طعم دانه سیب


طعم دانه سیب

سرآغاز داستان: خاله آنا در سن شانزده سالگی به مرض ذات الریه که ناشی از قلبی‌شکسته بود، از‌دنیا رفت. البته این که در آن زمان هنوز پینی‌سیلین‌کشف نشده بود، هم در مردنش نقش اساسی داشت. وقتی که برتا خواهر کوچکتر در آن غروب مرداد ماه پس از شنیدن خبر...

سرآغاز داستان:
خاله آنا در سن شانزده سالگی به مرض ذات الریه که ناشی از قلبی‌شکسته بود، از‌دنیا رفت. البته این که در آن زمان هنوز پینی‌سیلین‌کشف نشده بود، هم در مردنش نقش اساسی داشت. وقتی که برتا خواهر کوچکتر در آن غروب مرداد ماه پس از شنیدن خبر مرگ آنا گریه‌کنان به باغ دوید، دید، همزمان با آخرین خس خسی که از گلوی آنا بیرون آمد تمام یوهانسبرهای قرمز سفید شدند. باغی بزرگ بود و بوته‌های سالمند یوهانسبر زیر بار آن همه میوه که مدتها از زمان چیدنشان گذشته بود خم شده بودند. اما به دلیل بیماری آنا هیچکس به فکر میوه ها نبود. مادر‌بزرگ بارها برایم قصه های آن دوران و کشف یوهانسبرهای عزادار را تعریف کرده بود‌. از آن‌وقت به بعد در باغ مادر‌بزرگ فقط یوهانسبر سفید و سیاه رشد می کرد و همه تلاشها برای بازگرداندن رنگ قرمز به این میوه اثر نداشت. کسی هم زیاد از این بابت دلخور نبود. سفیدها هم تقریبا به اندازه ی‌قرمزها شیرین بودند و هنگام پختن ژله پیشبند را آلوده نمی کردند. ژله هایی که با شفافیتی اسرار‌آمیز می درخشیدند. مادر‌بزرگ اسمشان را گذاشته بود «کنسرو اشک» و هنوز هم در قفسه های زیرزمین می شد شیشه های کوچک و بزرگ ژله ی یوهانسبر سال ۱۹۸۱ را پیدا کرد...


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

نخستین فرستاده ناپلئون بایران