آسمانى شعر


آسمانى شعر

تقدیر لبهای مرا با دست خود دوخت آنگاه در من کوره کوره واژه افروخت من شهرزاد قصه ای بودم که هر شب تا صبح در شهر دلش افسانه اندوخت فیروزه ى سنگ صبور سینه اش را جز با بهاى آسمانى شعر،شاعر:غزل آرامش

آسمانى شعر

تقدیر لبهای مرا با دست خود دوخت
آنگاه در من کوره کوره واژه افروخت

من شهرزاد قصه ای بودم که هر شب
تا صبح در شهر دلش افسانه اندوخت

فیروزه ى سنگ صبور سینه اش را
جز با بهاى آسمانى شعر، نفروخت

شکل نوینی از حیات من رقم خورد
هر بار در بوران دلسردی، دلم سوخت

هر کس که رفت و دستهایم را رها کرد
تنها گذشتن را به پاهاى من آموخت

پیراهنى از جنس دردم بر تن خاک
تقدیر، لبهاى مرا با دست خود دوخت...



حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


توزیع 35 هزار بسته معیشتی در مناطق سیل زده استان سیستان و بلوچستان توسط ستاد اجرایی فرم...