نقطه آغاز روابط شهید چمران و امام موسی صدر در لبنان
گروه سیاسی ــ همکاری شهید چمران و امام موسی صدر در لبنان، منشأ آثار پربرکتی در این کشور بوده است؛ آشنایی این دو چهره مهم در تاریخ معاصر لبنان، خود داستانی دارد چرا که در بدو ورود شهید چمران به دلیل مخالفت برخی نزدیکان امام موسی صدر، نزدیکی آنها میسر نشد تا اینکه با سفر مرحوم سیدصادق طباطبایی به لبنان این فرصت فراهم شد.
به گزارش ایکنا؛ 31 خردادماه، مصادف با سالروز شهادت شهید چمران است؛ مصطفی چمران(متولد 1311تهران) بعد از پایان تحصیلات در دانشگاه تهران و کسب مدرک کارشناسی، به آمریکا سفر کرد و موفق به اخذ مدرک دکترای فیزیک پلاسما از آنجا شد. چمران در سفر به لبنان، به کمک امام موسی صدر؛ رهبر شیعیان این کشور، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن؛ یعنی سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی کرد.
نحوه آشنایی شهید چمران با امام موسی صدر در لبنان خود حکایتی دارد که به گفته مرحوم سیدصادق طباطبایی، در بدو ورود ایشان به لبنان به دلیل سنگاندازی برخی نزدیکان، این رابطه و نزدیکی شکل نمیگیرد تا جایی که چمران از حضور در این کشور دچار یأس و ناامیدی میشود. مرحوم طباطبایی در کتاب خاطرات خود درباره این مسئله و نقش خود در شکلگیری این رابطه میگوید که در ادامه منتشر میشود:
شهید چمران چگونه با امام موسی صدر آشنا شد؟ چه شد که به لبنان رفت و به چه کارهایی مشغول شد؟
در مورد مهاجرت دکتر چمران به لبنان و پیوستن به امام موسی صدر این نکته را ذکر کنم که در سفری که آقای صدر به اروپا آمدند، توضیحاتی درباره مؤسسات مختلفی که دایر کرده بودند، دادند و اظهار داشتند برای مدیریت مؤسسه جبل عامل نیاز به نیروی انسانی دارند که هم کاردان و برخوردار از شأن علمی بالا باشد و هم در مدیریت تخصصی داشته و هم به لحاظ سیاسی و اجتماعی و اعتقادی دارای انگیزه و دانش مذهبی بوده و البته به لحاظ مشی سیاسی ضد رژیم و به قول ایشان از تیر و طائفه خودمان باشد. ما هم در میان دوستان ارزیابی کردیم و خصوصیات مورد نظر آقای صدر را در دکتر چمران یافتیم و به او اطلاع دادیم. ایشان به همراه همسر و بچههایش سفری به آلمان کرد و به منزل ما آمد، (من در آن زمان در دانشگاه آخن بودم و هنوز فارغالتحصیل نشده بودم) و پس از آن به لبنان رفت. البته کمی طول کشید تا آقای صدر و دکتر چمران شیفته هم شدند. چمران به صورت موقت آمده بود تا اوضاع را بررسی کند و پس از آن به آمریکا برگردد و به کار خانوادهاش سر و سامان دهد تا برای همیشه در لبنان بماند. او در آمریکا در دانشگاه برکلی موقعیت بسیار برجستهای داشت و یکی از افتخارات علوم جدید در رشته الکترونیک و تحقیقات فضایی و از مغزهای متفکر ناسا به حساب میآمد، با این همه آمدن او به لبنان همان و ماندن ایشان در این کشور همان! یعنی حتی برای رسیدگی به کارهایش به آمریکا بازنگشت. مدیریت دکتر چمران و تلاش او در رشد و تربیت نوجوانان لبنانی خیلی مؤثر بود. ابتدا زبان عربی نمیدانست و به ویژه برای آموزش مطالب علمی مشکل داشت، اما خیلی زود زبان عربی را آموخت و بر امور مسلط شد.
دلیل ادامه همکاری شهید چمران با امام موسی صدر چه بود؟
چمران ویژگیهای اخلاقی ممتازی داشت. این خصوصیات به ندرت در افراد جمع میشود. او در عینحال که یک متخصص بود، معلم هم بود. هم اندیشمند بود هم تلاشگر. هم نظامی بود و روحیه سلحشوری داشت و هم یک عارف و مبلغ و مروج. خیلی هم عاطفی بود.
اگر در این زمینه خاطراتی دارید، لطفاً بفرمایید.
اتفاقاً چند خاطره از او دارم که هر کدام جالب و تکاندهنده است. یک بار به همراه او در بیروت بودم. حدود ساعت دو بعد از ظهر برگشتیم به صور. او سرحال و قبراق بود. البته از شب قبل کمخوابی داشت چون به خاطر احتمال حمله اسرائیل به نبطیه آمادهباش داده بودند. به مؤسسه آمدیم و ماشین را پارک کرد. با همدیگر به طرف ایوانی که رو به رویش حیاط مؤسسه و زمین ورزش بود آمدیم، در ایوان، فرزند چمران ـ جمال ـ دوید جلوی پدر و او را محکم بغل کرد. شاید این حالت ده پانزده ثانیه بیشتر طول نکشید که دیدم چمران یکدفعه جمال را گذاشت زمین و دوید به طرف راهرو و از پلهها بالا رفت.
من خیلی تعجب کردم. دنبالش رفتم، دیدم در دفتر کارش روی کاناپه نشسته و بلند گریه میکند. من به سر و شانهاش دست کشیدم و گفتم مصطفی چه شده؟ او اشکش را پاک کرد و گفت: «صحنهای دیدم که اگر تو دیده بودی قدرت تحمل من را هم نداشتی. وقتی جمال را بغل کردم و بوسیدم چشمم افتاد به یک پسر چهار ساله یتیم به نام بلال که آنجا پیش یک ستون ایستاده بود و با یک حسرتی به جمال نگاه میکرد. من این صحنه را که دیدم شرمم آمد که چطور در حضور یک بچه یتیم به خودم اجازه دادم که پسرم را بغل کنم.» و نگران بود که چگونه از دل این بچه در بیاورد.
دکتر چمران به پسر کوچکش، جمال، بسیار علاقه داشت. پس از بازگشت خانوادهاش به امریکا. وقتی اسم جمال را میبرد گویی در دل چمران آتشی زبانه میکشید. یک روز در موسسه جبل عامل مشغول خوردن ناهار بودیم. من احساس کردم که چمران به فکر فرورفته است. از این حالتها زیاد داشت. ناگهان گفت: جمال را بگیر! آنگاه به خودش آمد، ولی اشک در چشمش جمع شده بود. از ما عذرخواهی کرد، اما معلوم بود در حالت عادی نیست. سه چهار ساعت بعد، نزدیک غروب از امریکا خبر دادند که متأسفانه جمال داخل استخر افتاده و غرق شده است. هنگامی که به طرف استخر میرفته است، خانم دکتر چمران از بالکن او را میدیده، میگوید جمال را بگیرید. آن لحظه که ما فریاد چمران را شنیدیم در واقع فریاد همسرش بود که از دهان چمران خارج شده بود. گویا میدیده فرزندش در استخر میافتد. یکی دو ساعتی کنارش بودیم تا به لحاظ عاطفی او را آرام کنیم. اما او خیلی زود که واقعاً جای تعجب داشت به حالت عادی بازگشت و برنامههایش را آغاز کرد.
برخی دوستان شما گفتهاند زمانی که دکتر چمران به لبنان رفت، تعدادی از اطرافیان امام صدر مانع ایجاد روابط نزدیک بین ایشان و امام صدر میشوند به گونهای که دکتر چمران تا حدی دچار یاس و ناامیدی شده بود؟
بله! همین طور است روزی آقای صادق قطبزاده با من تماس گرفت و گفت صادق عجله کن برو لبنان که مصطفی دچار مشکل شده و نتوانسته با آقای صدر ارتباط نزدیک برقرار کند. من هم بلافاصله به بیروت پرواز کردم. طبیعتاً چون من خواهرزاده امام صدر بودم. وقتی به لبنان سفر میکردم، جایی غیر از منزل دایی نمیرفتم.
مطلبی را از یکی از دوستان شنیدم که خانم دکتر چمران بعد از یکی دو ماه که در لبنان به سر برده بود. خب یک زن آمریکایی بود، البته خیلی بزرگوار و نجیب، اما زندگی در جنوب لبنان با آن فقر برایش خیلی مشکل بود، به چمران گفته بود اینجا نمیشود زندگی کرد، بیا برگردیم، لااقل فکر این چهار تا بچهات را بکن چمران گفته بود که من چطور میتوانم این چهارصد، پانصد تا بچهام را رها کنم و این چهار تا بچه را نگه دارم اینها برای من فرقی ندارند. خانم ایشان برگشت به آمریکا ولی ایشان با وجود علاقه بسیار شدید به بچههایش، در لبنان ماند.
بعد از یک مدتی که کار کرده بود از او پرسیدم مصطفی سر کلاس با دست و اشاره میشود صحبت کرد، اما مطلب علمیرا چطور حالی بچهها میکنی؟ گفت این مشکل اوایل بیشتر بود بعضی وقتها که درس میدادم مثلاً یک اصل مکانیک را تدریس میکردم، خودم راضی بودم که توانستم به زبان عربی این مسائل پیچیده را بگویم، بعد با اولین سؤالی که دانش آموز میکرد، میفهمیدم نتوانستم هیچ چیز به او بفهمانم!
در آن سفر هم دکتر چمران را با خودم به منزل آقای صدر بردم و از آنجا بود که روابط امام موسی با دکتر چمران شکل گرفت واین روابط به قدری نزدیک شد که دکتر چمران پیش از شهادت در وصیتنامهای که خطاب به امام موسی صدر نوشت، تمام احساسات خود را بیان داشت. این وصیتنامه بسیار زیبا و جالب است.
«وصیت به دوست»
«وصیت میکنم...
وصیت میکنم به کسی که او را بیش از حد دوست میدارم! به معبود من! به معشوق من، به امام موسی صدر، کسی که او را مظهر علی میدانم، او را وارث حسین میخوانم، کسی که رمز طائفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حقطلبی و بالاخره شهادت است. آری به امام موسی وصیت میکنم...
برای مرگ آماده شدهام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شدهام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت میرسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریدهام. همهچیز را ترک گفتهام. علائق را زیر پا گذاشتهام. قید و بندها را پاره کردهام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفتهام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم.
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به روی من گشودی
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به روی من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بینظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهای مادی آزاد شوم...
تو ای محبوب من رمز طایفهای، و درد و رنج هزار و چهارصد ساله را به دوش میکشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهارصد سال را همچنان تحمل میکنی، کینههای گذشته و دشمنیهای تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان میپذیری، تو فداکاری میکنی، تو از همهچیز خود میگذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها میکنی، و دشمنانت در عوض دشنام میدهند و خیانت میکنند، به تو تهمتهای دروغ میزنند و مردم جاهل را بر تو میشورانند، و تو ای امام لحظهای از حق منحرف نمیشوی و عمل به مثل انجام نمیدهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال قدم برمیداری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی... و من افتخار میکنم که در رکابت مبارزه میکنم و در راه پرافتخارت شربت شهادت مینوشم ... .
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم... اما من، منی که وصیت میکنم، منی که تو را دوست میدارم... آدم سادهای نیستم!... من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزهام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازهای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است... به سه خصلت ممتاز شدهام:
عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را جز عشق نمیشناسم. در زندگی جز عشق نمیخواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
فقر که از قید همه چیز آزاد و بینیازم میکند. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تاثیری در من نمیکند.
تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد. مرا با محرومیت آشنا میکند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق میسوزد. جز خدا کسی نمیتواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر نالههای صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی میگردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر میگردد، کمتر مییابد...
کسی که وصیت میکند آدم سادهای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوستداشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت میکند ... .
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا میدانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و موسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشتهام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواستهام. حتی زن و بچهها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکردهاند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض دادهام.
به کسی بدی نکردهام. در زندگی خود جز اهل محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبودهام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم...
آری وصیت من درباره این چیزها نیست...
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است
احساس میکنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت میکنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشتهام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم ... .
تو را دوست میدارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بینیازی میکنم... از او چیزی نمیطلبم و احساس احتیاج نمیکنم. چیزی نمیخواهم، گلهای نمیکنم و آرزویی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را میپرستم و عشق میورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق میورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است ... .
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیدهام و بالاتر از عشق چیزی نخواستهام. عشق است که روح مرا به تموج وامیدارد، قلب مرا به جوش میآورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر میکند، مرا از خودخواهی وخودبینی میرهاند، دنیای دیگری حس میکنم، در عالم وجود محو میشوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیدهای زیبابین پیدا میکنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، حرکت یک موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا میربایند و از این عالم به دنیای دیگری میبرند... اینها همه و همه از تجلیات عشق است ... .
به خاطر عشق است که فداکاری میکنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بیاعتنایی مینگرم و ابعاد دیگری را مییابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا میبینم و زیبایی را میپرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس میکنم، او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش میکنم ... .
میدانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کردهام، حتی عشق ورزیدهام، ولی جواب بدی دیدهام. عشق را به ضعف تعبیر میکنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده مینمایند! اما این بیخبران نمیدانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمیدانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکردهاند. نمیدانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست...
و من قدر خود را بزرگ تر از آن میدانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوءاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود میسوزم و لذت میبرم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید...
میدانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا میکنی. انسانها را دوست میداری. به همه بیدریغ محبت میکنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده میکنند. حتی تو را به تمسخر میگیرند و به خیال خود تو را گول میزنند... تو اینها را میدانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمیدهی... زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحتتاثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همهجا میتابی و همچون باران بر چمن و شورهزار میباری و تحتتاثیر
انعکاس سنگدلان قرار نمیگیری...
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود تو است، و ارزندهترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدسترین خصیصهای است که در میزان الهی به حساب میآید...»
غیر از امام موسی صدر دیگران چگونه با دکتر چمران برخورد میکردند؟
از آنجا که دکتر چمران در مجموعه کادر آقای صدر فعالیت داشت، مورد حمله حاسدان و کینهتوزان قرار داشت. پیش از اینکه دکتر چمران به لبنان بیاید و سرپرستی موسسه جبل عامل را عهدهدار شود، آقای محمد صالح حسینی مسئول آنجا بود. دوستان آقای صدر به ایشان تذکر داده بودند که این فرد با اینکه در تشکیلات متعلق به شما کار میکند و از شما حقوق میگیرد، اما اعتقادی به شما ندارد و علیه شما دیگران را تحریک میکند، و یا فلسطینیهای مخالف شما را اینجا میآورد. آقای صدر تلاش میکردند مدارا کنند و میگفتند اگر کارش را خوب انجام دهد، مهم نیست اخلاص و اعتقاد به من نداشته باشد، مهم این است که این سازمان اداره شود.
سرانجام دکتر چمران تصدی مؤسسه جبل عامل را عهدهدار شد. پس از مدتی احساس کرد با این آقا نمیتواند کار کند، لذا او از آنجا رفت. آقای جلالالدین فارسی این موضوع را به عنوان وابستگی آقای صدر به امپریالیسم و صهیونیسم میداند. یکی از انگیزههای تبلیغات منفی علیه دکتر چمران و آقای صدر این مساله بود. دکتر چمران در نامههایی که به من مینوشت به بسیاری از این شبههافکنیها پاسخ داده است. من تعداد 13 نامه را در اختیار مرحوم آقای علی حجتی کرمانی قرار دادم که در کتاب لبنان به روایت دکتر چمران و امام موسی صدر چاپ شده است.
انتهای پیام