لا مُروّت


لا مُروّت

از کنارم می رود رویای تو می‌نویسم در سکوتم هر شب از سیمایِ تو می‌کشیدم زیرِ شب خطِ سفید سوی فردا می‌دویدم من میانِ آرزوهایِ ندید حِسّ جاری بودنم خاک بر پا کردنم ردّپایِ بودن است آن هیاهویِ بغل...

از کنارم می رود رویای تو

می‌نویسم در سکوتم هر شب از سیمایِ تو

می‌کشیدم زیرِ شب خطِ سفید

سوی فردا می‌دویدم

من میانِ آرزوهایِ ندید

حِسّ جاری بودنم

خاک بر پا کردنم

ردّپایِ بودن است

آن هیاهویِ بغل کرده

این سکوتم مُبهم است

در گلویم خُردِه بُغضی بی صداست

مثل ماهی در درونِ تُنگی بی نواست

صحبت از آدمکِ چوبیِ بِشکسته نبود

صحبت از رفتنِ پیوسته نبود

صحبت از عاشقی خودخواه چو سودابه نبود

صحبت از یک گُل و یک ، گُلدان بود

پشتِ آن جرأتِ آمیخته به ترس

شاید هیچ وقت دگر

لحظه‌ای تب دار نشد




درودتان فراوان
11 اردیبهشت 1403



باران اردیبهشت