شاید برخی ندانند "ژان پل سارتر" فیلسوفی که نامش یادآور مکتب اگزیستانسیالیسم در فلسفه و جنبشی در ادبیاتِ اروپاست، کتابی دارد به نام "جنگ شکر در کوبا".
این کتاب، شامل مجموعه مقالاتی است که سارتر از دو سفرش به کوبا و مشاهداتش از انقلاب آن کشور نوشته است.
این کتاب به چگونگیِ استثمار کوبا از طرف آمریکا، بوسیلهی فریب این کشور برای تک محصول و خام فروش شدن، پرداخته و نشان میدهد که چگونه آمریکا با این فریب توانست برای سالیان طولانی نبض اقتصاد کوبا را در دست گرفته و از صنعتی شدن آن جلوگیری کند.
"بنیاد هستی ثروتمندان بر فقر دیگران نهاده شده است"؛ عنوان فصل چهارم این کتاب است، در صفحه ۵۵ همین فصل سارتر میگوید:
بازار کوبا لبریز از کالای امریکایی بود، دامداران و کشتکاران برای سود یانکیها و خودشان از صنعتی شدن کوبا جلوگیری میکردند. ایالات متحده امریکا از رقابت میهراسید و صاحبان املاک بزرگ از به هم خوردن تعادل داخلی وحشت داشتند... دولتهای کوبا جملگی وظیفه خود میدیدند که نگذارند مؤسسات صنعتی به وجود آید. گمرک زیر نام خوش آهنگ "تجارت آزاد" بازار کوبا را در معرض هجوم کالاهای آمریکایی قرار میداد. بانک ملی و بانکهای خصوصی و بنگاههای دهنده اعتبار با تشویق به خانهسازی جریان طبیعی سرمایهها را منحرف میساختند و نمیگذاشتند کوباییان سرمایهی خود را در صنعت به کار اندازند.
در قسمت اول این یادداشت از تلاش ناکامِ امیرکبیر برای جلوگیری از "تجارتِ آزاد" میان ایران و روسیه و انگلیس یاد کردیم و اکنون توصیفِ سارتر از چگونگیِ استثمار کوبا توسط آمریکا ذیل نامِ خوشآهنگ "تجارت آزاد" .
خوانندهی این متون آیا شباهتی میان وضعیتِ انحرافِ سرمایهها از "صنعت" در زمان امیرکبیر و کوبای استثمار شده و امروز ایران میبیند؟
آیا اینکه در کشوری، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا "بازار" بر "صنعت" و "مصرف" بر "تولید" غلبه کند، وضعیتی طبیعی است؟
بیایید در سالروز آزادسازیِ خرمشهرِ عزیز، از خودمان بپرسیم که آیا براستی جنگ پایان یافته است؟
اگر پاسخ منفی است؛
میدان این نبردِ بیامان کجاست و من اکنون در کجای این میدان ایستادهام؟