حکایت مال‌دار بخیل از باب سوم گلستان سعدی + فایل صوتی


با حکایتی زیبا از سعدی در نکوهش بخل و خساست همراه شما هستیم.

خواندن حکایت یکی از راه‌های ساده اما تاثیرگذار در تکوین شخصیت انسان است و تاثیر فراوانی در ناخودآگاه خواننده دارد. حکایات سعدی از جمله شیرین‌ترین و خواندنی‎‌ترین حکایات کهن و آموزنده به شمار می‌روند که علاوه بر زیبایی بیان، خواننده را به فکر وامی‌دارند.

حکایت مال‌دار بخیل

مالداری را شنیدم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طایی در کرم. ظاهر حالش به نعمت دنیا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن، تا به جایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربهٔ بوهریره را به لقمه‌ای ننواختی و سگ اصحاب الکهف را استخوانی نینداختی. فی الجمله خانه او را کس ندیدی در گشاده و سفرۀ او را سر گشاده.

درویش به جز بوی طعامش نشنیدی
مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی

شنیدم که به دریای مغرب اندر راه مصر بر گرفته بود و خیال فرعونی در سر، حتی اذا ادرَکَهُ الغَرَقُ، بادی مخالف کشتی برآمد.

با طبع ملولت چه کند هر که نسازد؟
شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی

دست دعا برآورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت. واذا رَکِبوا فی الفُلکِ دَعَوُ اللهَ مخلصینَ له الدینُ.

دست تضرع چه سود بندۀ محتاج را
وقت دعا بر خدای وقت کرم در بغل

از زر و سیم راحتی برسان
خویشتن هم تمتعی بر گیر

وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند
خشتی از سیم و خشتی از زر گیر

آورده‌اند که در مصر اقارب درویش داشت. به بقیت مال او توانگر شدند و جامه‌های کهن به مرگ او بدریدند و خز و دمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان، غلامی در پی دوان.

وه که گر مرده باز گردیدی
به میان قبیله و پیوند

ردّ میراث سخت‌تر بودی
وارثان را ز مرگ خویشاوند

به سابقۀ معرفتی که میان ما بود آستینش گرفتم و گفتم:

بخور ای نیک‌سیرت سره مرد
کان نگون‌بخت گرد کرد و نخورد

بیشتر بخوانید: حکایت نان به نرخ روز خوردن، عبادت به نرخ شاه از گلستان سعدی

فایل صوتی حکایت مال‌دار بخیل

حکایت مال‌دار بخیل از باب سوم گلستان سعدی + فایل صوتی

نثر روان حکایت مال‌دار بخیل

شنیدم که مرد ثروتمندی آنقدر خسیس بود و در خساست شهره، که همانند حاتم طایی که در کرم و بخشش معروف بود، این مرد به خساست شهرت داشت. او به بخل معروف بود، ظاهرى آراسته به مال دنیا داشت ولى در باطن گدا صفت بود. آنقدر این مرد خسیس بود که حتی به قیمت جانش، حاضر نبود مالش را از دست بدهد و نه گربه بوهریره و نه سگ اصحاب کهف را هم غذا نمی‌داد چه برسد به افراد فقیر و نیازمند.

هیچکس در خانه او را به روی مهمان باز ندیده بود و سفره‌ی او را پهن ندیده بود و هیچ فقیری حتی بوی غذای خانه‌اش را استشمام نکرده بود و سفره‌اش ریزه غذایی نداشت که پرندگان از آن بخورند.

روزی تصمیم گرفت از طریق دریای مغرب به مصر برود. در سفر دریایی او باد مخالف وزید و دریا را متلاطم کرد و کشتی اش در حال غرق شدن بود . آن مرد دست به دعا شد و فریاد می زد خدایا مرا نجات بده !

دستانی که هیچگاه بخشش نمی‌کنند و فقط زمان درخواست کمک به آسمان بلند میشود ، هنگام ارتباط با خدا نمی‌توانند گره از مشکل و نیاز انسان بگشایند. اگر با سکه‌های زر و سیم (طلا و نقره) خود موجب آسودگی خاطر و رفع مشکل کسی شوی، پس از مرگ در دنیای باقی، به جبران هر درم سیم یا زر، خشتی (آجرگلی) از سیم یا زر به تو خواهند داد و پاداش کار نیک تو چند برابر می‌شود.

طوفان ، کشتی را غرق کرد. می‌گویند، مرد خسیس مُرد و دارایی او به خویشاوندان فقیر و مستمندش که در مصر بودند ، به ارث رسید. با دارایی او همه آن‌ها ثروتمند شدند و لباس‌های فاخر گرانبها پوشیدند.

یک هفته بعد یکی از خویشاوندان او را دیدم که بر اسبی تیزرو سوار است و غلامش به دنبال او می‌دود ! حتی اگر مرد ثروتمند خسیس زنده می‌شد، خویشاوندانش حاضر نبودند این ثروت را به او بازگردانند. آن سوار را می‌شناختم و به خاطر سابقه آشنایی که بین من و آن سوار بود، آستین او را گرفتم و به او گفتم :” ای مرد ارجمند ، این ثروت نوش جانت! زیرا صاحب بد بختش فقط در فکر جمع کردن این مال بود و نتوانست خود آن را بخورد!”

لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما و کاربران محترم سایت ستاره به اشتراک بگذارید.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود آهنگ خاص و بی نظیر اجتماعی سارینا از شاهین نجفی