دیگر رفت. کت را روی میز لباس ها گذاشت. دراور دوم را باز کرد و کراواتی قرمز انتخاب کرد. دخترها آن را برای کریسمس به او هدیه داده بودند. هرگز آن کراوات قرمز رنگ را نزده بود. دراور را بست و به سمت جارختی برگشت. به آینه ای که در آن بود خیره شد. کراوات را بست، کراوات قرمزش را. به سمت میز لباس ها بازگشت و کت را برداشت و پوشید. بعد ژاکتش را برداشت و آن را روی کت پوشید. بیل به سمت دراور بازگشت و قسمت بالایی آن را باز کرد. یک دستمال سفید برداشت و آن را در جیب کتش قرار داد. دستمال قرمز دیگری برداشت و آن را در جیب سمت چپ شلوارش گذاشت. دراور را بست. در آینه چیزی که می دید را هنوز نمی پسندید، پس کمی تغییر به وجود آورد و دستمال قرمز رنگ را به شکل مربع در آورد و روی جیب کتش گذاشت. آنقدر آن را جابجا کرد تا از آن مطمئن شود. کمی از آینه فاصله گرفت. در خانه ای در بلفلد رودِ وست دربی، بیل شنکلی به آینه ای در دیوار حائل نگاه می کرد. به خودش نگاه می کرد. امروز لبخند می زد. قرار بود چلسی22 به آنفیلد بیاید. می دانست که امروز تمام جهان بازی لیورپول را تماشا می کند. بیل نمی توانست بیشتر منتظر بماند.

فصل نهم، از مارس تا آوریل

شنبه ششم ژانویه 1962، جهان به علاوه چهل و هشت هزار و چهارصد و پنجاه و پنج نفر به آنفیلد آمدند، آن ها برای دیدن بازی لیورپول برابر چلسی در دور سوم جام حذفی انگلستان آمده بودند. کاپ بی وقفه تشویق می کرد، کاپ فریاد می کشید، کاپ سرود می خواند. دیواری از صدا مقابل همگان قامت راست کرده بود. صدایی که بازیکنان چلسی را در زمین می لرزاند. صدایی آنقدر بلند که بازیکنان چلسی صدای سوت داور را نشنوند. صدایی که اتحاد را به ارمغان می آورد. صدایی که خبر از سپیده دمی دوباره می داد. صدایی ترساننده، صدایی کر کننده و بازیکنانی که به مانند قدیس ها رژه می رفتند23. غرشی که با هر ضربه ای که بازیکنان چلسی به توپ می زدند، تمام نمی شد، فروکشی نمی کرد. آرامشی که برای یاران رقیب پیدا نمی شد. مهلتی که داده نمی شد. دعای می کردند که آرامشی اعطا شود و وجود نداشت، پیدا نمی شد. مانند قدیس های سرخ پوش رژه می رفتند. آرامشی داده نمی شد، نه از سوی تیم و نه از سوی سکو نشین ها. وقتی که خورشید بر کسی نمی تابید، کسانی با پیراهن های قرمز، شورت ها و جوراب های سفید رنگ، مرتبا به سوی دروازه چلسی پیش می رفتند؛ موجی پس از موج دیگر. حمله ای و حمله ای پس از آن. خورشید نمی تابید و صدایی بود که پشتِ سر نفراتی با پیراهن قرمز، شورت ها و جوراب های سفید شنیده می شد. و ماه با صورتی قرمز و خونی بر آمد. صدای چهل و هشت هزار نفر شنیده می شد. دست می زدند، تشویق می کردند، فریاد می زدند و سرود می خواندند. و ماه قرمز و خونین بود. غوغایی که به نعره شیر شبیه بود. زیر فشار نعره های شیر، ایان سنت جان دقیقه شانزدهم، تیم قرمز پوش را به گل رساند؛ وقتی که رنگ ماه قرمز و خونین بود. صدای ترومپتی بزرگ رو سکوها شنیده می شد، ترومپتی پر از فریاد. اما فریاد ها ساکت شدند. بابی تامبلینگ گل مساوی را زد. بیل شنکلی بلند شد و با دست هایش تیم را به آرامش خواند، آن ها را دور هم جمع کرد. آن ها را به سوی موزون تر بازی کردن رهبری کرد. مردم را نیز همینطور. چهل و هشت هزار و چهارصد و پنجاه و پنج نفر؛ آن ها که در آنفیلد نشسته بودند. باز هم ترومپت شروع کرد. دوباره کاپ شروع کرد؛ تشویق می کرد، فریاد می زد و سرود می خواند. صدا تا آسمان رفت وقتی که راجر هانت دقیقه بیست و هشتم گل دوم را به ثمر رساند. صدا، صدایی از دنیایی متفاوت بود. دقیقه چهل و یکم، ایان سنت جان باز هم گل زد. سه بر یک در دنیای متفاوت، پیش می رفتند. جیمی ملیا توپ را به تیرک کوبید. یان کلگن دیرک دیگر را لرزاند. رژه می رفتند و صدای غرش را پشت سر خود داشتند. پیتر بونتی توپ ها را یکی بعد از دیگر مهار می کرد. آنفیلد می غرید، بیش از همیشه. دقیقه چهل و چهار آلان ایکورت گل زد. چهار بر یک. قدیس ها رژه می رفتند.

در رختکن، در بین دو نیمه به هر نفر فنجانی چای و تکه ای پرتغال تعارف شد. بازیکنان روی نیمکت های رختکن نشستند و نفس های خود را تازه کردند. بیل شنکلی، باب پیزلی و روبن بنت به سراغ تک تک بازیکنان می رفتند. از اسلیتر تا مولینوکس، از مولینوکس تا بیرن، از بیرن تا میلن، از میلن تا یتس، از یتس تا لیشمن، از لیشمن تا کلگن، از کلگن تا هانت، از هانت تا سنت جان، از سنت جان تا ملیا، از ملیا تا ایکورت. از آن ها تشکر می کردند، هشیارشان می کردند. آن ها را بابت کاری که کرده بودند، تشویق می کردند و آن ها را بابت کاری که باید می کردند هشیار می ساختند. نیمی از راه را رفته بودند، نیمی از آن باقی مانده بود.

داور در سوت خود دمید و نیمه دوم آغاز شد. چهل و هشت هزار و چهارصد و پنجاه و پنج نفر دوباره دست زدن را آغاز کردند. دوباره تشویق کردن را آغاز کردند اما دیگر در تمام لحظات این کار را انجام ندادند. سر و صدای آن ها به بلندی قبل نبود. فریاد های قبل را تکرار نکردند. سرود می خواندند اما نه آنطور که چلسی پیش تر شنیده بود. چهل و هشت هزار و چهارصد و پنجاه و پنج نفر افراد حاضر در آنفیلد به این فکر می کردند که کار تمام شده است.

اما دقیقه شصت و هفتم، تامبلینگ گل زد. چهار بر دو. نه دقیقه بعد، بری بریجز گل زد. چهار بر سه. چهل و هشت هزار و چهارصد و پنجاه و پنج نفر، دیگر دست نمی زدند، دیگر تشویق نمی کردند. حتی دیگر سرود نمی خواندند. آن ها در سکوت، نفس های خود را در سینه حبس کرده بودند. دقیقه ای پس از دقیقه دیگر می گذشت و نفس ها حبس بود. دقیقه ای طولانی سپری می شد و دقیقه طولانی دیگری از راه می رسید. در سکوت، نفس ها در سینه مانده بود. لحظه ای تا ابد طول می کشید و لحظه ای مشابه از راه می رسید. در سکوت، کسی نفس نمی کشید. سکوت ادامه داشت.

تا

تا

تا لحظه ای که داور دستش را بالا آورد. به آرامی. داور سوت را به لب هایش نزدیک کرد. به آرامی. داور دست هایش را باز کرد و برای آخرین بار در سوت خود دمید. صدای سوت او به صدای غرش پیوست، غرش چهل و هشت هزار و چهارصد و پنجاه و پنج نفر. دست می زدند، تشویق می کردند، فریاد می زدند و شعر می خواندند. صداها و سرودها به گریه رسید؛ گریه های شادی و پیروزی. گریه هایی که از دل جشن بیرون زده بود. پیروزی و جشن توده های مردم بود.

لیورپول با نتیجه چهار بر سه چلسی را شکست داد. لیورپول ماننده رژه افرادی سرخ پوش، چلسی را از پیش رو برداشت و تمام جهان داشت آنفیلد را تماشا می کرد. همه جهان داشت غرش و رژه مردانی با پیراهن قرمز، جوراب و شورت هایی سفید رنگ را می دید. قرمزها به راه می افتادند و جهان صدای آن ها را می شنید. صدای کاپ را که فریاد می زد قرمزها قرمزها.

یک هفته بعد از پیروزی برابر چلسی، نوریچ به آنفیلد آمد. لیورپول نوریچ سیتی را در لیگ از پیش رو برداشت. آن ها صدرنشین دسته دوم بودند. سی و هفت امتیازی شده بودند اما لیتون هم سی و پنج امتیاز داشت. آن ها هشت بازی پیاپی را برده بودند و دوازده بازی بود که شکست نخورده بودند. هفته بعد لیتون باز هم برنده شد و به امتیاز سی و هفت رسید. اما لیورپول با اسکانتروپ، خارج از خانه یک بر یک مساوی کرد و سی و هشت امتیازی شد.

شنبه بیست و هفتم ژانویه 1962، لیورپول به بونری پارک اولدهام رفت. لیورپول دو بر یک اولدهام را در دور چهارم جام حذفی شکست داد. یک هفته بعد برایتون به آنفیلد آمد. آن روز لیورپول سه بر یک برایتون را از پیش رو برداشت. یک هفته بعد لیورپول سه بر صفر بری را شکست داد. راجر هانت هر سه گل را به ثمر رساند. چهارمین هت تریک او در آن فصل بود. راجر هانت حالا بیست و نه گل در بیست و هشت بازی به ثمر رسانده بود. لیورپول حالا چهل و دو امتیازی و در صدر جدول دسته دوم بود.

شنبه هفدهم فوریه 1962 پرستون به آنفیلد آمد. آن بعد از ظهر، چهل و چهار هزار و نهصد و شصت و هفت هوادار هم آمده بودند. آن ها برای دیدن بازی تیم خود برابر پرستون در دور پنجم جام حذفی به آنفیلد آمده بودند. بازی با نتیجه صفر بر صفر به پایان رسید. سه روز بعد لیورپول به دیپدیل پرستون رفت. آن ها به خاطر ترافیک اطراف استادیوم، بیست و پنج دقیقه دیر به استادیوم رسیدند. جمعیت زیادی بیرون درهای استادیوم جمع شده بود. درهای استادیوم یک ساعت پیش از زمان شروع بازی بسته شده بودند. داخل زمین، نتیجه بار دیگر صفر صفر شد. یک صفر صفر دیگر. پس از وقت های اضافه، باز هم هیچکدام برنده نشد.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

وقتی که شنکلی کاپیتان پرستون بود

چهار روز بعد، میدلزبرو به آنفیلد آمد. ایان سنت جان دو گل و راجر هانت سه گل به ثمر رساند. پنجمین هت تریک او در طول آن فصل. نتیجه پایانی پنج بر یک بود. دو روز بعد، تنها دو روز بعد در بیست و ششم فوریه 1962 لیورپول به اولدترافورد شهر منچستر24 رفت. چهل و سه هزار و نهصد و چهل و چهار هوادار آمده بودند تا بازی تکراری لیورپول و پرستون از دور پنجم جام حذفی را ببینند. زمین پوشیده از برف و یخ زده بود. بازیکنان سُر می خوردند، بازیکنان سقوط می کردند. همه آن ها جز یک نفر، پیتر تامپسون25. در دویست و شصت و ششمین دقیقه بازی ای که بیش از صد و سی و شش هزار هوادار برای دیدن آن بلیط خریده بودند، پیتر تامپسون روی پاهایش ایستاد؛ سر نخورد و سقوط نکرد. و پیتر تامپسون گل برتری را به ثمر رساند. تنها گل بازی را.

پس از سوت پایان، بازیکنان و کادر فنی پرستون شادی می کردند. پس از آن، آن ها صدای ضربه هایی به در را شنیدند. سپس بازیکنان و مربیان پستون بیل شنکلی26 را دیدند که وارد رختکن آن ها شد. او از بازیکنی تا بازیکن دیگر رفت. دستش را روی شانه های آن ها گذاشت و دستشان را به گرمی فشرد. بیل شنکلی پیروزی را به آن ها تبریک گفت و کنار پیتر تامپسون نشست. دست او را فشرد و گفت خدای من، تو خوب بازی کردی. در هر سه بازی، خوب بازی کردی پسر. تو بهترین بازیکن زمین بودی. بهترین بازیکن با اختلاف بسیار. و اینکه تو را فراموش نمی کنم پسر. پس تو هم من را فراموش نکن. من را فراموش نکن پسر.

صبح روز بعد، اعضای هیئت مدیره در اتاق خود نشسته بودند. دوباره آن ها منتظر بیل شنکلی بودند. دوباره آن ها صدای قدم هایی را از کوریدور شنیدند. دوباه قدم هایی سریع و سنگین. درِ اتاق هیئت مدیره به صدا در آمد. تام ویلیامز گفت بفرمائید داخل، خواهش می کنم. بیل شنکلی وارد اتاق شد و به نفرات حاضر نگاه کرد. تک تک آن ها را نگاه کرد و منتظر ماند. تام ویلیامز گفت بنشینید، خواهش می کنم. بیل شنکلی به انتهای میز رفت و روی یک صندلی خالی نشست. بعد دوباره به اعضای هیئت مدیره خیره شد. اعضای هیئت مدیره رو به بیل شنکلی لبخند می زدند. تام ویلیامز گفت در جام حذفی بدشانس بودیم آقای شنکلی، خیلی بدشانس. اما هنوز فصل خوبی را داشته ایم. همه ما، پشت سر شما هستیم آقای شنکلی. ما به صعود به دسته اول اطمینان داریم و می دانیم که شما مردی هستید که صعود را برای ما به ارمغان می آورید. بیل شنکلی گفت خوشحالم که این را می شنوم. اما اگر می خواهیم از صعود و قهرمانی مطمئن باشیم، نیاز به یک دروازه بان جدید27 داریم. باید یک دروازه بان جدید بخریم. نفرات هیئت مدیره به هم نگاه کردند و سرهایشان را تکان دادند. تام ویلیامز گفت ما دروازه بان خوبی داریم آقای شنکلی. دروازه بانی بسیار خوب که ما را به صدر جدول رسانه است. ما تیم اول دسته دوم هستیم. ما هنوز صدرنشین هستیم آقای شنکلی. بیل شنکلی گفت خوب می دانم که کجای جدول قرار گرفته ایم اما هنوز در فوریه ایم. اگر می خواهیم در پایان ماه نیز همینجای جدول باشیم، به یک دروازه بان جدید نیاز داریم. ما به یک دروازه بان لعنتی جدید نیاز داریم.

اعضای هیئت مدیره به هم نگاه کردند و سرهایشان را تکان دادند. تام ویلیامز گفت مشکل دروازه بان ما (اسلیتر) چیست آقای شنکلی؟ شنکلی گفت قد کوتاهی28 دارد. و اینکه بیست و هفت بار به رقبا اجازه گلزنی داده. همینطور پنج بار در جام حذفی. همه این ها به خاطر قد کوتاه اوست. تام ویلیامز گفت در جام حذفی فقط بدشانس بودیم آقای شنکلی. مقابل پرستون شانس با ما یار نبود. بیل شنکلی گفت او بدشانس نبود. او کوتاه بود و این یکی از دلایل باخت ما بود. به خاطر اینکه قد کوتاهی دارد. به خاطر اینکه دروازه بانی با قد کوتاه داریم. شکست ما ارتباطی به شانس نداشت. همه چیز به اندازه مربوط بود. آن مرد، قطعا قد کوتاهی دارد. اریک ساویر گفت چه کسی را به جای او می خواهید آقای شنکلی؟ کسی را در ذهن دارید؟ بیل شنکلی گفت جیم فورنل29. ساویر گفت اما برنلی او را می فروشد؟ بیل شنکلی گفت، بله برنلی او را می فروشد. ساویر گفت و چه هزینه ای برای فروش او می خواهد؟ بیل گفت هجده هزار پوند. اعضای هیئت مدیره بار دیگر به هم نگاه کردند. تام ویلیامز گفت آیا اطمینان دارید آقای شنکلی؟ از کجا می دانید که برنلی با هجده هزار او را می فروشد؟ شنکلی گفت به خاطر اینکه از آن ها پرسیده ام و آن ها موافقت خود را اعلام کرده اند30. به همین خاطر اطمینان دارم.

شنبه سوم مارس 1962 لیورپول به فلوز پارک والسال رفت. برت اسلیتر در این سفر با آن ها نبود. شنکلی، اسلیتر را کنار گذاشته بود. اسلیتر نود و شش بازی پیاپی برای لیورپول انجام داده بود اما او هرگز مجددا برای تیم بازی نکرد. آن روز، جیم فورنل به همراه تیم به والسال رفت. او در نخستین بازی یک گل دریافت کرد و نتیجه بازی یک بر یک شد. یک هفته بعد دربی کانتی به آنفیلد آمد. لیورپول چهار بر یک برنده شد. لیورپول هنوز در صدر و لیتون نزدیک ترین دنبال کننده بود.

شنبه هفده مارس 1962 لیورپول به بریزبن رود لندن رفت تا با لیتون روبرو شود. ده دقیقه پیش از سوت شروع بازی، بیل شنکلی بازیکنان را به صف کرد و عکسی از جیب در آورد. او عکس را مقابل تک تک بازیکنان تیم گرفت. از فورنل، بیرن، موران، میلن، یتس، لیشمن، کلگن، هانت، سنت جان، ملیا و ایکورت. پرسید این مرد را می شناسید بچه ها؟ او دیو دونمور31 است. او برای تاتنهام و وست هم بازی کرده است. اما حالا او در لیتون اورینت است. او بهترین بازیکنی است که آن ها دارند. تنها بازیکن خوبی که دارند. هر وقت که او بازی کند، آن ها برنده اند. اما ترکیب آن ها را دیده ام و حدس بزنید چه شده است. امروز دیدونمور در ترکیب لیتون نیست. مصدوم شده و لیتون بی او نمی تواند برنده شود. و اینکه از سیزدهم ژانویه تاکنون در خانه برنده نشده اند. بنابراین من می دانم که امروز هم نمی توانند در خانه برنده شوند. بدون دیو دونمور نمی توانند. می دانم که نمی توانند.

در زمین گل آلود، لیتون گل اول را زد اما در شرایطی که باد هم می وزید، ایکورت دقیقه هجدهم کار را به تساوی کشاند. روی آن زمین گل آلود، باز هم لیتون گل زد. دقیقه هشتاد و نهم ایکورت گل دیگری به ثمر رساند. لیورپول حالا چهل و هشت و لیتون چهل و سه امتیازی شده بودند. اما لیورپول دو بازی عقب افتاده داشت. آن ها هنوز تیم صدرنشین دسته دوم بودند.

شنبه بیست و چهارم مارس 1962، پرستون به آنفیلد آمد. آن بعد از ظهر، سی و نه هزار و هفتصد و یک نفر هوادار هم آمده بودند. جیمی ملیا گل زد. ایان سنت جان هم همینطور. راجر هانت هم دو گل به ثمر رساند. لیورپول با نتیجه چهار بر یک پرستون را شکست داد. چهار روز بعد روتردام به آنفیلد آمد. سی و دو هزار و هشتصد و بیست و هفت هوادار هم آن شب آمده بودند. راجر هانت یک گل زد و ایان سنت جان هت تریک کرد. لیورپول چهار بر یک پیروز شد. سه روز بعد لیورپول به کنلورث لوتون رفت و یک بر صفر شکست خورد. یک هفته بعد هادرزفیلد به آنفیلد آمد. سی و هشت هزار و بیست و دو هوادار هم همینطور. لیورپول به تساوی یک بر یک رسید. لیورپول پنجاه و سه امتیازی شده بود و صدرنشین بود. لیتون همان روز برده بود و به چهل و هشت امتیاز رسیده بود. شش بازی تا انتها مانده بود. شش بازی که می توانست با برد یا باخت به اتمام رسد.

شنبه چهاردهم آوریل 1962 لیورپول به وتچ رفت تا با سوانزی روبرو شود. شیوع آبله باعث شد که این بازی به تعویق بیفتد. بازی لیتون به تعویق نیفتاد. آن ها شکست خوردند. اگر لیورپول بازی بعدی را می برد، صعود به دسته اول مسجل می شد. بازی بعدی مقابل ساوتهمپتون بود. اگر لیورپول در آنفیلد ساوتهمپتون را می برد، آن گاه تیم شنکلی به دسته اول می رسید. اگر لیورپول برنده می شد... همیشه یک اگر وجود داشت.

زیر باد و باران، آرتور رایلی و جیمی مک اینس (مسئول زمین) در میانه زمین در کنار بیل شنکلی ایستاده بودند. آن ها آقای هلند را دیدند که از تونل آنفیلد خارج شد. آقای هلند داور بازی بود. او نگاهی به زمین آنفیلد انداخت. او کفش هایش را به زمین فشار داد. گل و آب از زمین بیرون می زد. زیر استوک کفش او آب و گل دیده می شد. زیر باد و باران، آقای هلند به آسمان نگاه کرد. به آسمان و ابرها. به آسمان سیاه و ابرهای سیاه. آقای هلند به آرتور رایلی، جیمی مک اینس و بیل بیل شنکلی نگاه کرد و سرش را تکان داد. بیخیال! این را شنکلی گفت. کمی باران کسی را آزار نمی دهد آقای هلند. هرگز به کسی آسیب نزده است. آقای هلند به استوک کفشش نگاه کرد. گل و آب. دوباره به آسمان نگاه کرد. آسمانی سیاه و ابرهای تیره. آقای هلند به ساعتش نگاه کرد. زمان داشت می گذشت.

بیل شنکلی ادامه داد پیش بینی هوا، خبر از آسمان آبی داده است. آسمانی آبی آقای هلند. آسمان آبی و درخشش خورشید. یک خورشید زیبا در ماه آوریل. آقای هلند آقای شنکلی را دید و سرش را تکان داد. پرسید کدام پیش بینی آب و هوا آقای شنکلی؟ شنکلی گفت پیش بینی من. من به ندرت اشتباه می کنم. آرتور رایلی و جیمی مک اینس سری تکان دادند و گفتند همینطور است آقای هلند. او به ندرت اشتباه می کند. در عمده مواقع همه چیز همان طوری است که او می گوید. آقای هلند لبخند زد و گفت پس امیدوارم همینطور باشد.

شنبه بیست و یکم آوریل 1962 چهل هزار و چهارصد و ده نفر به آنفیلد آمده بودند. زیر باد و باران، آن ها امیدوار به جشن صعود به دسته اول بودند. زیر باد و باران، آن ها دعا می کردند که لیورپول به دسته اول برسد. اگر لیورپول زیر باد و باران برنده می شد.

در رختکن تیم میزبان کوین لویس روی نیمکت و در جای خود نشسته بود و به کفش هایش خیره بود. سپس او دست هایی را روی شانه اش احساس کرد. بیل شنکلی بود که گفت امروز، روز تو است پسر. روز تو تا به من ثابت کنی اشتباه می کنم. روز تو تا ثابت کنی آدمی احمق بوده ام که به تو بازی های بیشتری نداده ام، شانس های بیشتری نداده ام. امروز، روز شانس توست. آماده ای پسر؟ آماده ای که از شانست استفاده کنی و منظورت را برسانی؟ کوین لویس سرش را به نشانه تصدیق تکان داد. بیل شنکلی گفت پسر خوب. بعد بلند شد و به میانه رختکن رفت. نگاهی به تمام بازیکنان انداخت. از فورنل تا بیرن، از بیرن تا موران، از موران تا میلن، از میلن تا یتس، از یتس تا لیشمن، از لیشمن تا کلگن، از کلگن تا هانت، از هانت تا لویس، از لویس تا ملیا، از ملیا تا ایکورت. بیل شنکلی لبخند میزد. در میانه رختکن دست هایش را به هم زد و گفت می دانم که پس از امروز، پنج بازی دیگر تا انتها داریم اما دلم نمی خواهد باز هم منتظر بمانم. من از انتظار متنفرم. مدت زیادی است که منتظر مانده ایم. مدتی که به اندازه کافی طولانی بوده است. لیورپول، مدت زیادی منتظر بوده. مدتی که زیاد بوده پسرها. پس امروز برد می خواهم. به خاطر اینکه می خواهم همین امروز مجوز صعود را بگیرم، نه هفته بعد. امروز، روز آن است. زمان صعود، همین است. می توانیم امروز برنده شویم و به دسته اول برسیم. بدون اما و اگر. بدون شاید ها. می توانیم امروز برنده شویم و امروز صعود کنیم. چون امروز روز آن است. یک برد به معنی صعود است. لیورپول صعود می کند. همین امروز.

دقیقه نوزدهم کوین لویس گل زد. ده دقیقه بعد کوین لویس بار دیگر خود را ثابت کرد. لیورپول دو بر صفر ساوتهمپتون را شکست داد. لیورپول برنده شد و مجوز صعود به دسته اول را گرفت. پس از سوت پایان، بازیکنان ساوتهمپتون تونل افتخای برای بازیکنان لیورپول ترتیب دادند. زیر باد و باران، بازیکنان ساوتهمپتون، بازیکنان لیورپول را تشویق کردند. اما زیر باد و باران، کسی صدای دست زدن آن ها را نمی شنید. کسی صدای باد و باران را نمی شنید. چون چهل هزار و چهارصد و ده هوادار در آنفیلد بودند که نمی خواستند به خانه بروند. آن ها حاضر به ترک استادیوم نبودند. دست می زدند، تشویق می کردند، فریاد می زدند و شعر می خواندند. نام کسی را صدا می زدند یا شعاری را یک صدا سر می دادند. زیر باد و باران آنفیلد آن ها نام تک تک بازیکنان را صدا می زدند. شعر می خواندند برای بازیکنان باشگاه لیورپول. ما قرمزها را می خواهیم، ما قرمزها را می خواهیم. دوباره و دوباره. زیر باد و باران شعار می دادند ما قرمزها را می خواهیم، ما قرمزها را می خواهیم. دوباره و دوباره...

مدت ها از سوت پایان گذشته بود و هنوز باد و باران بود. کسی ورزشگاه را ترک نمی کرد. در قسمت مسئولان، تام ویلیامز سعی داشت از هوادارها و بازیکنان تشکر کند اما کسی صدای او را نمی شنید. کسی به او گوش نمی داد. کسی نمی رفت، کسی جشن را ترک نمی کرد. تام ویلیامز از بیل شنکلی خواست که با هواداران حرف بزند. شنکلی گفت یکی از دشوار ترین کارهای دنیای فوتبال انجام شده است. آن کار سخت، قهرمانی در دسته دوم و کسب مجوز صعود به دسته اول بود. امروز، شادترین روز زندگی من است؛ زندگی فوتبالی من. اما زیر باد و باران، سیستم صوتی ورزشگاه به اندازه کافی قدرت نداشت. آنقدر بلند نبود که استادیوم را ساکت کند. هواداران در کاپ را. نتوانست جشن و شعرهای آن ها را تمام کند. ما قرمزها را می خواهیم. ما قرمزها را می خواهیم. اوه قرمزها قرمزها. کسی نمی رفت، کسی جشن را ترک نمی کرد. تام ویلیامز به بیل شنکلی گفت که بهتر است به رختکن بروید. بیل به سرعت به رختکن رفت و گفت بهتر است برگردید. پسرها باید به زمین برگردید. هواداران شما را می خواهند. آن ها هنوز شما را می خواهند. به آن ها، آنچه که می خواهند را بدهید. چیزی که استحقاق آن را دارند. چیزی که استحقاق آن را دارید. با شورت و جوراب هایشان، بازیکنان به سمت تونل دویدند و بعد به زمین وارد شدند. هواداران به غرش افتادند. هواداران لیورپول با اشک فریاد می زدند قرمزها، قرمزها، قرمزها.

اما بازیکنان نمی توانستند برای آن ها تونل افتخار ترتیب بدهند، نه با این چند متر فاصله. پس جلو تر رفتند و سکوها، بازیکنانشان را بلعیدند. بازیکنان در بین دست ها و قلب های هواداران بودند. پلیس برای نجات بازیکنان دخالت کرد و آن ها را به سمت تونل هدایت کرد. آن ها به رختکن و نزدِ نوشیدنی های خود بازگشتند. بیل شنکلی دست هایش را به هم زد و گفت حالا فهمیده اید. حالا معنی بازی برای باشگاه فوتبال لیورپول را فهمیده اید.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

قهرمانی دسته دوم و کاپیتان ران یتس

در اتاق هیئت مدیره، نفرات به بیل شنکلی با لبخند نگاه می کردند. آن ها گفتند کارتان خوب بود آقای شنکلی. عجب فصلی داشتیم. عجب فصل فوق العاده ای. مدت ها بود که چنین فصلی نداشتیم و بابت آن از شما سپاسگذاریم. به نشانه تشکر می خواهیم جعبه ای سیگار به شما بدهیم، جعبه ای حکاکی شده از نقره. یک جعبه است آقای شکلی. همینطور یک جعبه برای همکاران شما. همینطور یک جعبه برای هر بازیکن. شنکلی گفت ممنون آقایان اما امیدوارم هیچکدام از شما راضی نشده باشید. فکر می کنید که این کافی است؟ اعضای هیئت مدیره، دست از لبخند زدن برداشتند. به آن سوی میز، به بیل شنکلی نگاه می کردند. کسی پرسید منظورتان چیست آقای شنکلی؟ چه چیز بیشتری می خواهید؟ بیل شنکلی گفت در مورد جعبه حرف نمی زنم. از صعود به دسته اول حرف می زنم. منظورم این است که امیدوارم هیچکدام از شما فکر نکنید صعود به دسته اول کفایت می کند. بله به دسته اول بازگشتیم، به آن لیگ بزرگ اما آن جا، جایی است که لیورپول به آن تعلق دارد. جایی که همواره باید می بودیم. پس دفعه بعدی که به فکر خرید هدیه می افتید، آن را به دلیل کسب قهرمانی دسته اول اهدا کنید. یا قهرمانی جام حذفی و لیگ قهرمانان. چون لیورپول باید دسته اول را ببرد، باید جام حذفی را ببرد، باید لیگ قهرمانان را ببرد. و هر جام دیگری که بشود آن را برنده شد. چون تنها آنجا می توانیم به احساس رضایت برسیم. وقتی که لیورپول همه چیزهای قابل بردن را ببرد، وقتی که لیورپول جهان را به تسخیر در آورد. تنها آن کافی خواهد بود.

فصل دهم: آن ها که پشت میزهای خود غرق شده اند

در بلکپول، در ساحل شمالی، زیر آفتاب، روی صندلی حسیری تاشوی خود نشسته بود. به ساحل نگاه می کرد، به ماسه ها و آب دریا که موج می زد. زیر آفتاب، نس کنار او نشسته بود و روزنامه ای روی پای خود گذاشته بود. جدولش را حل کرده و چشم هایش را بسته بود. آفتاب بود و دخترها برای گردش آن ها را ترک کرده بودند. بیل چشم هایش را بست. به صدای موج ها گوش می داد. به صدای بچه ها. بچه ها می خندیدند و بازی می کردند. دوباره چشم هایش را باز کرد و با نگاهش تمام ساحل را از نظر گذراند. سطل ها، بیلچه ها و توپ ها را می دید و کودکانی که روی ماسه ها بازی می کردند. از جایش بلند شد و پیراهنش را در آورد. بیل بلند شد و به میان ماسه ها رفت. همیشه یک بازی بود، همیشه بازی دیگری بود.

هیچکدام از اعضای هیئت مدیره، در اتاق مربوط به خود نبودند. آن ها هنوز در تعطیلات بودند. اما بیل در تعطیلات نبود، نه آن روز. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت نیز در تعطیلات نبودند. همه آن ها بازگشسته بودند. در اتاق هیئت مدیره، آن ها جمع شده بودند تا کار را مجددا آغاز کنند. دسته های کاغذی در طول میز پخش شده بود. جزوه هایی از نام ها و نوشته ها. تعداد زیادی برگه کاغذ روی میز می دیدند. بیل گفت می دانیم که قهرمانی لیگ را در همان ماه اول به دست آوردیم. می دانیم که در ماه اول از همه تیم های دسته دوم آماده تر و قوی تر بودیم. همه ما می دانیم چطور به دسته اول رسیدیم. اما همه می دانیم که آن، دسته دوم بود. لیگی متفاوت. حالا در دسته اول هستیم، آن لیگ بزرگ. حالا باید آماده تر باشیم، باید قوی تر باشیم و توانایی بالاتری برای رقابت داشته باشیم. و می دانیم که همه کارهایی که انجام می دهیم کافی نخواهد بود، در دسته اول کافی نخواهد بود. می دانیم که باید هنرمندانه تر عمل کنیم، باید بینش قدرتمندتری داشته باشیم. به بیانی دیگر، باید ماهر تر باشیم. ما به تکنیک بیشتری نیاز داریم. جو، روبن، آرتور و آلبرت به نشانه تصدیق سری تکان دادند. باب گفت باید مهارت بیشتری داشته باشیم و همینطور اعتماد به نفس بیشتر می خواهیم رئیس. بیل سرش را تکان داد و گفت بله، درست است باب. باید به آن ها چیزهای بیشتری یاد دهیم و اعتماد به نفس را افزایش دهیم. همینطور است باب. همه موافق بودند.

بیل چند دسته کاغذ برداشت، برگه هایی پر از اسم ها و تاریخ ها. نام باشگاه ها و بازیکنان. تاریخ مسابقات و جلسات تمرینی. باب، جو، روبن، آرتور و آلبرت خیره به صفحات بودند. آن ها هر صفحه ای را با دقت نگاه می کردند. در مورد هر صفحه ای صحبت کرده بودند؛ در مورد هر باشگاه و بازیکنی. آن ها برای هر اطلاعاتی. برای هر صفحه آن ها بحث کرده و نقشه کشیده بودند.

دوباره قرار به پیاده روی به سوی ملوود بود. دوباره قرار بود در اطراف زمین تمرین پیاده روی کنند. پس از پیاده روی ها، نوبت دویدن ها می شد. یک بار، دو بار و چند بار. دو باره شش گروه بازیکن می شدند؛ گروه هایA تا F . نام بازیکنان و گروهشان را می شد روی صفحه اعلانات ملوود دید. هر گروه، تمرینات متفاوتی انجام می داد. تمرینات فیزیکی. گروه A تمرینات با وزنه انجام می داد. گروه B تمرین جهش و حرکت می کرد. گروه C تمرین پرش ارتفاع داشتند. گروه D تمرینات کششی انجام می داد. گروه E باید روی عضله های شکم خود کار می کردند. گروه E باید دوی انفجاری انجام می دادند. روبن در سوتش می دمید و هر گروه، به سراغ تمرین بعدی می رفت. دوباره و دوباره. در پایان روز هر گروه از بازیکنان، تمام تمرین ها را پشت سر گذاشته بود.

دوباره در سوت دمیده می شد. هر گروه، تمرین دیگری دریافت می کرد؛ تمرینی فوتبالی. گروه A پاس می دادند. گروه B دریبل می زدند. گروه C هد زدن32 را تمرین می کردند. گروه D روی سانتر توپ کار می کردند. گروه E روی کنترل توپ تمرین می کردند. گروه F هم تکل زنی می کردند. بار دیگر روبن در سوت خود می دمید. هر گروه، به سراغ تمرین بعدی می رفت. دوباره و دوباره، سوتی پس از سوت دیگر. هر دسته، تمام تمرینات را پشت سر می گذاشت. زمین تمرین، پانزده یاردی در نظر گرفته می شد. بازیکنان باید توپ را در آن نگه می داشتند، در حالی که به آن حرکت می دادند. از سمتی به راه می افتادند و پیش می رفتند. تا سمت دیگر را باید با ده ضربه به توپ به اتمام می رساندند و بعد با چرخشی به سمت نقطه شروع باز می گشتند. این کار بارها انجام می شد. باید پانزده یارد را با ده ضربه به توپ، بارها و بارها سپری می کردند. ابتدا این کار را برای یک و بعد برای دو دقیقه انجام می دادند.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

شنکلی در ملوود، یکی از آن فوتبال های پنج نفره

در تیم های سه نفری با هم بازی می کردند، در تیم های پنج نفره، در تیم های هفت نفره و در تیم های یازده نفره. ساعتی پس از ساعت دیگر و روزی پس از روز بعدی و از هفته ای تا هفته بعد این کار را انجام می دادند. تا جایی که بازیکنان آماده شوند. برای فصل جدید آماده می شدند. برای دسته اول آماده می شدند. برای آن لیگ بزرگ. همه چیز از پیش با جزئیات برنامه ریزی شده بود. ادامه می دادند تا لیورپول آماده شود. تا وقتی باشگاه آماده دسته اول شود. قرار نبود سوپرایزی در کار باشد. تنها اصرار آن ها به تمرین و آماده سازی بود.

در دفترش، پشت میز، بیل روی پاهایش جَست. هنوز تلفن در دستش بود. هوراس یتس روی خط بود. اتاق و جهان دور سرش می چرخید. بیل گفت چه کار کردند؟ هوراس تکرار کرد آن ها جانی موریسی را به اورتون فروختند. بیل گفت باور نمی کنم هوراس. ترجیح می دهم که حرفت را باور نکنم. هوراس گفت اما حقیقت دارد، فکر می کردم که می دانی. بیل گفت حرامزاده ها. حرامزاده ها. هوراس گفت متاسفم بیل. متاسفم که این خبر را از من می شنوی. بیل تلفن را بر زمین گذاشت و از اتاق خارج شد. آن سوی کوریدور، در اتاق منشی باشگاه. جیمی مک اینس سرش را تکان می داد. گفت قسم می خورم که نمی دانستم بیل. همین حالا شنیده ام. بیل گفت این موضوع را تحمل نمی کنم. نمی توانم که شاهد موضوعاتی چون این، بدون اطلاع خودم باشم. می روم تا آن ها را ببینم. جیمی گفت اما کسی آنجا نیست. آن ها اتاق کار را ترک کرده اند. همه به خانه های خود رفته اند. بیل گفت خوب، شماره آن ها را بگیر. به آن ها بگو که بازگردند. به آن ها بگو که بیل شنکلی همین حالا می خواهد آن ها را ببیند. جیمی، اگر همین حالا آن ها را نبینم، دیگر هرگز بیل شنکلی را نخواهند دید.

جیمی مک اینس اطاعت کرد. تلفن را برداشت و سرش را بالا آورد. بیل رفته بود. به آن سوی کوریدور، به اتاقش بازگشت. پشت میزش نشست. روی صندلی اش نشست. برگه ای کاغذ برداشت و آن را در ماشین تایپ خود گذاشت. شروع به تایپ کرد. با ضربه های محکم شروع به تایپ کرد. صدای ضربه های او به کلیدهای ماشین تحیر، تا آن سوی کوریدور به گوش می رسید. آن صدا در استادیوم طنین انداز می شد. کمی بعد مکث کرد و کاغذ را از ماشین بیرون آورد و پاره کرد. برگه را به روی میز پرت کرد. خودکار برداشت. دستی به سرش کشید. اسمش را روی برگه نوشت و امضا کرد؛ در انتهای نامه، در پایین ترین نقطه کاغذ. خودکار را روی میز گذاشت. نامه را تا کرد. نامه را در پاکت گذاشت. سوئیچ ماشین را از روی میز برداشت. بلند شد. کلاهش را از پشت در برداشت. به زمین و بعد پارکینگ آنفیلد رفت. سوار ماشین شد و آن را روشن کرد. ماشین را به حرکت در آورد. لعنت می فرستاد. حرامزاده ها. حرامزاده های لعنتی. حرامزاده های خائن.

مت بازبی در دفترش پشت میزش، قاشق چای خوری را در نعلبکی می گذاشت. نگاهش را از فنجان بالا گرفت و گفت وقتی مربی منچستریونایتد شدم، بسیار بی تجربه بودم بیل. روی نیمکت می نشستم و یکی از اعضای هیئت مدیره پشت سرم در قسمت مدیران می نشست. در طول بازی، او مرتبا به سمت من خم می شد و طوری با من صحبت می کرد که همه بشنوند. می گفت چرا این کار را نکردی بازبی، چرا آن کار دیگر را نکردی؟ آنجا می نشستم و فکر می کردم که باید از خشم منفجر شوم؟ همین را می خواستم بیل اما فکر می کردم که باید زبانم را بیشتر نگاه دارم و صبر کنم. و منتظر زمان مناسب باقی ماندم. به سراغ او رفتم و و گفتم دیگر هرگز طوری با من صحبت نکن که دیگران بشنوند. و آن مرد دیگر چیزی نگفت. اما دفعه بعدی ای که دیدمش، در جلسه بعدی هیئت مدیره، آن موضوع را به دستور جلسه تبدیل کردم. آن را به مهم ترین موضوع باشگاه بدل کردم. اینکه هیئت مدیره حق دخالت ندارد. بیل گفت اما مت، آن ها موریسی را فروختند. موریسی لعنتی را. بازبی گفت بگذار حرفم تمام شود بیل. به خاطر اینکه داستان به اتمام نرسیده است. همیشه این داستان را گفته ام اما آن داستان ادامه داشت. درگیری ها بیش از آن بود که بدانی. این یکی تو را به لبخند وا می دارد. بیل حتی همین امروز، حسی شبیه به تو دارم. چون فصل 48-1947 فصلی ضعیف برای ما بود. جیمی گیبسون33 هنوز رئیس باشگاه بود. می دانی که جیمی چطور بود. همیشه دلواپس بود، همیشه نگران بود و فکر می کرد حل مشکلات با به خدمت گرفتن کسی انجام می شود. البته در آن مقطع حق داشت و به کسی نیاز داشتیم، اما نه هرکسی. هر بار که چیزی در روزنامه در مورد بازیکنی می دید، از من می پرسید که چطور است آن بازیکن را بخریم. هر مرتبه. به او می گفتم که نه، به خاطر اینکه به آن بازیکن نیازی نداریم. اینکه کسی که می خواهیم، آن بازیکن نیست. اما سرانجام در مورد بازیکنی از نیوکاسل با من حرف زد. اسمش را یادم نیست اما در لیست فروش بود. در دسترس بود. جیمی آمد و گفت آیا برای خرید او تلاش می کنیم؟ گفتم که نه، او به اندازه کافی برای ما خوب نیست. جیمی عصبانی شد و گفت نظر تو را نمی پرسم، از تو می خواهم که آن بازیکن را به خدمت بگیری. او را بخری و به او بازی بدهی. اما من گفتم نه آقای گیبسون. این بازیکن را نمی خواهم و دو چیز را به تو یادآور می شوم. اول اینکه مربی باشگاه من هستم و بخشی از کار من نصیحت کردن تو است. دوم این که پیش از دیدن تو هم، من مدت های زیادی زندگی کرده ام. پس جواب من به تو خیر است و این پایان ماجراست. خوب بیل، به تو می گویم. فکر می کردم که آن مرد دیگر تحمل ندارد. عصایش را در دست می فشرد. عصای او را یادت هست؟ فکر می کردم که قرار است با آن به من حمله کند. اما او اتاق را ترک کرد. باید صداقت به خرج بدهم، فکر می کنم که کارم زیاده روی بود . فکر می کردم که شاید این بار بیش از اندازه پیش رفته ام. اما در هر صورت، پانزده دقیقه بعد کسی در اتاقم را زد. او آمد و گفت آقای بازبی، شما آدم به خود مطمئنی هستید. شما می دانید که چه می خواهید و این را دوست دارم. به این موضوع احترام می گذارم. پس لازم بود که بازگردم و بابت اتفاقی که افتاد عذرخواهی کنم. دیگر این اتفاق رخ نمی دهد. همان طور که اوضاع بوده پیش خواهیم رفت. پس از آن روز او دیگر دخالتی در تصمیمات من انجام نداد و دخالت کسی دیگر در تصمیمات من را تحمل نکرد؛ حتی وقتی که مریض شد، حتی وقتی که داشت می مرد. نامه ای برایم فرستاد و پرسید آیا کسی در کار شما دخالت کرده آقای بازبی؟ اگر بوده، فرد مزاحم باید برود. بیل لبخند زد و سرش را تکان داد. فنجانش را بالا آورد.

اما این اتفاق یک روزه نیفتاد. جنگ های بیشتری نیز بود. هنوز هم درگیری هایی وجود دارد. همیشه هست. اما هرگز استعفا نداده ام بیل چون هرگز به آن ها اجازه نداده ام که مرا تحت فشار بگذارند. به آن ها حق دیکته کردن شرایطشان را نمی دهم. پس هرگز استعفا نمی دهم. چون هرگز نمی گذارم که خیالشان راحت شود. نصیحت من به تو هم همین است بیل. نگذار که خیالشان راحت شود.

در اتاق هیئت مدیره در آنفیلد، بیل شنکلی پشت میز بلند نشسته بود و به اعضا نگاه می کرد. منتظر بود. یکی از اعضا گفت اما موریسی حتی یک بار در فصل گذشته بازی نکرده بود. حتی یک بازی در فصلی که به دسته اول رسیدیم، فصلی که به قهرمانی رسیدیم. ایکورت در پست او بازی می کند. پس فکر می کردیم که نیازی به موریسی وجود ندارد. فکر می کردیم که او مازاد است و مشکلی با فروشش ندارید آقای شنکلی. فکر می کردیم علاقه ای به او ندارید.

بیل گفت شما اشتباه کردید. همه شما اشتباه کردید. به خاطر اینکه به او اهمیت می دادم و به او نیاز داشتم. به خاطر اینکه او ابدا مهره مازاد نبود. به او نیاز داشتیم. او تنها بیست و دو سال داشت و آینده خوبی پیش رو داشت34. حتی هری کاتریک35 این را می داند و با من موافق است. به همین خاطر اورتون او را خرید. به همین خاطر آن ها ده هزار پوند برایش دادند. همین قیمت، صحت حرف من را نشان می دهد. همین رقم اشتباه شما را نشان می دهد. اشتباهی برخلاف خواسته های من. تصمیمی که بدون حضور من گرفته شد. یکی از اعضا گفت فکر نمی کردیم این موضوع تا این اندازه برای شما مهم باشد. اما به هر حال قرارداد به امضا رسیده است. بیل سرش را تکان داد و گفت بله قراراداد به اتمام رسیده اما این موضوع برای من بسیار مهم است که شما اشتباه کردید. بگذارید یک موضوع مهم دیگر را هم بگویم. اگر یک بار دیگر برخلاف خواسته من کاری بکنید، آخرین باری خواهد بود که این کار را می کنید. به خاطر اینکه من مربی باشگاه هستم. من تصمیم می گیرم که چه کسی بیاید و چه کسی برود. چه کسی بازی کند و چه کسی بازی نکند. اگر کسی در این اتاق این موضوع که من مربی باشگاه هستم و من می گویم چه کسی بیاید و چه کسی برود، چه کسی بازی کند و چه کسی بازی نکند، را قبول ندارد، همین حالا بگوید. آنگاه من باشگاه را ترک می کنم. همین حالا صحبت کنید.

سکوت اتاق را فرا گرفت. بیل از جایش بلند شد و از اتاق خارج شد و به سمت اتاقش رفت. در را بست و پشت میز، روی صندلی اش نشست. بیل پاکت را از جیب کتش در آورد، کشوی میزش را باز کرد و پاکت را در آن گذاشت. بیل، در کشو را بست. فعلا.

فصل یازدهم: آن زمانِ بزرگ

شنبه هجدهم آگوست 1962 در نخستین روز فصل، بلک پول به آنفیلد آمد. آن بعد از ظهر پنجاه و یک هزار و دویست و هفت هوادار هم آمده بودند. آن ها آمده بودند تا پس از هشت فصل، یک بازی از تیم محبوبشان را در دسته اول ببینند. پیش از سوت آغاز بازی، جیم فورنل، جری بیرن، رونی موران، ران یتس، تامی لیشمن، گوردون میلن، کوین لویس، راجر هانت، ایان سنت جان، جیمی ملیا و آلان ایکورت روی نیمکت رختکن نشسته بودند. لباس و کفش های خود را پوشیده بودند. آن ها صدای قدم هایی را از آن سوی کوریدور می شنیدند. قدم هایی سریع و سنگین. سرشان را بالا آوردند و بیل شنکلی را دیدند. کلاه بر سر و کت به تن داشت و عنق به نظر می آمد. بیل گفت عجب روزی. عجب روزی پسرها. صدای مردم را می شنوید؟ نه آن ها و نه من نمی توانیم منتظر بمانیم. چون منتظر همین روز بودیم پسرها. برای همین روز زحمت کشیده بودیم. برای این لیگ بزرگ پسرها. همه ما رویای همین روز را داشتیم. بازی در این لیگ. تنها چیزی که مهم است همین است. و این شروع ما خواهد بود پسرها. دقیقه هجدهم کوین لویس گل زد اما لیورپول دو بر یک شکست خورد. این اولین بار پس از کریسمس 1960 بود که آن ها در آنفیلد شکست می خوردند.

چهارشنبه بیست و دوم آگوست 1962 لیورپول به مین رود منچستر رفت. نتیجه کار در دیدار با منچستر سیتی دو بر دو به پایان رسید. شنبه بیست و پنجم آگوست 1962 لیورپول به ایوود پارک رفت و یک بر صفر مغلوب بلک برن شد. لیورپول یک امتیاز از سه بازی داشت. عصر آن روز اولین کپی از جدول فصل در روزنامه ها دیده می شد. اورتون به طور مشترک با وولورهمپتون در صدر بود و لیورپول به طور مشترک با لیتون در انتهای جدول قرار گرفته بود.

چهارشنبه بیست و نهم آگوست 1962 منچسترسیتی به آنفیلد آمد. آن بعد از ظهر چهل و شش هزار و هفتاد و سه هوادار هم آمده بودند. دقیقه سوم ایان سنت جان گل زد. دقیقه پنجاه و پنجم راجر هانت گل زد. دقیقه شصت و پنجم آلان ایکورت گل زد. چهار دقیقه بعد هانت دوباره گل زد. لیورپول چهار بر یک سیتی را شکست داد. این اولین برد فصل آن ها در دسته اول بود.

در سپتامبر 1962 لیورپول شفیلد یونایتد را شکت داد. بعد به وست هام باخت و به ناتینگهام فارست هم همینطور. سپس وست هم را در خانه مغلوب کرد و با ایپسویچ به تساوی رسید. لیورپول حالا تیم یازدهم دسته اول بود. اورتون تیم دوم بود.

شبانه دسته ای از هواداران لیورپول از روی سقف خانه ها و دیوارها عبور کرده بودند و به گودیسون پارک وارد شده بودند. آن ها با چند قوطی رنگ قرمز تیرهای دروازه را رنگ زده بودند. شنبه بیست و دوم سپتامبر 1962 هفتاد و دو هزار و چهارصد و هشتاد و هشت هوادار به گودیسون پارک آمده بودند تا دربی را در لیگ پس از یازده فصل ببینند. آخرین بار در سال 1951 مقابل هم در لیگ36 قرار گرفته بودند. امروز مغازه های شهر لیورپول خالی بود، خیابان به مانند بیابان شده بود. اما صلحی در کار نبود، سکوتی دیده نمی شد. زمین بازی میلرزید. هوا غرش می کرد. صدای هفتاد و دو هزار و چهارصد و هشتاد و هشت نفر روی سکوهای گودیسون شنیده می شد. پیش از شروع بازی در رختکن تیم مهمان، بازیکنان لباس هایشان را به تن کرده بودند. جیم فورنل، جری بیرن، رونی موران، ران یتس، تامی لیشمن، گوردون میلن، کوین لویس، راجر هانت، یان کلگن، جیمی ملیا و آلان ایکورت. به جای عصبی بودن، می خندیدند. بیل شنکلی گفت آن ها تمام صبح لعنتی خود را گذاشتند تا رنگ تیرک های دروازه را تغییر دهند. پس عجیب نیست که هری کاتریک افسرده تر از همیشه باشد. او همیشه آدم بدبختی به نظر می آید و امروز در کوریدور دیدمش پسرها. او از همیشه افسرده تر است. دلیل آن را هم می دانم پسرها. به خاطر اینکه به او گفتم با تمام پولی که داری، تنها می توانی بازیکنی را بخری که ما نخواستیمش. موریسی را. چرا گذاشتیم او را داشته باشی؟ به خاطر اینکه فقط یک پا دارد، فقط با پای راستش بازی می کند. فقط با پای راست سرپاست و به درد ما نمی خورد، آن پسر یک پا! و به ما لطف کردی هری. جانی موریسی را از ما گرفتی، جامی موریسی بیچاره را. پس از تو ممنونم هری. این کار خوبی تو را نشان داد، مهربانی تو را نشان داد. اما جیم فورنل، جری بیرن، رونی موران، ران یتس، تامی لیشمن، گوردون میلن، کوین لویس، راجر هانت، یان کلگن، جیمی ملیا و آلان ایکورت دیگر به بیل شنکلی گوش نمی دادند. آن ها به صدای هفتاد و دو هزار و چهارصد و هشتاد و هشت نفری که در گودیسون بودند گوش می دادند. آن ها لرزش را احساس می کردند. دیگر نمی خندیدند. حالا با ترس به آن صدا گوش می دادند. صورت هایشان بی رنگ شده بود و پاهایشان می لرزید. به سختی می ایستادند و به سختی راه می رفتند. بیرون رختکن، زمین آماده آن ها بود. آن بیرون، صدای زوزه می آمد، زوزه ای که منتظر خون قرمز آن ها بود.

دقیقه اول جیم فورنل توپ را گرفت. پشتش به پارک اند و صدای کر کننده اش بود. فورنل از صدا به خود می لرزید و سعی می کرد خود را جمع و جور کند و بعد توپ را به زمین شوت کند. داور به سمت وسط زمین رفته بود و پشتش به فورنل بود. فورنل توپ را به زمین زد اما روی ورمون کاپیتان اورتون آن را از روی زمین دزدید. روی گفت ممنونم جیم. و بعد توپ را به تور دروازه چسباند. جمعیت با صدای خنده غرش می کرد. فورنل سرش را میان دست هایش گرفته بود. نوبت داور بود، او در سوت خود دمید. سرش را تکان می داد. گل مردود اعلام شد37. داور یک خطا به سود لیورپول اعلام کرد، خطای ورنون روی فورنل. حالا جمعیت با خشم غرش می کرد. در اعتراض به بی عدالتی غرش می کرد. فریاد متقلب و فریبکار سر می داد. به دزدیده شدن یک گل اعتراض می کرد. آن ها می گفتند که داور، خون قرمز در رگ های خود دارد. بازیکنان لیورپول چشم هایشان را از زمین بر نمی داشتند. تنها به چمن نگاه می کردند. نمی توانستند سرهایشان را بالا بگیرند و سکوها را ببینند. هفت دقیقه بعد بار دیگر توپ به دروازه رفت و داور سوت زد. بار دیگر گل اورتون مردود اعلام شد. این بار آفساید دنیس استیونز اعلام شده بود. دوباره صدای غرش روی سکوها بلند شد. در اعتراض به بی عدالتی غرش می کرد. فریاد متقلب و فریبکار سر می داد. به دزدیده شدن یک گل اعتراض می کرد. آن ها می گفتند که داور، خون قرمز در رگ های خود دارد. هنوز بازیکنان لیورپول تنها به زمین نگاه می کردند. سرشان را بالا نمی آوردند. هیچکدام نمی توانستند بالا تر را نگاه کنند. اوتون دوباره پیش می آمد. دوباره و دوباره. توپی بعد از توپ دیگر به محوطه جریمه لیورپول می آمد و برگشت داده می شد. تا یک توپ. توپ به دست جری بیرن خورد. بار دیگر داور در سوت خود دمید اما این بار داور نقطه پنالتی را نشان می داد. ورنون توپ را در نقطه پنالتی گذاشت و آن را به تور دروازه چسباند. حالا تماشاگران با سرور فریاد می کشیدند. به قول خود جشن عدالت می گرفتند. اما حالا صدای دیگری نیز آن بین شنیده می شد. صدایی که بلند و بلند تر می شد. صدایی که سریع و بلند فریاد می زد لیـ ور پول، لیـ ور پول، لیـ ور پول...

بازیکنان لیورپول حالا می توانستند سر خود را بالا بگیرند و دیگر تنها چمن را نگاه نکنند. حالا همدیگر را در زمین پیدا می کردند. حالا توپ را می دیدند. حالا می توانستند با توپ به جلو بروند، به زمین اورتون بروند. پس از گل اورتون، کلگن توپ را به محوطه جریمه اورتون برد. لویس به توپ ضربه زد، یک ضربه والی و توپ وارد دروازه شد. نتیجه یک بر یک شده بود. بین دو نیمه، بیل شنکلی، باب پیزلی، جو فگن و روبن بنت با تک تک بازیکنان خلوت می کردند. از آن ها تجلیل می کردند. به آن ها روحیه می دادند. به آن ها اعتماد به نفس می دادند. از آن ها می خواستند که به هم ایمان داشته باشند. حالا بازیکنان به بیل شنکلی، باب پیزلی، جو فگن و روبن بنت گوش می دادند. حالا دیگر به صدای هفتاد و دو هزار و چهارصد و هشتاد و هشت نفر گوش نمی دادند. بلند شدند و به سمت زمین به راه افتادند. هنوز صدای حرف های شنکلی را در گوش داشتند. صدای باب پیزلی، جو فگن، روبن بنت را. هنوز آن صدا را می شنیدند که روی سکوها می گفت لیـ ور پول، لیـ ور پول، لیـ ور پول...

در نیمه دوم بازیکنان لیورپول با اشتیاق بیشتری بازی می کردند. با قدرت بیشتری حمله می کردند. اما بازیکنان اورتون تکنیک لازم را داشتند. دقیقه شصت و سوم شوتی از ورنون بلاک شد. توپ مقابل جیم موریسی به زمین افتاد. موریسی شوت زد اما رونی موران سد توپ او شد. موران توپ را دفع کرد. اما داور بار دیگر سوت زد. به نظر داور توپ از خط رد شده بود. گل برای اورتون. آن گل به اسم جانی موریسی ثبت شد. اولین گل او برای اورتون بود. بازیکنان لیورپول به نیمکت نگاه می کردند. بیل شنکلی را می دیدند که بلند شده و انگشتش را به سمت آن صدا گرفته است، صدایی که بریده بریده می گفت لیـ ور پول، لیـ ور پول، لیـ ور پول...

با دست هایش آن ها را تهییج می کرد. می خواست که سرهایشان را بالا نگه دارند و توپ را بین هم حفظ کنند. پیش بروند و گل بزنند. بیل شنکلی به ساعت نگاه نمی کرد. بیل شنکلی به ساعتش نگاه نمی کرد. بیل شنکلی زمان را می دانست، لحظه ای که داشت نزدیک می شد را می دانست. در هشتاد و نهمین دقیقه، آلان ایکوت توپ را به محوطه جریمه اورتون فرستاد. کوین لویس به آن هد زد. توپ مقابل راجر هانت به زمین خورد. هانت توپ را از خط عبور داد. وارد دروازه ای کرد که یک شبه به رنگ قرمز در آمده بود. حالا آن دروازه در دقیقه هشتاد و نهم، بار دیگر قرمز شده بود.

یک هفته بعد از تساوی دو بر دو مقابل اورتون، لیورپول به مولینکس وولوهمپتون رفت و سه بر دو شکست خورد. بولتون هفته بعد به آنفیلد آمد. چهل و یک هزار و صد و پنجاه و پنج هوادار هم آمده بودند. دقیقه سی و هفتم راجر هانت گل زد. لیورپول یک بر صفر پیروز شد. یک هفته بعد لیورپول سه بر یک به لسترسیتی باخت و به رده سیزدهم دسته اول رفت. اورتون صدرنشین شد.

بعد از شکست در فیلبرت استریت، تیم به آنفیلد بازگشت. باب پیزلی در طی کریدور به راه افتاد و در اتاق بیل شنکلی را زد. دید که او پشت میزش نشسته و خیره به کتابی در دستش است. خیره به صفحه ای خاص از یک کتاب. باب گفت متاسفانه باید خبر بدی بدهم رئیس. بیل گفت چه شده باب؟ باب گفت جیم فورنل انگشت خود را شکسته است. بیل گفت انگشتش شکسته؟ فقط یک انگشت؟ بیل تصدیق کرد و گفت بله. یک انگشت. اما کاملا شکسته و برای مدتی نمی تواند بازی کند. بیل گفت ادامه بده، خبر بدت چیست؟ باب گفت خبر بد همین بود رئیس. بیل خندید و گفت این که خبر بدی نبود. بهترین خبری بود که در طول فصل شنیده ایم. باب گفت کجای آن خبر خوبی است رئیس؟ دروازه بانمان مصدوم شده است. بیل گفت به خاطر اینکه دیگر مجبور نیستم تمام انگشتانش را بشکنم. به خاطر اینکه مجبور نیستم به او توضیح بدهم که باید از ترکیب بیرون برود. اینکه محجبور نیستم برایش توضیح دهم تامی لاورنس38 پیراهنش را خواهد پوشید. تامی پیراهنش را می گیرد و فورنل دیگر رنگ آن را نمی بیند. دیگر مجبور نیستم به جیم فورنل بگویم که دیگر برای لیورپول بازی نخواهد کرد. به همین خاطر خبر فوق العاده ای بود باب.

شنبه بیست و هفتم اکتبر 1962، لیورپول به هاوتورز بیرمنگام رفت و یک بر صفر به وست بروم باخت. تامی لاورنس برای نخستین بار در دروازه بود. آن شب، در آن شب بلند، سیدنی ریکس، اریک ساویر و بیل شنکلی به گلاسکو رفتند. بیرون سنترال هتل در گوردون استریت پارک کردند و به بارِ هتل رفتند. آن ها ویلی استیونسون39 را دیدند که سیگار برگ می کشید و لبی با کنیاک خیس می کرد. بیل شنکلی گفت عصر بخیر. عجب کت معرکه ای پوشیدی بیلی. آن را از استرالیا خریده ای؟ ویلی سرش را بالا گرفت و لبخند زد. گفت نه آن را از Savile Row در لندن خریده ام. بیل گفت بله، منطقی تر است. فکر نمی کنم آن ها بتوانند کت به این خوبی در آن پایین ها40 بدوزند. همینطور پیدا کردن این سیگارها باید سخت باشد. و آن یک برندی باکلاس است. استرالیایی ها به خاطر برندی و سیگارهایشان که معروف نیستند؟ ویلی دوباره لبخند زد و گفت نه، نیستند. حق با شماست آقای شنکلی. به خاطر آب و هوا و فوتبال به استرالیا رفتم. بیل گفت فوتبال، اما واقعا آن ها آنجا فوتبال بازی می کنند؟ آنطور که ما بازی می کنیم؟ شنیده ام که آن ها قوانین متفاوتی دارند ویلی. ویلی سرش را تکان داد و گفت فوتبال استرالیایی دارند. اما همان طور که ما فوتبال بازی می کنیم، فوتبال بازی می کنند و به آن ساکر می گویند. بیل گفت خوشحالم که این را می شنوم. پس چه چیزی تو را به اینجا برگردانده بیلی؟ به گلاسکو، به رنجرز. چرا همانجا نماندی. زیر آفتاب. ویلی استیونسون کمی نوشیدنی خورد. سرش را تکان داد و گفت نتوانستم اجازه ای که می خواستم را بگیرم. نتوانستم آن طور که می خواهم آزادانه بازی کنم. بیل گفت اوه، باعث ناراحتی است. پس چه چیزی تو را به گلاسکو بازگردانده ویلی؟ به گلاسکو آمدی تا در تیم رزرو رنجرز بازی کنی؟ ویلی گفت بله اما امیدوارم در تیم رزرو نباشم. امیدوارم که بتوانم در تیم اصلی بازی های خوبی انجام دهم.

بیل گفت اینطور است؟ بسیار خوب پس امیدوارم این اتفاق برای تو رخ دهد ویلی. اما باید بگویم که نگرانت خواهم بود. ویلی جرعه ای دیگر نوشید و گفت چرا نگران خواهی بود آقای شنکلی؟ بیل گفت خوب، من کسی نیستم که به شانس اعتقاد داشته باشم. به خوش شانسی و بدشانسی. من باور دارم که هر مرد شانس خود را به وجود می آورد. با انگیزه و توانایی هایش. انگیزه استفاده از توانایی ها و انگیزه ای که توانایی هایش را به کار ببندد. با کار سخت، نه با شانس. اما باید بگویم که تو مرد بدشانسی هستی ویلی. ویلی به انتهای سیگارش خیره بود و گفت واقعا؟ چرا اینطور فکر می کنی آقای شنکلی. چرا فکر می کنی بدشانسم؟ بیل گفت به تو می گویم. دو حرف ساده است: جیم باکستر41. جیم بازیکن بزرگی است، بازیکن بزرگی در رنجرز. اما تو هم بازیکن بزرگی هستی. بازیکنی با توانایی های بسیار. بازیکنی با دید فوق العاده. تو باید خود را به ترکیبی با بازیکنی مانند باکستر تحمیل کنی که پست مشابهی با تو دارد. این بدشانسی تو است. به همین خاطر مرد بدشانسی هستی ویلی. اما همیشه اتفاقاتی در فوتبال رخ می دهد. ویلی جرعه ای دیگر نوشید و به نشانه تصدیق سرش را تکان داد. گفت و این اتفاق برای من رخ می دهد. بیل گفت بله. برای تو اتفاق افتاده اما تو اولین نیستی و آخرین هم نخواهی بود. پیشتر هم این اتفاق افتاده، بارها و بارها. اتفاق جالبی نیست، هرگز خوشایند نبوده است. این سقوط یک مرد خواهد بود که منتظر اتفاقی ناگوار برای مردی دیگر باشد، برای هم تیمی خود. افول او خواهد بود که در بار بنشیند، نوشیدنی بخورد و در فکر فرو برود تا کسی دیگر مصدوم شود یا افت کند. این شیوه ای درست برای زندگی نیست. هیچکس نباید اینطور زندگی کند. امید به شکست یک مرد. مردی که می شناسد، هم تیمی اش. نوشیدن و فکر کردن. امید به شکست یک استخوان در پای کسی دیگر. هیچکس نباید اینطور زندگی کند، اینطور نیست؟ نه برای کسی با توانایی ها تو، با استعداد تو. ویلی سرش را تکان داد و گفت چه پیشنهادی دارید آقای شنکلی. بیل گفت به تو پیشنهاد می کنم که شانست را تغییر دهی. همینطور زندگی ات را تغیر دهی. شاید در استرالیا نتوانسته باشی اما شاید در لیورپول بتوانی. از تو می خواهم که به تیم ما بیایی. می خواهم که عضوی از لیورپول باشی، جایی که می توانی در آن فوتبال بازی کنی. در تیم اصلی فوتبال بازی کنی. در دسته اول بازی کنی، در آن لیگ بزرگ. جایی که به آن تعلق داری. کسی با توانایی های تو، کسی با بینش تو جایش لیورپول است. در دسته اول. تو به آن جایگاه لعنتی تعلق داری. ویلی گفت نیاز به زمان برای فکر کردن دارم. بیل گفت به تو می گویم که چه باید بکنی. چرا کمی با ما سوار ماشین نمی شوی؟ کمی سوار ماشین می شوی و فکر می کنی. نظرت چیست ویلی؟ او به نشانه تصدیق سرش را تکان داد. سیگار را کنار گذاشت و نوشدنی اش را تمام کرد. ویلی به دنبال بیل شنکلی، اریک ساویر و سیدنی ریکس به راه افتاد و به سمت خودرویی در خیابان رفت. نگاهی به رولز رویس کرد و سوتی کشید. به شنکلی نگاه کرد و گفت ماشین زیبایی است آقای شنکلی. هرگز تاکنون در رولز رویس ننشسته ام. بیل گفت واقعا؟ این نخستین مرتبه ای است که سوار رولز رویس می شوی؟ خوب، شگفت زده شدم. باید بگویم که تعجب کردم. کسی در کلاس کاری تو، کسی با سلیقه تو رولز رویس ندیده باشد. در واقع برای ما در لیورپول این موضوع معمول است. همه ما تمام روز با رولز رویس در لیورپول رانندگی می کنیم42. فکر می کنم ما قدرنشناس شده ایم ویلی. ویلی گفت منظورتان این است که شما باز هم رولز رویس دارید؟ بیش از یکی؟ بیل گفت اوه البته. ما ده رولز رویس در لیورپول داریم. تازه می خواهم یکی دیگر بخرم. همیشه به دنبال خرید رولز رویس های بیشتر هستم.

شنبه سوم نوامبر 1962 برنلی به آنفیلد آمد. عصر آن روز چهل و سه هزار و هشتصد و هفتاد هوادار هم آمده بودند. دقیقه پانزدهم ایان سنت جان گل زد. اما لیورپول دو بر یک شکست خورد. این اولین بازی ویلی استیونسون برای لیورپول بود. آن ها با آن شکست به رتبه نوزدهم جدول سقوط کردند. پانزده بازی انجام داده و هشت بار باخته بودند. سه مساوی داشتند و چهار بار پیروز شده بودند. در می خانه های لیورپول، صحبت ها آغاز شده بود. مردم می گفتند که دریایی بزرگ بین دسته اول و دوم وجود دارد. بین پسرهای کوچک و مردان بزرگ. بین لیورپول و اورینت با تیم هایی مانند اورتون و منچستریونایتد.

شنبه دهم نوامبر 1962 لیورپول به اولدترافورد رفت. چهل و سه هزار و هشتصد و ده هوادار هم آمده بودند. آمده بودند تا بازی مردان بزرگ مقابل پسران کوچک را ببینند. پیش از سوت شروع بازی، در رختکن تیم مهمان لاورنس، بیرن، موران، میلن، یتس، استیونسون، کلگن، هانت، سنت جان، ملیا و ایکورت به بیل شنکلی نگاه می کردند. بیل کت پوشیده بود و کلاه بر سر داشت. در آینه ای که در رختکن بود، یقه کتش و لبه های کلاهش را تنظیم می کرد. در آینه، بیل شنکلی لبخند زد و گفت می دانید که مت بازبی را می شناسم. می دانید که چقدر برای او احترام قائلم. به خاطر کارهایی که کرده و افتخاراتی که به دست آورده است. می دانیم که بهترین شروع ممکن را نداشته ایم. جایگاهی که در جدول داریم را می دانیم اما جایگاهی که منچستر در جدول دارد، قلب من را می شکند. می دانیم که تیم مت43 امروز به ما حمله خواهد کرد. آن ها حالا سایه ای از تیم سابق خود هستند و عجیب نیست که همواره به من زنگ می زند و در مورد شرایط خرید هرکدام از شما سوال می کند. می دانم که دلش می خواهد هرکدام از شما را داشته باشد. چون تیمی موقت44 دارند. تیم امروز منچستر، تیمی موقت است و این موضوع قلب من را می شکند. چون قرار است این بازی، فصل را برای ما تغییر دهد. قلب من را می شکند که قرار است روزهای خوبمان را از اینجا آغاز کنیم. اما باید بگویم که آن ها موفقیت را برای مدت زیادی داشته اند. حالا نوبت ماست پسرها...

در نیمه اول، هارد برای یونایتد گل زد. نیمه دوم سنت جان گل زد و بازی مساوی شد. اواسط نیمه دوم آلبرت کویکسال برای یونایتد گل زد. پنج دقیقه به پایان جیمی ملیا کار را به تساوی کشاند. ضربه آزادی پشت محوطه جریمه اعلام شد و رونی موران آن را شوت کرد. از بیست و پنج یاردی، شوت موران به گل بدل شد. آخرین ضربه آزاد بازی بود اما جانی جایلز در آخرین لحظات کار را به تساوی کشاند. بازی لیورپول و منچستر یونایتد در اولدترافورد با نتیجه سه بر سه به پایان رسید.

وقتی سوت پایان به صدا در آمد، مت بازبی به سمت بیل شنکلی رفت و با هم دست دادند. بازبی لبخند می زد. او گفت باید دهنم را بسته نگه می داشتم بیل، باید می گذاشتم آن روز استعفا دهی. بیل گفت این را به عنوان تعریف در نظر می گیرم. مت بازبی لبخند زد و گفت باید همین کار را کنی. هینطور تعریفی برای تیم خوبی که داری. تیمی بسیار خوب، بهترین تیمی که مقابل آن بازی کرده ایم. بیل گفت ممنونم اما می دانم که تازه کار خود را آغاز کرده ایم. امروز برای ما یک شروع بود.

زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

تیمی که بازبی از آن تعریف کرد.

هر صبح، لیورپول زیر باد تمرین می کرد. زیر باد بازی می کرد. زیر وزش باد، لیورپول موفق به شکست آرسنال شد. لیورپول زیر باران تمرین می کرد. لیورپول زیر باران بازی می کرد. و لیورپول زیر بارش باران، لیتون را شکست داد. هر صبح لیورپول در گل و لای تمرین می کرد. لیورپول در گل و لای بازی می کرد. و لیورپول در گل و لای بیرمنگام را شکست داد. هر صبح لیورپول در مه تمرین می کرد. لیورپول در مه بازی می کرد. و لیورپول در مه فولهام را شکست داد. هر صبح لیورپول در زمینی لغزنده تمرین می کرد. لیورپول در زمینی لغزنده بازی می کرد. و لیورپول در زمینی لغزنده شفیلد ونزدی را شکست داد. هر صبح لیورپول در طوفان تمرین می کرد. لیورپول در طوفان بازی می کرد. و لیورپول در طوفان بلکپول را برد. هر صبح لیورپول در باد و باران ، در گل و لای، در مه و در زمینی لغزنده تمرین می کرد. و لیورپول در باد و باران ، در گل و لای، در مه و در زمینی لغزنده بازی می کرد. و بلک برن را در باد و باران و مه و زمینی لغزنده شکست داد. در باد و باران ، در گل و لای، در مه و در زمینی لغزنده لیورپول هفت بازی پیاپی را با برد پشت سر گذاشت و به رتبه پنجم دسته اول رسید. اما برف از راه آمد و برف روی زمین باقی ماند. یخبندانی بزرگ شد 45 .همه چیز یخ زده بود. بازی ها به تعویق می افتاد. بازی ها به زمانی نامعلوم موکول می شد. برف و حشرات به کشور حمله کرده بودند.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگخط ترمزها به شش متر می رسید. سرعت باد به 119 مایل بر ساعت رسیده بود. یخ زدگی مایل ها ادامه داشت و به دریا می رسید. سردترین زمستان پس از سال 1740 بود. بین 22 دسامبر 1962 تا 12 فوریه 1963 یعنی 52 روز، لیورپول نتوانست حتی یک بازی در لیگ انجام دهد. اما چهارشبه نهم ژانویه 1963 پس از دو بازی تعویق، لیورپول به راسکورس رکسهام رفت. پس از نوزده دقیقه راجر هانت گل زد. دقیقه هفتاد و دوم کوین لویس گل زد. دقیقه هشتاد و نهم جیمی ملیا گل زد و لیورپول سه بر یک در مرحله سوم جام حذفی پیروز شد.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگشنبه بیست و ششم ژانویه 1963 لیورپول به ترف مور برنلی رفت برای دیداری که مشخص نبود برگزار شود. اما دقیقه بیست و پنجم، کوین لویس گل زد. این بازی در دو چهارم جام حذفی، با نتیجه یک بر یک به پایان رسید. بازی تکراری برای چهارشنبه بعدی برنامه ریزی شد اما دور بعدی مسابقات که قرار بود دوشنبه برگزار شود، به تعویق افتاد. همان روز اتحادیه اعلام کرد که فصل تا نوزدهم می ادامه خواهد داشت. اما روز چهارشنبه بازی لیورپول و برنلی به زمانی نامعلوم موکول شد. لیورپول سالن قرض کرد و تمرینات خود را در سالن های فوتسال مدارس پیگیری می کرد. لیورپول برنامه ای برای دیداری دوستانه خارج از مرز های انگلستان ترتیب داد. آن ها به ایرلند رفتند و تمرینات در دوبلین پیگیری شد. لیورپول موفق به شکست تیم درومکوندرا46 با نتیجه پنج بر یک در تولکا پارک شد. پس از بازی تیم به لیورپول بازگشت. به مرسی ساید و مدرسه بازگشتند. دوباره تمرینات را در سالن ها پیگیری کردند. تمرین می کردند تا آمادگی خود را حفظ کنند.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگهر روز آرتور رایلی و کارکنانش، برف را از روی چمن می روبیدند. هر روز ذره به ذره، تکه به تکه. آن ها روی زمین منقل آتش گذاشته بودند تا آن را گرم نگاه دارند و باعث آب شدن یخ شوند. آن ها روی زمین ماسه ریخته بودند تا از زمین محافظت کنند. محافظت تا زمانی که همه چیز آماده برگزاری بازی ها شود.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

منقل هایی برای گرم کردن زمین، مین رود، منچستر

چهارشنبه سیزدهم فوریه 1963 استون ویلا زیر بارش برف و یخبندان به آنفیلد آمد. عصر آن روز با وجود شرایط جوی، چهل و شش هزار و سیصد و هفتاد و چهار هوادار هم آمده بودند. دقیقه هجدهم راجر هانت گل زد. دقیقه بیست و پنجم ایان سنت جان گل زد. دقیقه بیست و نهم سنت جان گل دیگری به ثمر ساند. دقیقه شصت و ششم هانت گل زد. لیورپول در برف و یخبندان چهار بر صفر استون ویلا را از پیش رو برداشت.زندگی نامه بیل شنکلی، قرمز باش یا بمیر (4)؛ رسیدن به آن لیگِ بزرگ

ایان سنت جان بین دو بازیکن ناتینگهام فارست، زمستان 1963، آنفیلد

سه روز بعد وولورهمپتون به آنفیلد آمد. بار دیگر برف و یخبندان بود. عصر آن روز پنجاه و سه هزار و پانصد و هفتاد هوادار هم آمده بودند. دقیقه هفتم کوین لویس گل زد. دقیقه چهل و هفتم ایان سنت جان گل زد. دقیقه پنجاه و دوم لویس گل زد و دقیقه هشتاد و هفتم سنت جان گل دیگری زد. لیورپول در برف و یخبندان چهار بر یک وولوز را شکست داد. دوازده بازی بود که لیورپول شکست نخورده بود. آن ها 9 بازی اخیر در لیگ را برده بودند اما هنوز تیم پنجم لیگ بودند.

لیورپول برای بازی تکراری با برنلی در جام حذفی آماده بود. چهارشنبه بیستم فوریه 1963، برنلی به آنفیلد آمد. پنجاه و هفت هزار و نهصد و شش هوادار هم آمده بودند. دقیقه چهل و پنجم ایان سنت جان گل زد اما در بین دو نیمه نتیجه یک بر یک بود. نتیجه در پایان کار هم یک بر یک بود. پس از بیست و نه دقیقه وقت های اضافه هنوز نتیجه یک بر یک بود اما در آخرین دقیقه اتفاقی در محوطه جریمه برنلی افتاد. آدام بلک لاو آماده بود تا آخرین ضربه را به توپ بزند اما با تعلل این کار را انجام داد. ضربه او به سنت جان برخورد کرد. سنت جان صاحب توپ شد و از بلک لاو گذشت اما بلک‌لاو، سنت جان را گرفت و او را متوقف کرد. داور در سوت خود دمید و نقطه پنالتی را نشان داد. موران پشت ضربه پنالتی ایستاد و ضربه خود را به تور دروازه چسباند. آخرین ضربه به توپ، در آخرین ثانیه بازی بود. آنفیلد منفجر شد. در آخرین لحظه، در دویست و دهمین دقیقه بازی دو تیم، لیورپول به گل رسید و به دور پنجم جام حذفی رسید. لیورپول آماده بازی های بعدی بود اما بار دیگر برف از راه رسید. یخبندان هم آمد. برف ماند و یخبندان ادامه پیدا کرد.

یخبندان بزرگ ادامه داشت. شنبه بیست و سوم فوریه 1963 لیورپول باید به بورندن پارک می رفت تا با بولتون بازی کند اما بازی به تعویق افتاد. هنوز روی چمن آنفیلد منقل گذاشته و ماسه ریخته بودند اما لستر به آنفیلد آمد. پنجاه و چهار هزار و هشتصد و چهل و دو هوادار هم آمده بودند. پنجاه و چهار هزار و هشتصد و چهل و دو هوادار می خواندند: لیـ ور پول، لیـ ور پول، لیـ ور پول، لیـ ور پول، لیـ ور پول، لیـ ور پول...

لیورپول تیم پنجم و لستر تیم دوم دسته اول بودند. لستر هشت بازی و لیورپول نه بازی اخیر را برده بودند. اما لستر بود که دو بر یک برنده شد. لستر توانست پنجاه و چهار هزار و هشتصد و چهل و دو هوادار‘ لیورپول را در آنفیلد ساکت کند. دیگر خروشی نبود، دیگر سرودی نبود . تنها سکوت بود، سکوت مطلق.

یک ضرب المثل قدیمی است که می شود آن را در فارسی گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی معنی کرد. نام او به عنوان یکی از پنجاه مردی که لیورپول را ساخته اند آمده است. بیزینس من اهل لنکشایر که برای سال های بسیار رئیس اورتون بود. او بعدها شوالیه شد و مجسمه اش، بیرون در دانشگاهی به نامش در شهر لیورپول قرار گرفته است.واژه تاکسی برای ... که در مورد مربیان در آستانه اخراج به کار می رود، مربوط به داستان مورز و اخراج جانی کری می شود. شرکت خرده فروشی و شرط بندی فوتبال به ریاست جان مورز. روزنامه ای اسکاتلندی که در دندی چاپ می شود. کاری که شنکلی می کرد دنبال کردن خبرای نقل و انتقالاتی از تمام منابع موجود بود. شرکت خودروسازی بریتانیایی نفر بیست و یکم در بین محبوب ترین بازیکنان تاریخ باشگاه. ده سال برای شنکلی بازی کرد، تا سی و سه سالگی. تقریبا همه دوره بازی را بازیکن هادرزفیلد بود. بعدها به کادر فنی پیوست، دستیار شنکلی بود و بعد از شنکلی هدایت باشگاه را به عهده گرفت. 394 کیلومتر رانندگی با خودروها و خیابان های آن زمان برای دیدن یک بازی غیررسمی. نفر بیست و نهم محبوب ترین های تاریخ باشگاه. او هم درست مانند سنت جان از 1961 تا 1971 در باشگاه بود. یتس 9 سال کاپیتان لیورپول بود. بازی با کلمات. جامی محلی که با حضور تیم های لیورپول، اورتون، ترانمرز و تیم های آماتور شهر لیورپول از 1883 برگزار شده. در دهه های اخیر تیم ها بازیکنان تیم جوانان خود را به این مسابقات می فرستند اما در سال های شنکلی، بازی ها جدی گرفته می شد. سال 61 تیم پنجم و سال 62 تیم چهارم دسته اول انگلستان شدند. سال 63 آنها قهرمان شدند. اپسویچ سال 62 قهرمان دسته اول شد، همان تیمی که فصل پیش از آن در دسته دوم با الف رمزی با هفت امتیاز نسبت به تیم شنکلی، تیم اول دسته دوم شده بود. این شش بازیکن تابستان 1961 فروخته شدند. آگوست 1961 آخرین بازی لیدل برای لیورپول بود. تا آنجا، کینگ بیلی بیشترین تعداد بازی را در تاریخ لیورپول داشت و باید در نظر گرفت که او 4 سال را به دلیل جنگ از دست داده بود. بازی گرامی داشتش بین تیم لیورپول با تیمی به نام منتخب جهان برگزار شد. سر استنلی متیوس، جیمی آرمفیلد، دون روی، مت لوفتهوس، برت براتمن و تام فینی نیز در آن بازی حاضر بودند. لیورپول 4-2 برنده شد و لیدل گلی برای تیم منتخب به ثمر رساند. شش هزار پوند از بلیط فروشی آن بازی به دست آمد که بیلی لیدل با آن پول خانه خرید! هشت سال بازیکن و دوازده سال مربی دندی یونایتد بود. بازیکن دندی و مدتی مربی موقت باشگاه بود. به گردباد هاچ معروف بود و تا زمان مرگ در دهه هفتاد در هیئت مدیره دندی باقی ماند. نکته این که برعکس هیئت مدیره لیورپول، کاملا فوتبالی بود. اسکاتلندی ها برعکس شنکلی چندان یتس را باور نداشتند. او تنها دو بازی ملی انجام داده است. هر دو گل را دیک وایت بازیکن لیورپول به اشتباه وارد دروازه خودی کرد. رکورد دار بازی در تاریخ لیورپول که آن زمان 19 ساله بود. آن زمان 33 ساله بود. از 1956 در ترکیب تیم بود. آن سال تیم آخر دسته اول شدند و سقوط کردند. این قسمت ها از سرودی مسیحی برداشته شده که یک بار در دهه سی توسط ارکستر جز لوئیس آرمسترانگ اجرا شد. پس از دو بازی تکراری در زمین دو باشگاه، بازی سوم در زمین بی طرف بود. سال 1963 تامپسون 21 ساله راهی لیورپول شد. شنکلی تقریبا تمام دوره بازی خود را در پرستون پشت سر گذاشته بود و حسی ویژه نسبت به آن ها داشت. سال 2002 بود که پنجره های نقل و انتقالی به وجود آمدند و در زمان شنکلی مشکلی نبود اگر در سایر اوقات فصل و به شرط توافق طرفین، انتقال بازیکن صورت بگیرد. تنها 172 سانتی متر. 185 سانتی متر قد داشت و 25 سال سن. پس از لیورپول، 5 سال برای آرسنال بازی کرد. اطمینان شنکلی به استدلال و قدرتش روی هیئت مدیره و البته کاری غیرقانونی. روند این بود که مربی باید ابتدا نظر هیئت مدیره رو جلب می کرد و بعد با تیمی دیگر مذاکره می کرد. در بازی رفت که 3-3 شد، دو گل زده بود. شنکلی به عنوان نخستین مربی ای شناخته می شود که به طور تخصصی، تمریناتی برای هد زدن ابداع کرد. بین 1931 تا 1951 مدیر باشگاه منچستریونایتد بود. ده سال بازیکن اورتون بود؛ در این مدت دو لیگ و یک جام حذفی کسب کردند. مربی وقت موفق اورتون. سال 51 اورتون سقوط کرد و سه فصل در دسته دوم ماند. 54 که به دسته اول رسیدند لیورپول سقوط کرده بود و هشت فصل در دسته دوم بود. پس از یازده سال، دو تیم در دسته ای مشابه بودند. چند سال بعد در نیمه نهایی لیگ قهرمانان، اینتر گلی مشابه به لیورپول زد و مورد پذیرش واقع شد. بیست و دو ساله و عضو تیم رزرو باشگاه بود. تا یک دهه دروازه بان اصلی تیم بود. هافبک چپ بازی می کرد و پنج سال برای شنکلی بازی کرد. او جایگاه خود در رنجرز را از دست داده بود و مدتی به استرالیا رفته بود. به استرالیا اطلاق می شد. همان طور که به آمریکا، ینگه دنیا گفته می شد. ستاره آن سال های رنجرز در پستِ استیونسون که در تیم ملی هم بازیکنی ثابت بود. شنکلی به طرزی هنرمندانه و خنده دار غلو می کند تا بازیکن را اغوا کند. رولز رویس ماشین گران قیمتی بود و قطعا تمام مردم شهر کارگرنشین لیورپول سوار آن نمی شدند. در واقع منچستر آن فصل خوش شانس بود که سقوط نکرد و فصلی به مراتب بدتر از لیورپول داشت. لیورپول پیش از آن بازی هشت و منچستر پیش از آن بازی 9 بار باخته بودند. آن فصل نوزدهم شدند و فاصله شان با سقوط تنها سه امتیاز بود. فاجعه هوایی مونیخ، تعداد زیادی از ستاره های یونایتد را کشته بود. بازبی، به زمان برای ساختی تیمی جدید نیاز داشت. آن ها سال های 56 و 57 و سپس 65 و 67 قهرمان انگلستان شدند اما در این بین، سال های پر فراز و نشیبی داشتند. آن یخبندان بزرگ انگلستان از قرن هجدهم بی سابقه بود. بعضی از مسابقات ده بار به تعویق افتادند! وضعیت طوری بود که مثلا بولتون برای دو ماه و نیم حتی نتوانست یک بازی برگزار کند. قهرمان سال 61 لیگ ایرلند. */

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه ورزشی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جدیدترین عکس های 00:00 عاشقی با متن های رمانتیک