کاش بودی سهراب کاش بودی سهراب... تا بگویم با تو خانه ی دوست همین نزدیکی است پشت این پنجره ها.... در پس این همه دود... خانه ای کوچک هست که در این عصر...
دگر بیش دگر بیش از این دلم را به تو نمیدهم دگر بیش از این به دنبال مجنون نمیروم دگر بیش از این گرد سنگی نمیگردم دگر بیش از این سرم را هویدای جانان...
با من بمون چکاوکم با من یه فنجان چای بنوش با من توو این جنگل سبز پیرهن دریا رو بپوش با من بمون شقایقم راهی نمونده تا قایقم دستامو بگیر تا حس کنم توو...
در چشم منِ خسته تو در آتشی و شعله ی دیدار آه می کشد هرنفس از سینه ی دلدار سَر می رود این حنجره ی بغض از کامِ عبوس لب تب دار حاشا ،ابدا یعنی که انکار...