فیلم | باز باش ای باب‌ رحمت تا ابد


فیلم | باز باش ای باب‌ رحمت تا ابد

ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر برجسته ادبیات، در بیستمین ویژه‌برنامه رمضانی «ملکوت آرامش» ادامه حکایت مولانا درباره «خدو انداختن دشمن بر روی امام(ع)» را بیان می‌کند.

فیلم | باز باش ای باب‌ رحمت تا ابدبه گزارش ایکنا، ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر ادبی، در بیستمین قسمت «ملکوت آرامش» ضمن تسلیت شهادت مولی المؤحدین امیرالمؤمنین علی(ع) می‌گوید: داستان بسیار معروف مثنوی «از علی(ع)، آموز، اخلاص عمل» و داستان «خدو انداختن دشمن بر روی امام(ع)» را پی می‌گیریم. اما پیش‌تر گفتیم که در آن جزئیاتی که مولانا، داد سخن می‌دهد، باید توجه کنیم تا به درستی منظور نظر مولانا را دریابیم.‌

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای

شمه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد

آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست

زانکه بی‌شمشیر کشتن کار اوست

بازگو ‌ای باز عرش خوش‌شکار

تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراک غیب آموخته

چشم‌های حاضران بر دوخته

آن یکی ماهی همی‌بیند عیان

وان یکی تاریک می‌بیند جهان

وان یکی سه ماه می‌بیند بهم

این سه کس بنشسته یک موضع نعم

چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز

در تو آویزان و از من در گریز

راز بگشا ‌ای علی مرتضی

‌ای پس سؤ القضا حسن القضا

یا تو واگو آنچ عقلت یافتست

یا بگویم آنچ برمن تافتست

از تو بر من تافت، چون داری نهان‌

می‌فشانی نور، چون مه بی‌زبان

لیک اگر در گفت آید قرص ماه

شب روان را زودتر آرد به راه

از غلط ایمن شوند و از ذهول

بانگ مه غالب شود بر بانگ غول

ماه بی‌گفتن چو باشد رهنما

چون بگوید شد ضیا اندر ضیا

چون تو بابی آن مدینه علم را.

چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ‌ای باب بر جویای باب

تا رسد از تو قشور اندر لباب

باز باش ‌ای باب رحمت تا ابد

بارگاه ما له کفوا احد

هر هوا و ذره‌ای خود منظریست

نا گشاده کی گود کانجا دریست

تا بنگشاید دری را دیدبان

در درون هرگز نجنبد این گمان

چون گشاده شد دری حیران شود

مرغ امید و طمع پران شود

غافلی ناگه به ویران گنج یافت

سوی هر ویران از آن پس می‌شتافت

سال‌ها گر ظن دود با پای خویش

نگذرد ز اشکاف بینی‌های خویش

تا ببینی نایدت از غیب بو

غیر بینی هیچ می‌بینی بگو

مولانا داستان را ادامه می‌دهد.

پس بگفت آن نو مسلمان، ولی

از سر مستی و لذت با علی

که بفرما یا امیر المؤمنین

تا بجنبد جان به تن در، چون جنین

در ادامه از یک داستان اسطوره‌ای هفت اختر استفاده می‌کند که چگونه جنین را پرورش می‌دهند؛

این جنین در جنبش آید ز آفتاب

کآفتابش جان همی‌بخشد شتاب

از دگر انجم به جز نقشی نیافت

این جنین تا آفتابش بر نتافت

از کدامین ره تعلق یافت او

در رحم با آفتاب خوب‌رو

از ره پنهان که دور از حس ماست

آفتاب چرخ را بس راه‌هاست

آن رهی که زر بیابد قوت از او

و آن رهی که سنگ شد یاقوت از او

ادامه داستان را در نوبت دیگر پی می‌گیریم. اما انتظار دارم کسانی که شعله درگرفت و در آن‌ها چراغی روشن شد به مثنوی مراجعه کنند، زیرا داستان‌ها و ماجرا‌های تو در تو در شرح مثنوی می‌بینند که مولانا مطرح کرده است.

انتهای پیام

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


6 مرزبان بازداشت شده به کشور بازگشتند