رَهِ من حاصلِ جُو٘لانِ طلوعی س٘ت
که در پایانش
صورَتَکهایِ شَعَف بهرِ غروبش پیداست
همچو یک تابلویی اَست که اَبعادش را
ایزدِ شور و نفس
تا قیامت، تا اَبَد، برپا داشت
ذهنِ من در پیِ ماست
و اگر گامِ تو را باور داشت
راهِ بُن بست شده را از بَر داشت
نِگَهَم در پیِ روزی ست که گامهایت را
عاقبت بر کفِ این جادّه یِ باز می آرَد
یا میانِ خَفَقانِ رهِ تو، عاقبتم
باغبانی ست که فردا با شور
ریشه را با منظور
زندگی را تا دور
بر رَهَت می کارَد
که در پایانش
صورَتَکهایِ شَعَف بهرِ غروبش پیداست
همچو یک تابلویی اَست که اَبعادش را
ایزدِ شور و نفس
تا قیامت، تا اَبَد، برپا داشت
ذهنِ من در پیِ ماست
و اگر گامِ تو را باور داشت
راهِ بُن بست شده را از بَر داشت
نِگَهَم در پیِ روزی ست که گامهایت را
عاقبت بر کفِ این جادّه یِ باز می آرَد
یا میانِ خَفَقانِ رهِ تو، عاقبتم
باغبانی ست که فردا با شور
ریشه را با منظور
زندگی را تا دور
بر رَهَت می کارَد