من قاصدکِ دشتِ پر ز لاله ام
او باغبانِ باغِ سرما زده بود
در من جوانه می زند امید در هر صبح
پر ز نومیدی انگار غم زده بود
هر چه کِشتم نهال آرزو در دشتِ زندگی
تا دهان گشود دشت طوفان زده بود
من عاشقِ سپیده و روشنی در لحظه لحظه ی عمر
او چتری سیه کشیده انگار شب زده بود
من از دلِ امیدوار خود گفتم به شعر
رو گرداند و رفت شاید دلزده بود
او باغبانِ باغِ سرما زده بود
در من جوانه می زند امید در هر صبح
پر ز نومیدی انگار غم زده بود
هر چه کِشتم نهال آرزو در دشتِ زندگی
تا دهان گشود دشت طوفان زده بود
من عاشقِ سپیده و روشنی در لحظه لحظه ی عمر
او چتری سیه کشیده انگار شب زده بود
من از دلِ امیدوار خود گفتم به شعر
رو گرداند و رفت شاید دلزده بود