نابغ، دیوانه دانشمندان هنجارشکن
نوابغ دیوانه!رابطه نبوع بادیوانگی
تصویری که بسیاری از ما از نابغه در ذهن داریم، چیزی شبیه دکتر هانیبال لکتر در فیلم «سکوت برهها» است. روانشناسی استثنایی، نقاشی چیرهدست و دیوانهای جنایتکار و آدمخوار. پیوند نبوغ و جنون پیوندی تاریخی است، اما بیشتر وجهی اسطورهای دارد تا آنکه واقعیتی اثباتپذیر باشد. چرا هم نوابغ بسیاری سراغ داریم که هیچ نشانی از دیوانگی ندارند و هم دیوانگان فراوانی که بهرهای از نبوغ نبردهاند؟ پژوهشی جدید، این پیوند را از منظری تازه نگریسته است.
دین کیت سیمونتون:ریاضیدان برندۀ جایزه نوبل، مبتلا به اسکیزوفرنی و توهمات پارانویایی بود؛
وقتی از او سؤال شد چطور باور میکرده که موجودات فضایی او را برای نجات جهان به کار گرفته باشند، جوابی ساده داد. «چون تصوراتم دربارۀ موجودات فراطبیعی درست مانند تصورات ریاضیاتی سراغم میآمدند. برای همین آنها را جدی میگرفتم».
نش تنها نابغۀ بهاصطلاح دیوانه در تاریخ نیست. قربانیان خودکشی، نقاشانی چون ونسان ون گوگ و مارک روتکو، رماننویسانی مانند ویرجینیا وولف و ارنست همینگوی و شاعرانی مثل ان سکستون و سیلویا پلات همه نمونههایی برجسته هستند. این آفرینندههای بزرگ از دورههای افسردگی عمیق جان سالم به در بردند؛ اما اگر آنها را هم در نظر نگیریم، به راحتی میتوان فهرستی از افرادی ارائه داد که طبق مستندات، دورهای از آسیبهای روانی را پشت سر گذاشتهاند از جمله آهنگساز آلمانی روبرت شومان، شاعر آمریکای امیلی دیکنسون و نش. نابغههای خلاق فراوانی نیز هستند که الکل و دیگر مواد مخدر آنها را به زانو درآورده است.
چنین نمونههایی سبب شدهاند بسیاری تصور کنند که خلاقیت و آسیبشناسی روانی ارتباطی تنگاتنگ دارند. در واقع، این تصور که نبوغ خلاقانه احتمالاً رنگی از دیوانگی دارد به افلاطون و ارسطو باز میگردد. اما برخی روانشناسان امروزی استدلال میکنند که این باور به تمامی دروغی محض است. به هر حال، بیشک به راحتی میتوان از نابغههای خلاقی نام برد که ظاهراً هیچ علامت یا نشانهای از بیماری روانی را نشان ندادهاند.
بهعلاوه مخالفان تصور نابغۀ دیوانه به دو حقیقت محکم اشاره میکنند. اول، شمار نابغههای خلاق در طول تاریخ تمدن بشری بسیار زیاد است. در نتیجه، حتی اگر در واقع این افراد کمتر از افراد معمولی نیز مستعد آسیبهای روانی میبودند، باز هم ممکن بود شمار افراد مبتلا به بیماری ذهنی چشمگیر باشد. دوم، ساکنان همیشگی آسایشگاههای روانی اغلب شاهکارهای خلاقانه تولید نمیکنند. نزدیکترین استثنایی که احتمالاً به ذهن همه میرسد، مارکی دو سادِ معروف است. حتی در این مورد هم، بهترین (یا آزارگرانهترین) آثار او زمانی نوشته شدند که مجرم بود و در زندان، و نه زمانی که مجنون بود و تحت مراقبت.
بالاخره آیا باید بپذیریم که نبوغ خلاقانه با دیوانگی مرتبط است یا خیر؟ پژوهش تجربی جدیدی نشان میدهد که باید بپذیریم، زیرا نقطۀ پیوند میان دیوانگی و خلاقیت را آشکارا یافته است. مهمترین روند در پسِ جرقههای نبوغِ خلاقانه مهارگسیختگیِ شناختی است؛ آمادگی برای توجه به چیزهایی که به طور عادی باید از آنها غفلت شود یا از صافی امور مورد توجه رد نشوند چون بیربط مینمایند.
وقتی الکساندر فلمینگ متوجه شد کپکِ کبودرنگْ کشتِ باکتری را در تشتک پتری کاملاً از بین میبرد، میتوانست تشتک را داخل اتوکلاو بیندازد، کاری که احتمالاً بسیاری از همکارانش میکردند. در عوض فلمینگ برندۀ جایزۀ نوبل شد زیرا پنیسیلین را کشف کرد، عامل ضدباکتریای که از کپک پنیسیلیوم نوتاتوم به دست میآمد. خیلیها برای پیادهروی به جنگل رفته و با چیزهای آزاردهندهای که به لباسشان چسبیده بود بازگشتهاند، اما فقط جورج دو مسترال بود که تصمیم گرفت با استفاده از یک میکروسکوپ بیشتر تحقیق کند و در نتیجه مبنای چسبک ولکرو را کشف کرد.
فواید مهارگسیختگیِ شناختی در هنر کمتر از علم نیست. نابغههای هنرمند اغلب گزارش میکنند که فکر پروژههای خلاقانه و بزرگ زمانی در سرشان جوانه زده که بخش کوچکی از یک گفتوگوی معمولی به گوششان خورده یا در پیادهرَوی روزانۀ خود شاهد حادثهای منحصر به فرد اما از نظر دیگران پیش پا افتاده بودهاند. برای نمونه، هنری جیمز در پیشگفتار غنائم پاینتون۲ اظهار کرد که جرقۀ این داستان کنایۀ زنی بوده که در شام شب کریسمس کنار او نشسته بوده است.
اما مهارگسیختگیِ شناختی یک روی تاریک هم دارد: اینکه ارتباطی مثبت با آسیبهای روانی دارد. برای مثال، بیماران روانگسیخته دچار بمباران توهمها و هذیانهایی میشوند که خیلی بهتر بود اگر از صافی توجه آنها رد نمیشد. پس چرا این دو گروه یکسانند؟ از نظر شلی کارسون، روانشناس دانشگاه هاروارد، نابغههای خلاق از موهبت هوش عمومی بالا برخوردارند. هوش، مهارِ شناختیِ لازم را فراهم میکند تا فرد بتواند آب را از سراب تشخیص دهد. [در نتیجه] خیالپردازیهای عجیب و غریب از احتمالات واقعبینانه جدا میشوند.
طبق این استنباط، در نبوغ خلاقانه هوش بالا ضروری است، اما تنها زمانی مفید است که با مهارگسیختگیِ شناختی همراه باشد. هوش استثنایی به تنهایی تصورهایی سودمند به بار میآورد که اصیل و شگفتآور نیستند. نام مریلین واس سوانت به عنوان دارندۀ بالاترین آیکیوی ثبت شده در جهان وارد کتاب رکوردهای گینس شد اما او نتوانسته درمانی برای سرطان پیدا کند یا حتی یک تله موش بهتر اختراع کند.
برخی حوزههای خلاقیت تأکید بسیار بالاتری بر کاربرد دارند و نه اصالت و شگفتی. در چنین مواردی، استعداد مشترک میان نبوغ و دیوانگی کمخطرتر است. مثلاً آسیبهای روانی را میتوان دارای ارتباطی منفی با نبوغ خلاقانه در علوم دقیقه دانست. استثنای جالب توجه، انقلابیون دانشمندی هستند که علیه الگوهای متداول عمل میکنند. این ارتباط، در این افراد مانند هنرمندان و نویسندگان، مثبت است.
همچنین ممکن است برخی رویدادها و شرایط خاص در کودکی، بلوغ و اوایل بزرگسالی پتانسیل خلاقیت فردی را بالا ببرند بیآنکه به نشانگان مرتبط با بیماری ذهنی متوسل شوند. این تجربههای بسطدهنده چنین مواردی را در بر میگیرند: مواجهۀ چندفرهنگی، دوزبانی و شکلهای مختلفی از ناملایمات رشدی مانند از دست دادن والدین، دشواری اقتصادی و جایگاه اقلیتی. نابغههای خلاقی که در چنین محیطهایی رشد کردهاند در واقع احتمالاً کمتر رگهها یا نشانههای آسیبشناسی روانی را در خود نشان میدهند.
اما بسیاری از نابغهها در مرز رفتار عادی و غیرعادی راه میروند. از نظر آنها، سیل تکانهها و تصوراتی که دریافت میکنند سرچشمۀ خلاقیت است. همانطور که نش پس از یک دورۀ طولانی از افکار پارانوایی بیان داشت، بازگشتش به مرحلهای منطقیتر «کاملاً مایۀ خشنودی» نبود. وقتی خواسته شد توضیح بدهد، جواب سادۀ دیگری داد. «منطقِ تفکر، برداشت فرد از ارتباطش با کیهان را محدود میکند».
***
«سِنِکا» فیلسوف رومی می گوید: «برای نابغه بودن اندکی جنون لازم است.»
این جنون در بعضی موارد باعث به وجود آمدن و خلق شاهکارهایی شده اند که باورش شاید سخت باشد. دیوانه و چه به شاهکار! اما آن ها در پس این ظاهر مجنون و ژولیده خود نابغه هستند. نابغه هایی که شاید رفتار و حرکاتشان با آدم های عادی تفاوت داشته باشد.
طی تحقیقی که به تازگی در کشور سوئد و روی نوجوانان ۱۶ ساله انجام گرفت، مشاهده شد:
نوجوانانی که در این سن از لحاظ درسی موفق ترند، چهار برابر بیشتر از هم سن و سالان خود مستعد ابتلا به بیماری دوقطبی و شیزوفرنیا هستند.
افراد موفق دارای ژن ویژه ای به نام ۳۲-DARPP هستند که در به وجود آمدن نبوغ و اختلالات روانی دخیل است. این ژن قدرت تفکر را بالا می برد.
جیمز جویس، نویسنده معروف ایرلندی، دچار سندرم اسپرگر بود که منجر به اجتماع گریزی و عدم توانایی او در برقراری ارتباط با اطرافیانش شده بود. شاید همین ضعف روانی باعث شد جمیز جویس رمان بی نظیر و جاودان «یوولیس» را خلق کند و اگر این مریضی را نداشت، دنیای ادبیات چنین شاهکاری را هم به خود نمی دید.
آن ها دیوانگانی بودند که با وجود هوش بالا از مشکلات روانی رنج می بردند، و احتمالا ترکیب همین دو ویژگی آن ها را تبدیل به افرادی خارق العاده و تاثیرگذار کرده باشد.
ونسان ونگوگ
ونسان ونگوگ، هنرمند معروف و مجنونی که گوش خود را به خاطر معشوقه اش برید و مدتی بعد خودکشی کرد. مغز او در اثر مصرف طولانی مدت «اَبسینت»، نوعی مشروب الکلی با درصد الکل بالا، آسیب دیده بود و در نتیجه دچار حملات صرع می شد.
ونگوگ دچار افسردگی شدید و بیماری دوقطبی بود، در عین حال نیز علاقه و اشتیاق زیادی به نقاشی کردن داشت. همین دو عامل او را تبدیل به هنرمندی مجنون کرده بود. او هم چنین نویسنده قهاری بود و صدها نوشته از او به جا مانده است.
عده ای بر این باورند که او دچار «هایپر گرَفیا» بوده؛ حالتی که در ناشی از بیماری صرع و شیدایی بوده و فرد مبتلا علاقه سیری ناپذیری به نوشتن در خود احساس می کند.
تنسی ویلیامز
ویلیامز نمایشنامه نویس و برنده جایزه پولیتزر، خالق آثار «قطاری به نام شهوت»، «باغ وحش شیشه ای» و «گربه روی شیروانی داغ» بود. او حتی پیش از دو اتفاق تلخ زندگی اش هم دچار افسردگی بود. خواهر ویلیامز در سال ۱۹۴۰ به دلیل بیماری «شیزوفرنیا» تحت عمل لُبُتُمی قرار گرفت، در سال ۱۹۶۱ نیز عشق زندگی اش را از دست داد.
این دو واقعه حال روحی او را بدتر کرد، در نتیجه دچار سوءمصرف الکل و مواد مخدر شد. با وجود تلاش هایش برای بهبودی، ویلیامز تا آخر عمر با بیماری افسردگی و اعتیاد به مواد مخدر دست به گریبان بود.
ارنست همینگوی
نویسنده برنده جایزه نوبل ادبی و پولیتزر، ارنست همینگوی، دچار بیماری افسردگی و اعتیاد به الکل بود. درست مثل ونگوگ، او هم تصمیم گرفت با خودکشی به زندگی خود پایان دهد.
پدر، برادر، خواهر و نوه او نیز دست به خودکشی زدند. اگرچه مشکلات روحی او به نوعی ارثی بوده و در دی. ان. ای او ثبت شده بود، اما این مشکلات در سال های آخر عمرش، به دلیل مصرف زیاد الکل و عوارض داروهای که مصرف می کرد، تشدید شده بود و در نهایت نیز منجر به بستری شدن او شد. شوک درمانی که روی همینگوی صورت گرفت، باعث شد حافظه خود را از دست بدهد و افسردگی او را چند برابر کند.
ادگار آلن پو
او را به خاطر داستان های تاریک و ترسناک و نیز علاقه شدیدش به موضوعات روان شناسی می شناسند. اشتیاق او را می توان از روی نوشته هایش در رابطه با افراد دیوانه و نگارش داستان های هیجان انگیز با دید روان شناسانه، کاملا درک کرد.
گریس وُلد از رقیبان پو این سوال را مطرح کرد که آیا خود او هم دیوانه است؟ اگرچه اتهام گریس ولد در مورد احتمال دیوانگی او رد شد، اما از طرفی پو مبتلا به بیماری دوقطبی بود. او به شدت الکلی بود و در نوشته هایش بارها به خودکشی اشاره کرده بود.
سِر آیزاک نیوتن
نیوتن بی شک یکی از برجسته ترین مغزهای متفکر جهان بوده. او مخترع حساب دیفرانسیل و انتگرال و قانون جاذبه، پش برنده قانین حرکت اجسام و سازنده اولین تلسکوپ بازتابنده بود.
نیوتن به سختی با مردم دم خور می شد و رفتار یکنواختی نداشت. خیلی از نویسنده ها بر این بارو بودند که او دچار بیماری دوقطبی و شیزوفرنیا بوده است.
جان نَش
فلم «یک ذهن زیبا» را به خاطر دارید؟ این فیلم براساس زندگی واقعی جان نش، نابغه ریاضی و برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۴ ساخته شده بود. او دکترای خود را ز دانشگاه پرینستون دریافت کرد که بعدها همین دانشگاه، نظریه موازنه او را مورد حمایت قرار داد.
نش از بیماری شیزوفرنیا رنج می برد و دائما دچار توهم می شد و در ذهنش صداهایی می شنید. او برخلاف میلش چندین بار تحت انسولین درمانی قرار گرفت و داروهای ضدروان پریشی برایش تجویز شد. نش رفته رفته بهبود پیدا کرد و در نهایت توانست د ردانشگاه «پرینستون» به تدریس ادامه دهد.
لودویگ فان بتهوون
یکی از بزرگ ترین آهنگ سازان تاریخ، لودویگ فان بتهوون، مبتلا به بیماری دوقطبی بود. این اعجوبه موسیقی توسط پدرش کتک می خورد و مجبور به تمرین زیاد می شد. در نتیجه کتک هایی که خورد، شنوایی اش را از دست داد. او نیز از بیماری دوقطبی رنج می برد.
خلاقیت و توانایی بالای او در آهنگ سازی و نوازندگی با افسردگی شدید و تنهایی اش توام شده بود. او نیز مثل سایر بیماران مبتلا به افسردگی در این فهرست، به مصرف الکل و مواد مخدر رو آورد.
میکل آنژ
نقاشی حیرت انگیز روی سقف صومعه سیستین کار میکل آنژ است. طبق تحقیقات انجام گرفته، نقاشی های خارق العاده او در نتیجه مشکلات روحی اش شکل گرفته است.
براساس گفته هم عصرانش، میکل آنژ همیشه سعی می کرد از واقعیت زندگی فرار کند، از طرفی در برقراری ارتباط با مردم و دوستی با آن ها دچار مشکل بود. دوستان کمی داشت و حتی در مراسم خاک سپاری برادرش هم شرکت نکرد. با وجود مشکلات روحی، در زمینه هنر و ریاضی نابغه بود. امروزه محققان هوش بالا همراه با مشکلات روحی او را در نتیجه بیماری اوتیسم می دانند.
چارلز داروین
دانشمندان هم چنان بر سر این که مشکل اصلی داروین چه بوده، در حال تحقیق اند، اما هر مشکلی که وجود داشت، جدی به نظر می رسید. با وجود سفر پنج ساله داروین و نوشتن کتابی که بعدا در مورد این سفر منتشر کرد، همیشه احساس ضعف و خستگی داشت. او دچار حالت تهوع، لرزش، گریه های عصبی و توهمان بصری می شد.
داروین این علائم را ناشی از مشکلات و ضعف جسمی می دانست، اما این ها نشانه بیماری «آگروفوبیا» (بیمار انزواطلبی و ترس از مکان های شلوغ) بود که از سن ۳۰ سالگی با آن دست و پنجه نرم می کرد.
ترس داروین از مردم به حدی بود که او حتی از صحبت کردن با فرزندانش هم اجتناب می کرد. دارین هم زمان با انتشار کتابش «خاستگاه گونه ها»، در نوشته هایش چندین بار به خودشکی اشاره کرده بود. احتمالا او به بیماری OCD نیز مبتلا بود.
لئو تولستوی
او از ابتدا علایم مشخصی از افسردگی نداشت تا اینکه به سن میان سالی رسید و نشانه های شدیدی از افسردگی را بروز داد. او دچار تغییرات عمده شخصیتی شد و در مورد همه چیز همه کس سوال می پرسید. زمانی رسید که دارایی ها، همسر و باورش به دین را از دست داد. در دوره ای از زندگی اش تصمیم گرفت نویسندگی را کنار بگذارد، به طوری که یک بار گفت: «هنر بی فایده و حتی زیان بار است.»
تولستوی نمونه کسی است که یک باره از عرش به فرش رسید. او از خانواده ای ثروتمند بود، در عین حال نویسنده ای شهیر و پدر ۱۳ فرزند نیز بود. با این وجود مشکلات روحی اش او را مجبور به خودکشی کرد. به گفته او «امکان خودکشی به انسان داده شده، پس چه بهتر که این کار را بکند.»
نیکولا تسلا
نیکولا تسلا یکی از بزرگ ترین مخترعان قرن بیستم بوده است. پایه و اساس مهندسی برق مدرن، اشعه ایکس، رادار و رادیو همه و همه از مغز بی نظیر او نشئت گرفته. با این حال، او ذهن درگیر و در عین حال حافظه خوبی داشت. تسلا با وجود هوش بالایی که داشت، دچار بیماری OCD بود.
تسلا روی عدد سه حساسیت داشت و همیشه قبل از ورود به آپارتمانش، سه بار دور آن قدم می زد. او همیشه حجم غذایش را اندازه می گرفت و تعداد دفعاتی را که غذا را می جوید، می شمرد. سر میز غذا ۱۸ دستمال قرار می داد و اگر مجبور بود با زنی سر یک میز غذا بخورد، باید شخص سومی هم در کنارشان می بود.
تسلا از اجسام گرد وحشت داشت، مخصوصا گوشواره یا جواهراتی که دایره شکل بودند. از دست دادن هنگام دیدار با افراد اجتناب می کرد و از لمس کردن موهایش توسط دیگران منزجر بود.
***
تفاوت هوش شناختی (IQ) با هوش هیجانی (EQ)
فرق هایی که هوش هیجانی(Emotional intelligence) هوش شناختیIntelligence Quotient(یهره هوشی)با هم دارند باعث شده که هوش هیجانی این قدر در دنیا سر و صدا کند و به عنوان یکی از مهارت های زندگی در همه دنیا تدریس شود.
سالهای سال دانشمندان تصور میکردند IQ تنها عاملی است که میتواند موفقیت افراد را تعیین و آن را تضمین کند، در حالی که امروزه نظر آنها تغییر کرده و میگویند EQ هم عاملی بسیار مهم برای موفق بودن یا نبودن افراد مختلف است.
خلاقیت، ارتباط مناسب با دیگران، استفاده از حواس پنجگانه و تجربیات مناسب از حواس همگی در محدوده هوشهیجانی، هوشعاطفی یا همان هوشاحساسی جای میگیرد البته باید بدانید هوشهیجانی قابلیت رشد و پرورش هم دارد و هرچه بهتر و موفقتر بتوانیم آن را مدیریت کنیم و هوشهیجانی را در خودمان و فرزندانمان بیشتر پرورش دهیم، تاثیرات مثبتی هم از آن در زندگیمان مشاهده خواهیم کرد.
برای اینکه بهتر متوجه این موضوع شوید، به این مثال توجه کنید: امنیت شغلی یکی از موضوعات مهم و یکی از بزرگترین دغدغههای انسان امروزی است،اما فردی که EQ بالایی دارد و براحتی میتواند با دیگران ارتباطات مناسبی برقرار کند، به طور حتم امنیت شغلی بهتر و بیشتری هم خواهد داشت البته مبحث EQ فقط به این موضوع ختم نمیشود و تعریفهای گستردهتری دارد؛ رضایتمندی از زندگی زناشویی، داشتن روابط اجتماعی لذتبخش، ارتباط شغلی مناسب، انگیزش شغلی و ارتباط مناسب والدین با فرزندان همگی از جمله مواردی است که در صورت استفاده مناسب از هوشهیجانی میتواند رشد کند و بهبود یابد.
دو فرق اساسی این دو هوش اینها هستند:
۱-هوش هیجانی را می توان فرا گرفت اما هوش شناختی آموختنی نیست.
تا جایی که روان شناسان توانسته اند در مورد تأثیر وراثت و محیط روی هوش تحقیق کنند به این نتیجه رسیدند که هوش شناختی بیشتر تحت تأثیر وراثت است. آنها می گویند حداکثر هوشی که ما می توانیم داشته باشیم قبلاً توسط ژن هایمان معلوم شده است و محیط ما می تواند در نهایت همان حداکثر را تأمین کند و نه بیشتر. اما هوش هیجانی مهارتی است که می توان آن را آموخت. در یک کلام آی کیو (IQ) را نمی شود از یک حدی بالاتر برد اما ای کیو (EQ) را چرا.
۲-هوش هیجانی موفقیت در زندگی را پیش بینی می کند و هوش شناختی موفقیت در تحصیل.
هوش شناختی در بهترین حالت می تواند به ما بگوید نمره های مدرسه و دانشگاهمان چقدر بالا و پایین می شود اما به ما نمی گوید آیا بعد از تحصیل در زندگی شغلی و خانوادگی آدم موفقی هستیم یا نه. اما هوش هیجانی است که آدم های موفق را از آدم های ناموفق جدا می کند. به این قضیه جور دیگری هم می شود نگاه کرد. هوش شناختی کف موفقیت یک آدم را تخمین می زند اما سقف موفقیت او با هوش هیجانی است./ نشریه دانستنیها بنقل ازسایت دانشجو بااندکی اصلاحات
***
تفاوت IQ و EQ
مفهوم هوش هیجانی نشان میدهد که چرا دو نفر با IQ یکسان، ممکن است به درجات بسیار متفاوتی از موفقیت در زندگی دست یابند. هوش هیجانی یک عنصر بنیادین از رفتار انسان است که جدا و متفاوت از هوش شناختی (عقل) عمل میکند.
بین IQ و EQ هیچ رابطه شناخته شدهای وجود ندارد. شما اصلا نمیتوانید از روی هوش شناختی یا IQ یک نفر هوش هیجانی او را حدس بزنید. این یک خبر خوب است زیرا هوش شناختی یا IQ انعطاف پذیر نیست. IQ از همان لحظه تولد ثابت است یا دستکم ثبات نسبی دارد. مگر اینکه یک تصادف، مثلا آسیب مغزی آن را تغییر دهد، هیچ کس با یادگیری واقعیتهای جدید یا فرا گرفتن اطلاعات عمومی بیشتر باهوش نمیشود، هوش شناختی یعنی توانایی یادگیری. اما برعکس، هوش هیجانی، مهارتی انعطاف پذیر است که به آسانی آموخته میشود، با اینکه بعضی مردم، نسبت به دیگران، به طور طبیعی هوش هیجانی بالاتری دارند، کسی که حتی بدون هوش هیجانی به دنیا آمده است باز هم میتواند در خود، EQ بالا به وجود آورد.
هوش هیجانی یعنی توانایی مهار عواطف و تعادل برقرار کردن بین احساسات و منطق، به طوری که ما را به حداکثر خوشبختی برساند. هوش هیجانی همان توانایی شناخت، درک و تنظیم هیجانها و استفاده از آنها در زندگی است.
هیجانها، شامل حالات خوشایند و ناخوشایند احساسات ما هستند مانند:
▪ خشم: تهاجم، اوقات تلخی، پرخاش، خصومت، تند مزاجی
▪ اندوه: غصه، دلتنگی، عبوسی، ناامیدی، دل شکستگی
▪ ترس: اضطراب، بیم، ناآرامی، دلواپسی، وحشت، شوک (ترس ناگهانی)
▪ نفرت: تحقیر، اهانت، خوار شمردن، بیزاری، اکراه
▪ شرم: احساس گناه، حسرت، احساس پشیمانی، افسوس
▪عشق: پذیرش، رفاقت، اعتماد، مهربانی، پرستش
▪ شادمانی: شادی، لذت، سعادت شوق، تفریح، آسودگی، وجد، خشنودی
▪ شگفتی: جا خوردن، حیرت، بهت، تعجب
هوش هیجانی از چهار مهارت اصلی تشکیل میشود:
۱) خودآگاهی: توانایی شناسایی دقیق هیجانهای خود و آگاهی از آنها به هنگام تولید. خودآگاهی، کنترل تمایلات خود در نحوه واکنش به اوضاع و افراد مختلف را نیز شامل میشود. فردی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار است، نسبت به احساسات خود، آگاهی بیواسطه و بدون وقفه دارد. به عبارت دیگر، او در همان زمان که احساسی را تجربه میکند، نسبت به آن آگاه است و بدان اعتنا دارد. او میتواند به خود بگوید، وای، من واقعا احساس حسادت، ترس، خودخوری، قدردانی، غرور، دفاع از خود در برابر انتقاد و … میکنم. در حقیقت اگر با احساساتمان روراست و سازگار نباشیم مانند قورباغهای خواهیم بود که نمیداند چه وقت از آبی که آرام به نقطه جوش میرسد بیرون بپرد. قورباغه با اینکه به راحتی میتواند از آب بیرون بپرد، اگر تغییر درجه حرارت به قدر کافی تدریجی باشد تا زمانی که پخته شود و بمیرد در آب باقی میماند. اگر ما بتوانیم احساسات را از قبل پیشبینی کنیم، قادر به اتخاذ تصمیماتی خواهیم بود که ما را به شادکامی برساند مانند؛ میدانم که پشیمان میشوم، میدانم احساس گناه خواهم کرد و … احساسات، صدای درونی ما هستند که ما را راهنمایی میکنند. تنها نیاز به گوش دادن به آنها است.
۲) خود- مدیریتی: توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجانها» به منظور انعطاف پذیر ماندن و رفتارها را مثبت هدایت کردن، یعنی اینکه بتوانید واکنشهای هیجانی خود را در مقابل همه مردم و شرایط مختلف کنترل کنید. کنترل هیجانها سبب:
۱) افزایش تحمل کافی و کنترل خشم
۲) کاهش اهانت، زد و خورد و ایجاد مزاحمت
۳) توانایی ابراز خشم به شیوهای مناسب و بدون زد و خورد
۴) کاهش تعلیق و اخراج
۵) کاهش رفتار پرخاشگرانه یا آسیب رساننده به خود
۶) افزایش احساسات مثبت نسبت به شخص خود و دیگران
۷) بهتر کنار آمدن با فشار روانی و کاهش اضطراب و احساس تنهایی میشود.
۳) آگاهی اجتماعی: توانایی در تشخیص دقیق هیجانات دیگران و درک اینکه دقیقا چه اتفاقی در حال روی دادن است. این موضوع اغلب به این معناست که طرز تفکر و احساسات دیگران را درک میکنید، حتی زمانی که خودتان همان احساسات یا تفکرات را ندارید و این همان همدلی است. پس همدلی به معنای درک احساسات دیگران است یعنی خود را جای دیگران گذاشتن، توانایی همدلی، مستقیما وابسته به توانایی تشخیص احساسات و درک آنهاست.
۴) مدیریت رابطه: توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجانات دیگران» به منظور موفقیت در کنترل و مدیریت تعاملها، همچنین این توانایی، ارتباط واضح با شرایط و کنترل موثر تعارضهای دشوار را شامل میشود.
بیشک همه افراد دوست دارند توسط اطرافیان خود مورد تائید، تقدیر، تشویق، تحسین و قدردانی قرار بگیرند. با هوش هیجانی بالا شما میتوانید افراد را جذب کنید و برای خود نگه دارید زیرا، به جای اینکه در مورد آنها قضاوت کنید آنها را قبول مینمایید، احساساتتان را بیان کرده، آنها را نیز تشویق میکنید که اینکار را انجام دهند. مسئولیت احساساتتان را به عهده میگیرید و هیچگاه تقصیر را به گردن دیگران نمیاندازید، نسبت به احساسات آنها همدلی و مهربانی نشان میدهید و آنها را درک میکنید، در مورد احساسات و نیازهای آنها حساس هستید ولی خود را مسئول برآورده کردن آنها نمیدانید چون هر شخص مسئول احساسات خود است و از اینرو هرگز احساس سربار بودن نمیکنید، آنها را ملامت نمیکنید و به آنها حمله نمینمایید، بنابراین نیازی نیست که آنها حالت تدافعی یا ضد حمله به خود بگیرند. آنها را نصحیت نمیکنید و به آنها نمیگویید چه کاری را انجام دهند، چرا که میدانید این کار حس استقلال آنها را از بین میبرد و خشم آنها را برمیانگیزد. نسبت به آنها صادق هستید حتی وقتی که مجبورید چیزی را که برای آنها ناخوشایند است بگویید
بعد از گاردنر دقیقاً در سال ۱۹۹۰ دو دانشمند به نام های مایر و سالووی در سال ۱۹۹۰ موفق شد،هوش های درون فردی و میان فردی را با هم ترکیب کنند که به نام “هوش هیجانی “معروف شد. آنها می گفتند هوش هیجانی یعنی «توجه به احساسات خود و دیگران، فرق گذاشتن بین آنها و استفاده از این اطلاعات برای بهتر فکر کردن و بهتر عمل کردن.»
هوش هیجانی؛ «توانایی تشخیص دادن هیجان های خودمان و دیگران، توانایی درک هیجان های دیگران و توانایی مدیریت هیجان های خودمان و دیگران.»
وقتیIQبالاباشد وEQپایین
ایشان رتبه ۷۳ کنکور سراسری بودند، در دوران تحصیلی در دانشکده پزشکی دانشگاه شهید بهشتی مقطع علوم پایه را زودتر از زمان مقرر به پایان رسانده بود./مهر ۱۳۹۴خبرگزاری مهر
***
دادستان کرمانشاه در این باره میگوید: ” بابک قربانی چند روز پیش با یکی از دوستانش در زندان کرمانشاه قرار میگذارد که با هم خودکشی کرده و به زندگیشان پایان دهند که دوستش دو روز پیش در زندان خودکشی کرد و وی نیز صبح امروز اقدام به این کار کرد. ظاهرا این کشتیگیر کرمانشاهی شب گذشته به هم سلولی های خود می گوید که صبح فردا من را برای آمارگیری بیدار نکنید.”۲۵ آبان ۱۳۹۳ با مصرف بیش از حد قرص مسموم کننده به زندگی خود در زندان پایان میدهد./۲۶ آبان ۱۳۹۳ایسنا
***
خودکشی دانش اموز نمونه دولتی یزد
جزئیات خودکشی دانش اموز نمونه دولتی یزد متاسفانه بعد از اخبار متعدد خودکشی دانش آموزان ، این بار باخبر شدیم به گزارش پارسناز دانش آموز کلاس هفتم مدرسه نمونه دولتی بافق استان یزد خودش را حلق آویز کرد.یکی از دانش آموزان مدرسه نمونه دولتی بافق روز دوشنبه هفته جاری در خانهشان دست به خودکشی زد.این نوجوان به میله بارفیکس داخل اتاق، خودش را حلق آویز کرد و به زندگیاش پایان داد؛ مادر این پسر نوجوان زمانی که به خانه بازگشت با جسد فرزندش روبرو شد. بعد از این اقدام هولناک پسربچه ی یزدی جسد پسر نوجوان که «الف-ع» نام داشت به بیماستان ولیعصر(عج) منتقل شد/دی ۱۳۹۴
***
تعداد نابغه هایی که اختلال روانی داشتند تا حدی زیاد است که گاهی اوقات برخی روانشناسان نبوغ و اختلال روانی را همانند دو روی سکه میدانند. به هر حال ما در اینجا ۷ نابغه و فرد تاریخ ساز را به شما معرفی خواهیم کرد که دارای نوعی از اختلالات روانی بودند.
۱- آبراهام لینکن
آبراهام لینکن یک منجی بزرگ برای آمریکا بود و این کشور را در یکی از دشوارترین مراحل تاریخی خودش رهبری کرد در حالی که در بیشتر عمرش مبتلا به افسردگی بود. مطابق اظهارات یکی از شرح حال نگاران لینکن، نامههای به جا مانده از یکی دوستان او نشان میدهد که گفته است: “لینکن افسردهترین فردی است که تا به حال دیدهام”. هم اعضای خانواده مادری و هم اعضای خانواده پدری لینکن علایم شدید افسردگی را نشان میدادند و احتمالاً افسردگی او نیز منشاء زیستی داشته است. شعری منسوب به لینکن یافت شده است که او در سال ۱۸۳۸ درباره خودکشی با خود صحبت میکند. او در سال ۱۸۶۵ در سن ۵۶ سالگی درگذشت.
۲- بتهوون
هنگامی که بتهوون در سال ۱۸۲۷ از نارسایی کبد درگذشت، او برای چند دهه بسیاری از مشکلات جسمانی خود را با الکل درمان میکرد! متاسفانه بسیاری از مشکلاتی که او از آنها در رنج بود توسط داروهای امروزی به سادگی قابل درمان هستند که یکی از آنها اختلال دوقطبی است. او در بین دوستانش به شیدایی معروف بود و هنگامی که خلق او در حالت مانیک بود میتوانست بسیاری از کارهایش را با هم انجام دهد. او یک بار دست به خودکشی زد اما موفق نشد و به دلیل ضعفهای جسمی که داشت در سال ۱۸۲۷ در ۵۷ سالگی درگذشت.
۳- ادوارد مونش
ادوارد مونش (متولد ۱۸۶۳ و درگذشت ۱۹۴۴) نقاش بزرگ نروژی در سبک اکسپرسونیسم بود که مبتلا به حملات پانیک یا هراس بود. تجربه این حملات سبب شد که او بارها و بارها خود را به این شرایط برگرداند و در نهایت چند شاهکار خلق کند. باید اشاره شود که اختلال روانی در خانواده مونش شایع بود به طوری که همزمان با او خواهرش نیز به خاطر اختلال دوقطبی در یک بیمارستان روانی بستری بود.
۴- چارلز دیکنز
دیکنز فردی بود که در اواسط دهه سوم عمرش مشهورترین نویسنده جهان بود. دیکنز کودکی سختی داشت و وقتی پدرش در ۱۲ سالگی او به زندان افتاد چارلز مجبور شد مدتی را در یک کارخانه چکمه سازی کار کند. در نهایت این زندگی سخت سبب شد که او کم کم افسرده گردد. یکی از دوستان دیکنز نوشته است که هر بار دیکنز شروع به کار بر روی یک پروژه جدید میکند حالش بدتر میگردد. افسردگی او با بالا رفتن سناش بیشتر میشد تا اینکه از همسرش جدا شد.
۵- چارلز داروین
آگورافوبی یک اختلال روانی است که در آن فرد از قرار گرفتن در مکانهای بسته همانند سینما یا فروشگاه و یا جاهایی که امکان فرار وجود ندارد همانند روی پلها میترسد. چالز داروین که یکی از بزرگترین انسانهای تاریخ بشر بوده است از این اختلال در رنج بود. پژوهشگران هنوز هم درباره مشکل واقعی داروین اختلاف نظر دارند اما آنها در هر حال بسیار شدید و آزرنده بودهاند. او از تماس و ارتباط با مردم میترسید و کار به جایی رسیده بود که حتی از صحبت کردن با فرزندانش نیز اجتناب میکرد. او حتی در نامهای از افکار خودکشی خود به خاطر چاپ کتاب منشاء انواع خبر داد. پژوهشگران عقده دارند که او حتی از اختلال وسواس و خودبیماری انگاری نیز در رنج بوده است.
۶- نیوتن
نیوتون یکی از بزرگترین دانشمندان تمام تاریخ است. نیوتن از نوسانات شدید خلقی در نوسان بود که نشان دهنده وجود اختلال دوقطبی در او است. همچنین رگههایی از روانپریشی نیز در او دیده شده است و دلیل آن وجود نشانههای هذیان در نامههای اوست. ناتوانی او در ارتباط با مردم شاید نشان دهنده وجود اختلال طیف اوتیسم در او باشد. با وجود این مشکلات او به فعالیت علمی ادامه میداد و نام خود را در تاریخ علم جاودانه کرد.
۷- لئو تولستوی
تولستوی تا اواسط عمرش علایم افسردگی را نشان نداده بود او وقتی این علایم را نشان داد شدت آن بسیار زیاد بود. این اختلال تغییرات شدید شخصیتی در تولستوی به وجود آورد به طوری که به فکر بخشش تمام اموالش، زندگی کردن بدون همسر و تغییر در اعتقادات مذهبیاش افتاد. او در این دوران از زندگیاش مصصم شد که نویسندگی را رها کند و حتی اظهار داشت: “هنر نه تنها بی مصرف است بلکه مضر نیز میباشد”. با وجود داشتن یک خانواده ثروتمند، مشهور شدن در نویسندگی و داشتن ۱۳ فرزند، او تصمیم به خودکشی گرفت ولی ناموفق بود!.
***
خودکشی مخترع RSS در۲۶ سالگی
خبرگزاری رویترز؛ پلیس جسد شوارتز را در آپارتمانش در نیویورک پیدا کرد. آرون شوارتز یکی از نوابغ آمریکاست و توانست در سن ۱۴ سالگی کدهایی را در سیستم کامپیوتر اختراع کند که از طریق این کدها دسترسی کاربران به محتوای سایتهای مختلف را بدون نیاز به مراجعه به این سایتها آسان میشود که به سیستم RSS مشهور شد. بر اساس این گزارش آرون با کمک این سرویس میتوانست به ژورنالها و مقالات علمی دانشکده دسترسی پیدا کند و آنها را برای استفاده کاربران ممکن سازد. وی در سال ۲۰۱۱ از سوی دادگاه جنایی فدرال آمریکا به اتهام دسترسی غیرقانونی به JSTOR و تلاش برای دسترسی به هزاران مقاله وسرقت مواد درسی دانشکده فنی ماساچوست تحت تعقیب قرار گرفت.
دادگاه او را متهم کرده بود که وی از این طریق توانسته بود ۱۹ میلیون مقاله و سند را از این سرویس بارگذاری (ذخیره) کند.
چرا نویسندگان بیش از همه افسرده میشوند؟
نویسندگی یکی مشاغلی است که خطر افسردگی در آن بسیار بالا است و احتمال ابتلای مردان نویسنده به این بیماری بیشتر است.
سایت بهداشت آمریکا نویسندگی و اشتغال به هنر را حرفههای بسیار حساس خواند. دیگر مشاغلی که «خطر» دارند مددکاری، آموزگاری، کارهای خدمات اجتماعی و فروشندگی هستند.
حقوق نامنظم و انزوا احتمال ابتلای نویسندگان به افسردگی را افزایش میدهد و در این بین هفت درصد مردهای هنرمند و نویسنده به شکل حاد به این بیماری دچار میشوند.
سیمون برت، رماننویسی که به مبارزه خود با افسردگی اعتراف کرده، نتیجه تحقیقات این سایت را تایید و به خودکشی نویسندگان بزرگی چون ویرجینیا وولف، سیلویا پلات، ارنست همینگوی، انه سکستن و آرتور کوستلر اشاره کرد.
او گفت: «ساعتها تنها مینشینی، نوشتن میتواند درمان شگفتانگیزی باشد اما درعین حال شما در خودتان فرو میروید، و اگر داستان مینویسید و در کار خلق شخصیتهای مختلف هستید، ارزیابی خویشتن و شک به خود اموری اجتنابناپذیر هستند.»
علاوه بر این اغلب نویسندگان درونگرا و آرام هستند و از اینکه اثرشان در جمع ارزیابی شود دچار استرس میشوند. برت دراین مورد افزود: «مثلا این روزها در سایت آمازون هم نقد اثرتان دیده میشود و بیش از گذشته این پدیده نمود دارد.»
نویسندگان هم مانند دیگر افراد شرایط جاری اقتصادی را درک میکنند، این حرفه همیشه نامطمئن بوده و امروز بسیاری از نویسندگان متوسط جواب منفی از ناشران میگیرند و پیشرفت موجب سقوط آنها شده است.»
بنا به یافتههای تحقیق سایت بهداشت آمریکا افرادی که به مشاغل خلاقانه مشغول هستند بیش از دیگران دچار اختلال حسی (عدم کنترل بر خوشحالی یا ناراحتی و تغییر سریع احساسات) میشوند. افسردگی برای افراد اهل هنر و نویسندگان موضوعی ناشناخته نیست و شیوه زندگی هنری به این مسئله دامن میزند.
در چرخه نوشتن دو مرحله وجود دارد که نویسندگان در اوج حساسیت و آسیبپذیری هستند. برت معتقد است: «تقریبا همه نویسندگانی که میشناسم واکنشی مشابه پس از پایان یک رمان دارند، ۲۴ ساعت سرور و شادی و سپس هجوم فکرهای منفی که با پایان کار ظاهر میشوند، در این صورت یا افسرده میشوید یا دچار سرماخوردگی.»
وی افزود: «مرحله دیگر زمانی است که دوسوم یا سهچهارم رمانی را نوشتهاید، زمانی که من نامش را «شکست سهچهارم» میگذارم، زمانیکه ایدههای پایان رمان را چندان دوست ندارید. برای افرادی که یکی دو سال وقت صرف نوشتن رمان میکنند این مدت میتواند چند ماه طول بکشد.»
اما در این بین خود هنر میتواند به کمک شما بیاید، چیزی در اصول هنر نهفته است که موجب افسردگی نمیشود، که بسیار شیرین است. این نظر که برای خلق هنر باید زجر کشید نامربوط است، اگر افسرده باشید نمیتوانید به وزن و قافیه فکر کنید.
شاید کلینیک پزشکی تشخیص افسردگی حاد بدهد اما این تنها حس نویسنده در این مقطع زمانی نیست. احساس خشم، وحشت، ترس، زجر، درماندگی و اشتیاق ناگزیر به مرگ نیز از دیگر احساسات نویسنده در این دوران هستند. در این دوران نویسنده برای زنده ماندن جان میکند.
***
دانشمندان معروفی که خودکشی کردند
نام نویسنده/ سن هنگام مرگ/ آثار.تولیداتش / دلیل خودکشی
۱٫ ارنست همینگوی/ ۶۲/ «پیرمرد و دریا»، «زنگها برای که به صدا درمیآید»
همینگوی به فشار خون و نارسایی کبد دچار بود. او در دومین اقدام به خودکشی با قرار دادن لوله تفنگ در دهانش به زندگی خود خاتمه داد.
۲٫ ویرجینیا وولف/ ۵۹ / «به سوی فانوس دریایی»، «خانم دالووی»، «اورلاندو»
وولف در یادداشتی برای همسرش نوشت: «مطمئن هستم دوباره دیوانه میشوم…و این بار حالم خوب نمیشود.» این نویسنده بزرگ دچار افسردگی شدید بود و صداهایی در سرش میشنید ، او ۲۸ مارس سال ۱۹۴۲ با گذاشتن سنگهایی در جیب کتش وارد رودخانه نزدیک خانه خود شد و به زندگی خود پایان داد.
۳٫ انه سکستن/ ۴۶/ «عشق بورز یا بمیر»
او دچار افسردگی شدید بود و با روشن گذاشتن اتوموبیل خود در پارکینگ در بسته خانه به زندگی خود خاتمه داد.
۴٫ ریونوسوکه آکوتاگاوا/ ۳۵/ «راشومون»
آکوتاگاوا دچار افسردگی، پارانویا و توهم بصری بود. او به دلیل مصرف بیش از حد قرص خوابآور درگذشت.
۵٫ کارین بوی/ ۴۱/ مجموعه شعر «ابرها»
ابتلا به افسردگی و خودکشی با قرص خواب.
۶٫ جان بریمن/ ۵۸/ مجموعه شعر «۷۷ آواز رویایی»
ناپایداری احساسی موجب شد از روی پل واشنگتن اونیو پایین بپرد و به زندگی خود خاتمه دهد.
۷٫ ریچارد براتیگان/ ۴۹/ «صید ماهی قزلآلا در آمریکا»
دچار افسردگی و اسکیزوفرنی بود. با شلیک گلوله به زندگی خود خاتمه داد.
۸٫ هانتر اس.تامپسن/ ۶۸/ «ترس و نفرت در لاسوگاس»
بیماریهای مختلف که منتهی به خودکشی با شلیک گلوله به مغز شد.
۹٫ یرزی کوزینسکی/ ۵۷/ «حضور»، «پرواز را به خاطر بسپار»
خستگی ذهنی و بیماریهای جسمی مختلف از جمله بیماری قلبی. دلیل مرگ او خفگی با قرار دادن پلاستیک دور سرش بود.
۱۰٫ یوکیو میشیما/ ۴۵/ «رنگهای ممنوع»، «صدای امواج»
او در جریان یک گروگانگیری خواستار بازگرداندن قدرت ژاپن به امپراتور این کشور بود. با پذیرفته نشدن این تقاضا او به شکل آئینی خودکشی کرد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:
نمودار توزیع نرمال بهره هوشیدر نمودار بالا مشاهده می کنید که ۹۴% درصد از مردم جهان در بازه هوشی (پایین – طبیعی – بالا) قرار دارند و ۲% هوش خیلی بالا ، ۱% نابغه ، ۲% هوش خیلی پایین و ۱% عقب مانده ذهنی هستند. از این ۹۴% مردم جهان ، ۷۰% در بازه هوشی نرمال یا طبیعی هستند و ۱۲% هوشی بیشتر از حد نرمال و ۱۲% هوشی کمتر از حد نرمال دارند.
معمولاً افرادی که داری درک بالاتری هستند،هوش برتری دارند،متفاوت ازدیگران می اندیشند،متفاوت ازدیگران می پوشند ومتفاوت از دیگران فعل وانفعال دارند،چون داری تفکرواگراهستندبا۹۴%جامعه فرق دارند، به عرف های جامعه پایبندنیستند،قوانین موجودرا دست وپاگیرمی دانند ودرچهارچوب تعین شده حرکت می کنند به «هنجارشکن»ویاضداجتماعی شناخته می شوند،حتی به آنها«دیوانه» هم می گویند،ازانگ های غیراجتماعی،ضداجتماعی نیزدرامان نیستند واینگونه افراد”نوابغ”همچون مجانین با حکومت های خودبه مشکل برمی خورند،چون رفتارشان درچهارچوب قوانین نیست،یافته هایشان با یافته های حاکمان متفاوت است،اگرجسارت به مقام شامخ رسول معظم اسلام حضرت محمدنشود،عرض کنم یکی از اتهامات آنحضرت»مجنون»بود که درقرآن به آن اشاره شده ،کاری می کرد که برای مردم عربستان عجیب بود،حرفی می زد که حتی ازآباء واجداشان نشنیده بودند،کارهایشان غیرمتعارف بودبخاطرهمین می گفتند«محمددیوانه است»ضمن اینکه صداقت وامین بودنش رانمی توانستندانکارشوند.
زندگی گالیله راملاحظه کنید که مطرودشد(چون تاحالا سابقه نداشته کسی بگوید-زمین می گردد)بناچاراورادرحصرقراردادند که دیگران رادیوانه نکند!(این موردعلمی ربطی به مسائل سیاسی ندارد)
نیوتن را مدرسه به مادرش تماس گرفت که بیاییداین بچه کودن ناسازگارراببرید که مادرش رفت اورا آوردولی خودش به رتق وفتقش پرداخت.
زندگی سهراب سپهری راببینید،یک برنامه تلویزیونی بود -بمناسبت زنده یادسهراب-یکی ازهمسایه هایش می گفت:ماخیال می کردیم سهراب دیوانه هست،چون هربارچندتاکتاب ودفترزیربغلش بود برمی داشت می رفت خارج ازشهرمی نوشت ومی نوشت!
ازنظرپوشش وآرایش هم نوابغ رفتاری متفاوت دارند
شلختگی درهنگام کاراز ویژگیهای آنهاست که خانواده هاراعاصی می کند
***
Obsessive Compulsive Disorder -OCDچیست؟
اختلال وسواس فکری -اجباری-عملی (OCD)، یک اختلال اضطرابی است.
اختلال وسواسی اجباری OCD که مخفف obsessive compulsive disorder است، یکی از امراضی است که شخص مبتلا به این اختلال را دچار افکار ناخواسته و در نتیجه وادار به عمل های اجباری میسازد. اگر رفتار وسواسی حد اقل یک ساعت در روز را دربر میگیرد و یا هم کیفیت زنده گی را کاهش میدهد، شاید شخص مبتلا به این علائم دچار سندروم وسواسی اجباری باشد. این مریضی معمولاً در دوران کودکی یا نوجوانی پیدا میشود و حد اقل دو درصد مردم سویدن از این مریضی رنج میبرد.
بیماری OCD او به همراه تمایل شدیدش به تنهایی و سایر عادت های عجیبش باعث شد برای مدت طولانی ازدواج نکند و به گفته خود او همین تنهایی باعث شد بیشتر بر روی آزمایشات و تحقیقاتش تمرکز کند.
اختلال وسواسی فکری عملی نوعی اختلال اضطرابی مزمن است که با اشتغال ذهنی مفرط در مورد نظم و ترتیب و امور جزئی و همچنین کمالطلبی همراه است، تا حدی که به از دست دادن انعطافپذیری، صراحت و کارائی میانجامد.
در اختلال وسواسی-فکری عملی افکار وسواسگونه و اضطرابآور با وسواسهای عملی همراه میشود. این وسواسهای عملی کارهایی وسواسگونه هستند که شخص برای کوشش در راه کاهش وسواسهای فکری خود انجام میدهد. این کردارها تکراری تا اندازهای غیرارادی هستند.