همه ی زندگیش را به تن یک دیوار همه ی زندگیش را به در آویخته است سرزمینی که چنان یک زن تنها و صبور در خودش آن خود سر سخت فرو ریخته است نا امید از غضب...
گویی سحر فاخته ای در حرم ، میخواند کبوتران در انتظار ، بیقرار بین کن و یکون فاصله افتاد چه فیض عظیمی تپیدن در یک حرف مرحبا بر عشق که حدود را ، کرانه...
سالتان میمون گرامان کامتان چون باقلوا قکر خود باشید و ترفیع هیچ نپرسید حالِ ما ما تعهد میدهیم هر وقت نیاز داشتید شما شرط آن که وِل کنید ما را بگیرید...