چهارپاره quot;ناشناس quot;


چهارپاره  quot;ناشناس quot;

در شبی پرخاطره باران گرفت یاد دارم نیمه ی پاییز بود ناشناسی خلوتم را فتح کرد سینه ام از مهر او لبریز بود عشوه ها از دامنش بر چیدم و حرف ها می گفتم از زیبایی اش چشم ها در چشم او می بستمشاعر:آریو همتی




در شبی پرخاطره باران گرفت
یاد دارم نیمه ی پاییز بود

ناشناسی خلوتم را فتح کرد
سینه ام از مهر او لبریز بود

عشوه ها از دامنش بر چیدم و
حرف ها می گفتم از زیبایی اش

چشم ها در چشم او می بستم و
جان فدای آن دل دریایی اش

راز ها می گفتمش از باورم
آتشی در سینه هایش در گرفت

ناگهان صد موج در چشمان من
می زد و جان مرا در بر گرفت

-"بی نفس هایت کجا گردم رها
همنفس، همبسترم...تنها تویی

هم قسم با من به هر راه بلند
وارث خاکسترم تنها تویی "

-"سرخ باشد عهد امشب تا ابد
از شقایق سرخ تر پیوند ما

دست های ما که در زنجیر عشق
قلب هر آزاده ای در بند ما .."

شانه هایم بستر خواب شبش
خواب او ،بی خوابی من ...رفته بود

مرد بودم سنگ زیر آسیاب
رنگ آبی،مخملی ...زن رفته بود


#آریو_همتی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بی پیکر