از لابلای کتاب ال‌دیگو؛ خاطرات کتک خوردن از پدر و حمام با آب سرد


از لابلای کتاب ال‌دیگو؛ خاطرات کتک خوردن از پدر و حمام با آب سرد

بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم ویدیوهای تمام زندگی من روی ‌اینترنت در دسترس است یا تمام آن به صورت چاپ شده وجود...

دیگو مارادونا یکی از بزرگترین ستاره‌های دنیای فوتبال است و خیلی‌ها معتقند او بزرگترین ستاره‌ای است که به چمن سبز پای گذاشته است. مارادونای فقید زندگی پر افت و خیزی چه بیرون و چه درون زمین داشت و هیچ گاه در طول زندگی 60 ساله‌اش، از حاشیه دور نبود. چندین کتاب و مستند طی سال‌های گذشته به مرور زندگی پرتلاطم شماره 10 افسانه‌ای ناپولی و تیم ملی آرژانتین پرداخته که یکی از آنها، به نام ال‌دیگو در نوامبر سال 2005 و از زبان خود مارادونا منتشر شده است. براین اساس، قرار است طی مطالبی جداگانه، به معرفی بخشی از مطالب منتشر شده در این کتاب بپردازیم تا در صورت تمایل، اقدام به تهیه کتاب کنید. گفتنی است لینک خرید کتاب ال‌دیگو در فروشگاه طرفداری را می‌توانید در انتهای مطلب، مشاهده کنید. بخشی از فصل اول کتاب به صورت گلچین شده در ادامه تقدیم می‌شود:

اولین چالش ام در فیوریتو، آفتاب سوزان بود. مادرم، لا‌توتا[1]، همیشه می‌گفت: «پلو [لقب مارادونا به معنای موفرفری]، فقط وقتی ساعت پنج شد و خورشید غروب کرد، می‌ری و بازی می‌کنی.» «باشه، مامان، باشه. نگران نباش.» ‌این را می‌گفتم و خانه را ساعت 2 ظهر با دوستم ال نگرو یا پسر عمویم، بتو، یا هر کس دیگری که آنجا بود،‌ترک می‌کردم و از ساعت 2:15 ظهر زیر و تابش شدید آفتاب، شروع به بازی می‌کردیم. هیچ‌چیز برایمان مهم نبود. خودمان را می‌کشتیم. ساعت 7 برای مدتی کوتاه دست می‌کشیدیم، استراحتی می‌کردیم و از یکی از خانه‌های اطراف، آبی برای خوردن می‌گرفتیم و دوباره ادامه می‌دادیم. در تاریکی هم بازی می‌کردیم. الان وقتی گاهی اوقات می‌شنوم بعضی‌ها از بازی در ورزشگاهی که پروژکتور ندارد، گله می‌کنند، با خودم می‌گویم من در تاریکی بازی می‌کردم، حرام‌زاده! نمی‌دانم ما بچه‌های خیابانی حساب می‌شدیم یا نه، ولی بیشتر بچه‌های زمین‌های بایر (پوتِرو) بودیم. اگر والدین‌مان دنبال‌مان می‌گشتند، می‌دانستند کجا پیدایمان کنند. همیشه در پوترو بودیم و دنبال توپ می‌دویدیم.

خاطرات خوشی از کودکی‌ام در فیوریتو دارم، ولی اگر بخواهم آن را در قالب یک کلمه روایت کنم سختی بود. آنجا اگر می شد، آدم‌ها غذا می‌خوردند و اگر نبود، نمی‌خوردند. یادم می‌آید تابستان‌ها خیلی گرم و زمستان‌ها خیلی سرد بود. خانه ما سه اتاق داشت و از مصالحی محکم ساخته شده بود که برای آنجا کاملا لوکس بود: از ورودی سیمی‌ که رد می‌شدید، پاسیویی پر از خاک وجود داشت و بعد به خانه می‌رسیدید. یک اتاق غذاخوری داشتیم که در آن آشپزی می‌کردیم، غذا می‌خوردیم، تکالیف‌مان را انجام می‌دادیم و هر کار دیگر. دو اتاق خواب هم بود. اتاق والدین‌مان در سمت راست بود و سمت چپی، مال ما بچه‌ها بود. وقتی باران می‌بارید، در خانه راه می‌افتادیم و جلوی چکه کردن‌ها را می‌گرفتیم. داخل خانه بیشتر از بیرون آن خیس می‌شدیم. از سینک ‌آشپزخانه که اصلا حرف نزنم، بهتر است. حتی آب لوله‌کشی هم نداشتیم. وزنه زدن‌های من هم از همین جا شروع شد. گالن‌های خالی بیست لیتری نفت را برای پر‌کردن از تنها لوله آب خیابان به دست می‌گرفتیم و می‌رفتیم تا آب بیاوریم و مادرم بتواند ظرف‌ها بشوید، آشپزی کند و به بقیه کارها برسد. همین‌طور هم حمام می‌کردم. آب سرد را از ظرف برمی‌داشتیم و با دست آن را روی صورت، زیربغل‌ها، بین انگشتان و حتی شرمگاه‌مان، می‌کشیدیم. شستن موهایمان پیچیده‌تر بود و بهتر بود در زمستان اصلا انجام نشود.

سیر کردن شکم آن همه نان‌خور راحت نبود و پدرم برای انجام آن، هر روز تا حد مرگ کار می‌کرد. برای همین هم بود سعی می‌کردم زیاد گند نزنم، ولی سخت بود. بعضی اوقات پدرم بلافاصله بعد از گرفتن دستمزدش، برایم یک جفت کفش می‌خرید که از بس فوتبال بازی می‌کردم، خیلی زود پاره می‌شدند. واقعا گریه‌آور بود. در واقع، نه تنها به خاطر از بین رفتن‌شان گریه‌ام می‌گرفت، بلکه باید کتک پدرم را هم تحمل می‌کردم. با این حال، کینه‌ای از او به دل ندارم. آن زمان شیوه‌های رفتاری با الان فرق داشت. پدرم فرصت نداشت بنشیند و با من حرف بزند و کتکم می‌زد. وقت این را نداشت که مثل من با دخترانم رفتار کند و بگوید عزیزم، بیا می‌خواهم در مورد این مساله صحبت کنم. باید می‌توانست چند ساعتی بخوابد تا فردا 4 صبح سر‌ِکار برود. اگر‌ این کار را نمی‌کرد، تمام خانواده به مشکل می‌خورد و نمی‌توانستیم از پس مخارج بربیاییم. چنین چیزی اصلا غیرمعمول نبود. خیلی از خانواده ها مجبور بودند و هستند همین‌طور زندگی‌کنند. راستش را بخواهید، تجربه بسیار باارزشی هم برایم بود. به خاطر اتفاقاتی که در فیوریتیو و جاهای دیگر سرمان‌آمد، پوست کلفت‌تر شدم، ولی احساساتم هیچ‌وقت تغییر نکرد.

از لابلای کتاب ال‌دیگو؛ خاطرات کتک خوردن از پدر و حمام با آب سردال‌دیگو به تازگی توسط انتشارات گلگشت منتشر شده است

در ادامه فصل، مارادونا به اولین سال‌های فوتبالش در لوس سبوییتاس صحبت کرده است:

در هر شرایطی برای لوس سبوییتاس بازی می‌کردم. حتی یک بار با 7 بخیه‌ای که روی دستم بود و باندپیچی قلمبه‌ای داشت، بازی کردم. داستان ‌این بود که در خانه بودم و می‌خواستم کنار گویو، ساندویچی بخورم که لا‌توتا خواست بروم و یک بطری آب بیاورم. با گویو به طرف مغازه دویدیم و وقتی داشتیم به کوچه می‌پیچیدیم، خیلی بد زمین خوردم. بطری شکست و دستم زخم بزرگی برداشت. خیلی درد می‌کشیدم؛ نه فقط به خاطر زخم دستم، بلکه به خاطر چیزی که قرار بود اتفاق بیفتد: ‌ترس لا‌توتا، کتک پدرم و مهم‌تر از همه، بازی فردا. باید در خانه بانفیلد، یک تیم دیگر از بوئنوس‌آیرس، بازی می‌کردیم. به بیمارستان رفتیم، بخیه و بانداژ شدم. شبیه مومیایی شده بودم، ولی روز بعد کنار بقیه در کامیون دون یایو راهی مسابقه شدم.

می‌ترسیدم فرانسیس [مربی تیم] اجازه ندهد بازی کنم و شروع به سرزنشم کند. احترامی‌که برایش قائل بودیم، بیشتر از جنس‌ ترس بود. در رختکن صدایم کرد و پرسید: «دستت چی شده، مارادونا؟» «افتادم و زخمی‌شدم، دون فرانسیس، ولی می‌تونم بازی‌کنم.» «چی؟ ‌این‌طوری اصلا نمی‌شه بازی‌کنی!» برگشتم و روی نیمکت نشستم. لبم را می‌گزیدم تا گریه نکنم. گویو را دیدم که سمت فرانسیس رفت: «اجازه بده بازی کنه، فرانسیس. حداقل برای چند دقیقه. دون‌دیگو می‌گه مشکلی نداره.» فرانسیس اخمی ‌به صورتش نشست و با اشاره سر قبول کرد، ولی گفت فقط برای چند دقیقه چنین اجازه‌ای می‌دهد. روحم به بدنم بازگشت. فقط برای چند دقیقه بازی نکردم. تمام 90 دقیقه را بازی کردم. هفت به یک بردیم و 5 گل هم من زدم.

وقتی در لوس سبوییتاس بودم، گلی شبیه گل دست خدا زدم. با دستم گل زدم. بازیکنان رقیب دیدند و به سمت داور یورش بردند. در نهایت تصمیم گرفت آن را صحیح اعلام کند. قیامت به پا شد! می‌دانستم درست نبود، ولی زدن چنین حرفی در آرامش دور از مسابقه و تصمیم‌گیری سریع در فشار بالای بازی، به اندازه شب و روز تفاوت داشت. می‌خواهید به توپ برسید و دست خود به خود، شروع به حرکت می‌کند. داوری را یادم می‌آید که وقتی چندین سال بعد از لوس سبوییتاس و چندین سال قبل از مکزیکِ 1986، با دست به وِلِز گل زدم و آن را مردود اعلام کرد. توصیه کرد دیگر چنین کاری نکنم، ولی گفتم نمی‌توانم چنین قولی بدهم. نمی‌دانم از بردمان مقابل انگلیس خوشحال شده بود یا نه!

لینک خرید کتاب ال‌دیگو با تخفیف 10 درصدی به مدت محدود از فروشگاه طرفداری

[1] La Tota

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه ورزشی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


پخش زنده بسکتبال فینیکس - مینسوتا 10 اردیبهشت 1403