ما آمده بودیم که مردانه بمیریم


ما آمده بودیم که مردانه بمیریم

ما آمده بودیم که مردانه بمیریم در پیچ و خم جنگ دلیرانه بمیریم آنجا که جنون حاکم بی چون و چرا بود شوریده و شیدایی و مستانه بمیریم سخت است در این شهر، در بین رفیقان اینگونه پریشان و غریبانهشاعر:رضا خزایی

ما آمده بودیم که مردانه بمیریم
در پیچ و خم جنگ دلیرانه بمیریم
آنجا که جنون حاکم بی چون و چرا بود
شوریده و شیدایی و مستانه بمیریم
سخت است در این شهر، در بین رفیقان
اینگونه پریشان و غریبانه بمیریم
مهلت بده ای عمر نفسگیر که شاید
خونین کفن و شاد و شهیدانه بمیریم
***
مست باده خُمر و لذت آن جام بلاگیر
خولِنجانِ سَر و کمی دیوانه بمیریم
ما دیوانه عشقیم و مجنون ره دوست
خُم بر بغل و بر لب پیمانه بمیریم
نگذارید در این رخوت و قیلوله بپوسیم
سربازیم و باید که شجاعانه بمیریم
در پرتو نور روی تو ای دوست
همی خیرانه سر و رندانه بمیریم
در بیشه فراخ امرداد، شکاریم و
ظلم است، نگذارید که شیرانه بمیریم
دلسوخته آهیم که یک دم به وصالش
حکم قطعیست که ما مردانه بمیریم
ما همگی در حسرت آن لعل لب دوست
مست و خرابیم که لب بوسانه بمیریم
ما پیمانه مستی بر لب سجاده نهادیم
تا با بوی خوش ریحانه بمیریم
در کوی توامروز بی سروسامانیم که
ما نامده بودیم، ناخریدانه بمیریم
پندت نگرفتیم و نبستیم و نشنیدیم
چون که به تقریرِ حکیمانه بمیریم
بردند و خوردند و گرفتند و شکستند
باور یاری که میگفت شهیدانه بمیریم
ای خزایی تو بسان کهنه سرباز
دانی چه بسا رها و آزمندانه بمیریم




یک توضیح مهم:
چهار بیت اول این شعر سروده شاعر خوش ذوقی است که نمی دانم کیست. اما مابقی آن، توسط اینجانب تکمیل شده است.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


طَرح ِ اَندام ِ درد