کعبه ی عشقی و قلبم قبله ی پرهیزهاست
آتشت در جان بیمارم چو رستاخیزهاست
من تموجین نیستم تا فتح چشمانت کنم
چونکه فتح چشم تو در قدرت چنگیزهاست
تاکِ غم پیچیده در اطراف شاخ زردِ تن
در میان ماه شهریور دلم پاییزهاست
نیست ممکن دوری از این سردی و پژمردگی
دست هایم آب سردی در دلِ کاریز هاست
ساکن و سردم چنان قطب میانِ آسیاب
بعد تو این تن مترسک بر سرِ پالیز هاست
لاله بودم پیش از این در پیش چشم خیس رود
ساقه و برگم کنون خاک تنِ جالیزهاست
خاک گشتم گرچه من اما تو باشی سبزِسبز
چون بهاری در دلِ پیراهنت گلریزهاست
آتشت در جان بیمارم چو رستاخیزهاست
من تموجین نیستم تا فتح چشمانت کنم
چونکه فتح چشم تو در قدرت چنگیزهاست
تاکِ غم پیچیده در اطراف شاخ زردِ تن
در میان ماه شهریور دلم پاییزهاست
نیست ممکن دوری از این سردی و پژمردگی
دست هایم آب سردی در دلِ کاریز هاست
ساکن و سردم چنان قطب میانِ آسیاب
بعد تو این تن مترسک بر سرِ پالیز هاست
لاله بودم پیش از این در پیش چشم خیس رود
ساقه و برگم کنون خاک تنِ جالیزهاست
خاک گشتم گرچه من اما تو باشی سبزِسبز
چون بهاری در دلِ پیراهنت گلریزهاست