بمب یک عاشقانه؛ روایتی هنرمندانه از نوستالژیهای دهه شصت
گروه هنر ــ «بمب یک عاشقانه»، روایت سیالی از شرایط اجتماعی و فرهنگی دهه شصت و دوران جنگ است که در یک روند سینوسی مخاطب را با عواطف متضاد همچون عشق و رنج همراه میکند.
بمب به کارگردانی پیمان معادی از فیلمهای حاضر در سیوششمین جشنواره فیلم فجر بود. این فیلم دومین اثر پیمان معادی در مقام کارگردان است. او قبل از ساخت «بمب یک عاشقانه»، فیلم «برف روی کاجها» را در 1390 در پیشینه کارگردانی خود دارد؛ او کارش را با نوشتن فیلمنامه آغاز کرد و «آواز قو» اولین اثر او در سال 1379 بود. معادی در ادامه کارش با اصغر فرهادی آشنا شد و این آشنایی سبب شد تا وارد عرصه بازیگری شود و بهعنوان بازیگر در فیلم سینمایی «درباره الی» ایفای نقش کند.
بمب همانطور که از نامش پیداست یک داستان عاشقانه را روایت میکند که در برهه زمانی دهه شصت به وقوع میپیوندد. این فیلم سه روایت همزمان را پیش میبرد. در بخش اول این فیلم، زندگی ایرج با بازی پیمان معادی و میترا با بازی لیلا حاتمی در معرض دید تماشاگر قرار میگیرد. در روایت دوم به بحث مدرسه و پیامدهای جنگ برای دانشآموزان و سیستم آموزشی میپردازد که تعطیلی مدارس و شرایط سخت تحصیلی یکی از موضوعات قصه است و در نهایت یک عاشقانه ساده بین سعید نوجوانی محصل و سمانه دختر همسایه در پناهگاه شکل میگیرد و این فیلم با نگاهی شاعرانه شرایط زندگی اهالی یک ساختمان را به عنوان بخشی از جامعه در حین بمباران در پناهگاه ترسیم میکند که فارغ از جنگ و هراسهای آن جلوههای دیگر زندگی نیز در میان آنها رقم میخورد.
آژیر قرمز و خاموشیها فرصتی است برای سعید که در کنار سمانه دختر همسایه بماند و تنها با ساختن سایه بر روی دیوار توجه او را به حضورش در پناهگاه جلب کند و این در حالیاست که چند طبقه بالاتر ایرج و میترا در سکوتی عمیق حتی حاضر نیستند به پناهگاه بروند و هیچ دیالوگی بین این زوج جوان رد و بدل نمیشود. علت این اختلاف سابقه علاقهمندی میترا به برادر ایرج بوده است که خبر شهادت او قبلاً به خانوادهاش اعلام شده، اما پس از مدتی خبر اسارتش و گریه میترا برای زنده بودن او سبب بروز سوءتفاهم و کدروت در ایرج شده است.
نکته قابل توجه در روزگار بحرانی بمباران همگرایی اهالی ساختمان است که در کنار یکدیگر تلاش میکنند تا لحظات بحران را هم سپری کنند و این پناهگاه محلی برای بحث و تبادل نظر درباره موضوعات گوناگون ساختمان و خانوادهها است و البته این شرایط آنقدر برای پسر بچه نوجوان جذاب است که در سولیلوگ که در آن خاطراتش را مرور میکند میگوید که عاشق بمباران است چون باعث میشود به پناهگاه برود و عشقش سمانه را ببیند. وقوع این شرایط آنقدر برای این نوجوان جذاب است که در نماز دعا میکند تا هر شب بمباران رخ دهد. نوع نگاه این نوجوان به مقوله عشق و دغدغههای او میتواند بیانگر نوع نگرش کودکان و نوجوانان دهه شصت باشد که همواره رنج عمیقی هم با آن همراه است.
مهمترین ویژگی این فیلم ارتباط عناصر داستان با یکدیگر است که با حلقههای وصل گوناگون به هم مرتبط میشوند و در نهایت رابطه از هم پاشیده میترا و ایرج در یک زنجیره اتفاقات ناشی از بمباران به عشقی دوباره در پناهگاه و زیر آوار میرسد.
یکی از نکاتی که به شکل ظریفی در فیلم به آن پرداخته شده است وضعیت اجتماعی دهه شصت از قبیل کنشها و واکنشهای اجتماعی است. در بخشهایی که مدرسه، محور فیلم است یک کمدی سیاه جریان دارد و سبک آموزشی مدرسه و واکنش معلمان به شدت تحت تأثیر فضای ناشی از جنگ است و حتی نوعی خودسانسوری در روابط و رفتارهای شخصی آنها مشاهده میشود. گاهی در بخشهایی که مربوط به مدرسه است نوعی کندی و تکرار مشاهده میشود، مانند اشاره چندباره به شعارهای صبحگاهی و دیوارنگاریها در مدرسه و همین موضوع ریتم فیلم را که روایت آن به نوعی کند است با کندی بیشتر همراه میکند.
توجه به واقعیتهای اجتماعی دوران جنگ که تاکنون کمتر به آن اشاره شده یکی دیگر از ویژگیهای این اثر است. مثلاً در هنگام بمباران عدهای منازل خالی مردم را سرقت میکردند و شاید این امر یکی از مواردی است که تاکنون کمتر به آن اشاره شده است.
در طراحی صحنه این فیلم سعی شده، شباهت کاملی به فضای شهری دهه شصت ایجاد شود و هرچند چنین بافتی در بخشهایی از تهران قابل دستیابی است، اما شبیهسازی آن دوران با تمامی نمادها و المانهای آن بسیار دشوار است و در نتیجه در بخشیهایی از فیلم نیز کاستیهایی در این زمینه مشاهده میشود.
یکی از زیباییهای این فیلم فیلمبرداری تحسین برانگیز محمود کلاری است، بازی پسر بچه نوجوان این فیلم هم بر جذابیتهای بصری این اثر افزوده است.
این فیلم روایتی سینوسی دارد که مخاطب را در لحظههای عاشقانه و غمانگیز با خود همراه میکند و موسیقی بسیار زیبای النی کاریندرو توانسته با حس و حالی شاعرانه این فضا را همراهی کند و حال و هوایی رمانتیک به اثر ببخشد. کاریندرو برای بعضی از بهترین آثار تئو آنجلو پلوس موسیقی ساخته است؛ از جمله «دشت گریان» و «ابدیت و یک روز»؛ استفاده از تجربیات یک آهنگساز برجسته نقطه عطف این فیلم است و البته استفاده هوشمندانه کارگردان از موسیقی هم آن را به یکی از جذابترین بخشهای این فیلم تبدیل کرده است.
میناحیدری/ دبیر فرهنگی
انتهای پیام