نیمایی
بهار عاشقانه
وچه زیبا می شد
خنده بر صورت شب
گل می کرد
مهر بر قامت مهتاب
غزل میخواند و
سحر از گوشه ایوان
سلامی می داد
مادرم بوسه زنان
سر به بالین منو
پدرم
خنده کنان
لقمه ی مهر
به دستم میداد
آری ایکاش کمی
فاصله ها کم می شد
خاطرات همگان
خالی از
غصه و از غم می شد
و چقدر خوب اگر عشق
فراوان می شد
حوض یکرنگی پر از
شعر باران و بهار
پیچک و نسترن و شب بو ها
هم دلداده ی عشق
رد پای غزلم بارانی
تر می کرد
دامن سبز چمن را تا صبح
واژ با واژه همه سرمست و
صبح نوروز به فرخندگی اش
می بالید
که بهااار آمده است
که بهااار آمده است
پس بخندید و
ببینید همه
حاصل بوسه ی باران به لب
خشک زمین
گل زردی ست که رویش
ز خجالت سرخ است
و چه زیبا می شد
عشق هم گل میکرد.
شفق