غمگین zwnj;ترین شعر / پابلو نرودا / ترجمه zwnj;ی: حسین خسروی


غمگین zwnj;ترین شعر /  پابلو نرودا / ترجمه zwnj;ی: حسین خسروی

غمگین‌ترین شعر سروده‌ی: پابلو نرودا ترجمه‌ی: حسین خسروی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ من امشب می‌توانم غمگین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم؛ مثلا بنویسم: شب پر ازشاعر:حسین خسروی

غمگین‌ترین شعر
سروده‌ی: پابلو نرودا
ترجمه‌ی: حسین خسروی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من امشب می‌توانم غمگین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم؛
مثلا بنویسم:
شب پر از ستاره‌ است؛
و ستاره‌ها، آبی و لرزان، در دوردست‌ها [می‌درخشند.]
نسیمِ شبانه در فضا می‌‌چرخد و آواز می‌خواند.

امشب می‌توانم غمگین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم:
دوستش داشتم و او نیز گهگاه مرا دوست داشت.
در شب‌هایی چون امشب، او را در آغوش می‌گرفتم؛
و بیش‌ترِ وقت‌ها، زیر این آسمان بی‌کران، او را می‌بوسیدم.

او دوستم داشت و من هم گهگاه او را دوست داشتم؛
و مگر می‌شود چشمان درشت و آرام او را دوست نداشته باشم؟

امشب می‌توانم غمگین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم:
فکر کردن به اینکه او را ندارم؛
این احساس که او را از دست داده‌ام؛
گوش دادن به این شبِ بی‌پایان که بی او پایان‌ناپذیرتر به نظر می‌رسد؛
و این شعر که بر جان[م] می‌ریزد، چون شبنمی که بر علفی.

خیلی برایم مهم [و دردناک] است که عشقم نتوانست مانعِ رفتنش شود.
شب پر از ستاره است و او با من نیست.
تمام ماجرا همین است.
در دوردست کسی آواز می‌خواند؛ خیلی دور.
با رفتنِ او، روح من گم شده است.

چشمانم دنبالش می‌گردند تا شاید او را بیابند.
قلبم دنبالش می‌گردد؛
و او با من نیست.

شب‌ها، همان شب‌ها هستند و درختان، همانی که [در نور مهتاب] نقره‌فام می‌نمودند،
ولی ما دیگر آن آدم‌های گذشته نیستیم.

درست است که دیگر دوستش ندارم،
اما
چقدر دوستش داشتم!
صدایم نسیمی را می‌جوید که [با آن] به گوشش برسد.

یک رقیب!
[آری!]
او فردی دیگر را می‌خواهد؛
همچنان که زمانی
صدایش،
بدن سپیدش،
و نگاه عمیقش،
از آنِ بوسه‌های من بود.

درست است که دیگر دوستش ندارم،
اما [نمی‌دانم] شاید هم دوستش داشته باشم.
[واقعیت این است که] عشق بسیار کوتاه است، ولی فراموش کردن آن بسیار زمان می‌‎برد؛
چون در شب‌هایی مانند امشب، او را در آغوش می‌گرفتم؛
[و حالا] با رفتنِ او، روح من گم شده است؛

اگرچه امیدوارم این آخرین رنجی باشد که او برایم پیش آورده؛
و این هم آخرین شعری باشد که من برایش می‌نویسم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

The Saddest Poem
Pablo Neruda


I can write the saddest poem of all tonight.
Write, for instance: "The night is full of stars,
and the stars, blue, shiver in the distance."
The night wind whirls in the sky and sings.

I can write the saddest poem of all tonight.
I loved her, and sometimes she loved me too.
On nights like this, I held her in my arms.
I kissed her so many times under the infinite sky.

She loved me, sometimes I loved her.
How could I not have loved her large, still eyes?

I can write the saddest poem of all tonight.
To think I don't have her. To feel that I've lost her.
To hear the immense night, more immense without her.
And the poem falls to the soul as dew to grass.

What does it matter that my love couldn't keep her.
The night is full of stars and she is not with me.
That's all. Far away, someone sings. Far away.
My soul is lost without her.
As if to bring her near, my eyes search for her.
My heart searches for her and she is not with me.

The same night that whitens the same trees.
We, we who were, we are the same no longer.

I no longer love her, true, but how much I loved her.
My voice searched the wind to touch her ear.

Someone else's. She will be someone else's. As she once
belonged to my kisses.
Her voice, her light body. Her infinite eyes.

I no longer love her, true, but perhaps I love her.
Love is so short and oblivion so long.

Because on nights like this I held her in my arms,
my soul is lost without her.

Although this may be the last pain she causes me,
and this may be the last poem I write for her.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فیلم وقاحت تمام بهاره رهنما / شوهرندارم این آقا دوست پسرم است!