فریدون مشیری و سرودههایی برای سربازان وطن
فریدون مشیری، یکی از شاعران نامدار همانند بسیاری شاعران نسبت به جامعه خود بیتفاوت نبوده و شعرهای متعددی از وی درباره جنگ تحمیلی هشت ساله به یادگار مانده است.
به گزارش ایکنا؛ سیام شهریورماه سالروز تولد فریدون مشیری یکی از نامآوران عرصه شعر و ادبیات معاصر ایران است، شاعر سرشناس و بلندآوازهای که نیم نگاهی به شعر بزرگانی، چون نیما داشته، اما خود نیز پرچمدار شعر تغزلی معاصر بوده است.
مشیری همچون بسیاری از شاعران، زبان و ادبیاتش را در خدمت پیامهای شاعرانه میگیرد و مخاطب با دریافت این پیامها سردرگم که نمیشود، راه را نیز مییابد. او در چالش با ناهنجاریهایی همچون بیعدالتی زبان شفافی دارد. ساده بیان میکند و به همین دلیل هم شعرهایش همهفهم بوده و نیاز به رمزگشایی ندارد، البته این مسئله با صلابت گفتاری او همراه است.
وی در سال ۱۳۰۵ متولد شد و در سن ۷۴ سالگی دار فانی را وداع گفت. اولین اثرش با عنوان «تشنه طوفان» در سال ۱۳۳۴ با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی منتشر شد، از آثار دیگرش میتوان به «گناه دریا»، «ابر و کوچه»، «بهار را باور کن»، «پرواز با خورشید»، «مروارید مهر»، «از دریچه ماه» و ... اشاره کرد. همچنین کتاب «آه باران» در سالهای پایانی جنگ هشت ساله ایران و عراق منتشر شد.
در ادامه چند قطعه از اشعار اجتماعی فریدون مشیری را که در ارتباط با زندگی روزمره مردم در زمان انقلاب و دفاع مقدس سروده شده، میخوانید:
همیشه با تو
به ایرانم، ایران جاودانهام.
معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظهای که بی تو سرآید مرا، مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن
آوایی از سنگر
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
خون از رخم بشوی، که تیر از پرم گذشت
سر بر کشیدم از دل این دود، شعلهوار
تا این شب از برابر چشم ترم گذشت
شوق رهاییام درِ زندانِ غم شکست
بوی خوش سپیدهدم از سنگرم گذشت
با همرهان بگوی: «سراغ وطن گرفت
هر جا که ذره ذره خاکسترم گذشت»
خورشیدها شکفت ز هر قطره خون من
هر جا که پارههای دل پرپرم گذشت
در پردههای دیده من باغ گل دمید
نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت
از خون جوانان وطن
چون آتش و خون، سرخ بر آمد خورشید
شرمنده شد از خون جوانان رشید
چون لاله، فرو شکست و پژمرد، که دید
از هر قطره، هزار خورشید دمید!
ایثار
رزمنده یلان سرودها میخواندند
وز خانه خویش، خصم را میراندند
سر بود، که بیحساب میبخشیدند
جان بود که بیدریغ میافشاندند
انتهای پیام