غزل


غزل

از عشق نپرسید مرا عشق عُقاب است یک دشت غزالم که گریزانِ جواب است دریاب که دوران رسیدن به سر آمد تا فلسفه مرگِ گل از بوی گلاب است هرگز نشد از یاد تو خاموش بیفتد شمعی که در آبادی این خانهشاعر:مانی سرخابی

از عشق نپرسید مرا عشق عُقاب است
یک دشت غزالم که گریزانِ جواب است

دریاب که دوران رسیدن به سر آمد
تا فلسفه مرگِ گل از بوی گلاب است

هرگز نشد از یاد تو خاموش بیفتد
شمعی که در آبادی این خانه خراب است

این کوه هراس از سخن چشمه ندارد
تا در دل این کوه پر از سنگِ مذاب است

ای بغض فروخورده ام آری نفست گرم
" این عمر به یک چشم زدن نقش بر آب است".

مانی سرخابی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تست هوش تشخیص دو خواهر : کدام پسر 2 خواهر دارد؟