گل من سوگند به نسیم که بی دست و پا از هزاره ها با همان رنگ و رو می آید به آفتاب که نم نمک از نردبان کج غروب بالا می رود باد نشسته بر بلندای هیچ و به...
درک کدام احساس هاله های روح را مسدود کرد در رودهای وهم؟ که می دهد طعم گس سالهای دور را می روی سرد می روم گرم و در سماع وصله های دل هوای حوصله سَر می...
گفتم هدف از خلقت من جور و مکافاتت بود؟ گفت سفله کنان را باید کَس می بود گفتم پیری و ظلمِ دیرینه همراه من است گفت خوش نوش که جانت هم ازآن من است گفتم...
علی جعفری وقتم گذشت و ننوشته ام شعری برای تو از بس در فکر تو بودم که گشتم نوای تو پاکیزه ترین عشق منی و در خلقت جهان دستان تو را میبوسم و میشوم فدای...