الگوسازی خوب است، اما قهرمانسازی نه
الگوسازی خوب است، اما قهرمانسازیهای روزمره نه. خوب است کسانی را که وظیفهٔ شان را (به درستی) انجام میدهند، تحسین کنیم. اما در این تحسینها و تمجیدها نیز یک واقعیت تلخ نهفته است: اینکه از بس سطح بیمسوولیتیها و کارشکنیها بالا است،...
الگوسازی خوب است، اما قهرمانسازیهای روزمره نه.
خوب است کسانی را که وظیفهٔ شان را (به درستی) انجام میدهند، تحسین کنیم. اما در این تحسینها و تمجیدها نیز یک واقعیت تلخ نهفته است: اینکه از بس سطح بیمسوولیتیها و کارشکنیها بالا است، اندکترین مسوولیتپذیری و کارآیی برایمان اقدام فوقالعاده و خارقالعاده به نظر میآید. پس در تحسینکردنها اعتدال را رعایت کنیم. در تربیت کودک، تشویق و ترغیب امر ضروریست اما تعریف و تمجید بیش از حد، کودک را نازدانه و لوس بار میآورد. کودک نازدانه را میشود تحمل کرد اما بزرگسال نازدانه را نه.
سخن دوم اینکه، جامعهٔ ما سخت به مرض «سیاه و سفید بینی» آلوده شده است. ما از قضاوت منصفانه هر روز بیشتر فاصله میگیریم و در هر کاری «کور خود بینای دیگران میشویم». حتی بعضی از روزنامهنگاران ما که باید پیش از قضاوت جوانب قضیه را بیشتر بکاوند و منصفانه گزارش دهند، به عجله و داوری عجولانه و احساساتی تن میدهند. در هر درگیری، کم از کم دو طرف دخیل میباشند. بسیار کم اتفاق میافتد که یک جانب کاملاً برحق و جانب دیگر کاملاً مقصر باشد. ممکن است یک جانب برحقتر باشد اما باید به هر دو طرف حق مساوی برای ارایه فاکتها و حقایق قایل شد. و از یاد نبریم که قضاوت منصفانه را هرکس میپسندد حتی کسی که بار تقصیرش سنگینتر از جانب مقابل است.
سخن آخر اینکه... هیچ دیگه!
باری سلام