مانند خفاشان شب ، از نور می ترسند!
ازتو ومن از واژه ی جمهور می ترسند!
از عشق ،از دلدادگی،ازبوسه از احساس
از دختر لرزان و موی بور می ترسند!
ازهرکسی که عقل و منطق هست درکارش
از مردم فهمیده ی مغرور می ترسند...!
از حافظو سهراب و سعدی،شمس و مولانا
از شاعران مست نیشابور می ترسند..!
از شاعران نه، از شعور شعرهای داغ
از حرف رک ،از بیتهای عور می ترسند!
از ساقی و ساغر ،و ازمیخانه باکی نیست
از درک بعد از خوردن انگور می ترسند !
آنقدر جای شهد، بر ما سرکه نوشاندند
از وز وز روشنگر زنبور می ترسند!
چون باغمو اندوه وضجه پرورش دادند!
از مطرب و دیوانه و مسرور می ترسند!
از رستم و سهراب ،از تاریخ از کوروش
از هرکه باشد اندکی مشهور می ترسند!
از مومیایی های چندین نسل قبل ازخود
چون جنیان،سرگشته و ناجور می ترسند!
از یک بساطی از فروش اندکی سبزی...
از کودکی درمانده و معذور می ترسند!
از قیصر و فرمان و فردین،خاطرات شهر..
از پیر مردی خسته و رنجور می ترسند!
از یک مراسم،میکروفون،از مجلس ترحیم
از یک جسد در تنگنای گور می ترسند!
در کل دنیا نیست جایی غیر از ایرانم
که مردمش از واژه ی مامور می ترسند!
#مهدی_مختارزاده
ازتو ومن از واژه ی جمهور می ترسند!
از عشق ،از دلدادگی،ازبوسه از احساس
از دختر لرزان و موی بور می ترسند!
ازهرکسی که عقل و منطق هست درکارش
از مردم فهمیده ی مغرور می ترسند...!
از حافظو سهراب و سعدی،شمس و مولانا
از شاعران مست نیشابور می ترسند..!
از شاعران نه، از شعور شعرهای داغ
از حرف رک ،از بیتهای عور می ترسند!
از ساقی و ساغر ،و ازمیخانه باکی نیست
از درک بعد از خوردن انگور می ترسند !
آنقدر جای شهد، بر ما سرکه نوشاندند
از وز وز روشنگر زنبور می ترسند!
چون باغمو اندوه وضجه پرورش دادند!
از مطرب و دیوانه و مسرور می ترسند!
از رستم و سهراب ،از تاریخ از کوروش
از هرکه باشد اندکی مشهور می ترسند!
از مومیایی های چندین نسل قبل ازخود
چون جنیان،سرگشته و ناجور می ترسند!
از یک بساطی از فروش اندکی سبزی...
از کودکی درمانده و معذور می ترسند!
از قیصر و فرمان و فردین،خاطرات شهر..
از پیر مردی خسته و رنجور می ترسند!
از یک مراسم،میکروفون،از مجلس ترحیم
از یک جسد در تنگنای گور می ترسند!
در کل دنیا نیست جایی غیر از ایرانم
که مردمش از واژه ی مامور می ترسند!
#مهدی_مختارزاده