برایم سیب ها را دست چین کن سرخ سرخ برای آمدنت هر روز سبدی کنار رودخانه بی سیلاب رها میکنم شاید باران ببارد در سبد خالی بی جانم و رها از هر ستیزی سیب...
آری ای یار درست است گرفتار شدم نه به میل و خوشی و عشق... به اجبار شدم خبر این است کم آوردم و دلمرده شدم از خودم، زندگی ام، از همه بیزار شدم در قماری...
ای دل مرا چه سود است غم خاکستر چو روز من بود هم غصه رفتن قصه شهر است هم رهی با ساربان حکمت دهر است تو چه دانی هجر یاران چیست این ناله وسودا بهر کیست...