شاهدی نیست......


شاهدی نیست......

نفس از سردی این جنگل تاریک گذشته ست بیا...... شاهدی بر ما نیست ..تو پُر آوازه بیا..... بزن آتش به تب سرد نسیم.....آبرویم تو بریز...بی قرارم کن و محکوم عطش....سجده گاهم خم ابروی تو باشد گل عشق .......بغضشاعر:علی احمدی

نفس از سردی این جنگل تاریک گذشته ست بیا......
شاهدی بر ما نیست ..تو پُر آوازه بیا.....
بزن آتش به تب سرد نسیم .....آبرویم تو بریز ...بی قرارم کن و محکوم عطش ....سجده گاهم خم ابروی تو باشد گل عشق

.......بغض ..مفهوم نبودن هایت ...سرخی گونه رسوایی من ....سبزی شاد ولی رنگ علف...سردی نیم نگاه هوس آلود گیاه ....مهربانم تو بیا...

شاهدی نیست به منت کشی خاطر من ...عاشقی نیست به آلودگی دامن من ...
دل من را بشکن ...التماسم بپذیر...
اعترافم بشنو ....انتظارم تو به آخر برسان..

نفس از سردی این جنگل سرما
زده رفت..هر چه تصویر کشیدم
همه رفت ....
تو بیا سوی چراگاه پر از لرزش دست...دانه درد به پشتم رویید ....زخم های جگرم خیره به حالم خندید....با توام شاعر بی درد و پر از راز کلام....(.گفته بودی به چه حالی من از آن کوچه گذشتم)....( گفته بودی همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم) .....
تو کجایی که ببینی کوچه ای نیست دگر در هوس ناقص شهر

.....همه تن با همه تن های پر از وز وز بدکاره آن کوچه تنگ ...خیره گشتند به اندام پر از لکه ننگ...

من برای گذر از هر تپش آن کوچه.... به رذالت رفتم ...از برای گذر خیره شدن از پی او..چشم هایم نابود ...خود به غارت رفتم....

شد عوض چرخش دوران و هنوز مثل تو راه جسارت رفتم

....شاهدی بر ما نیست تو پر آوازه بیا........
دست کم فرصت خدمت به رقیبم تو بده ..مَشِکَن آینه سادگی ام را به هوس...

مَبَر از یاد خم کوچه بی مهتابی.....بوی آن رایحه شادابی
نکشان پای دلم را به میان....با من از وعده فردا تو نگو...
نفسم را تو بِبُر،،، از برای هوس بی تابی.....

تو برو ..تو بیا ....تو بمان ...تو بزن ...تو بخواه...تو بگو ...تو فقط باش همین دور و بر کوچه بی مهتابم ......
لا بلای شرر خفته به آغوش خطا گاه گاهی بنگر کوچه رویا زده بی تابم.....تو مُقَرّر کن از این پس گذر از کوچه تنها ممنوع....وَضع کن باختن دل ممنوع....گریه کردن ممنوع....هر رقم عشوه و خندیدن بیجا ممنوع ....کوچه رفتن ممنوع...پی مهتاب شدن ...یا که بوسیدن رخسار صنوبر ممنوع....شعر گفتن ممنوع...التیام دل عاشق ممنوع...

کُن پس انداز نفس های مرا ..آه گفتن ممنوع.....
هر رقم صحبت ناجور وفا داری و ایثار حرام.....
هر کلامی که اشارت کند از مهر ..حرام
زجر دادن آزاد ..انتظار تو کشیدن ..واجب ....
وضع کن هر چه که خواهی بشود
یا بخواهی که از این پس نشود...

هر چه خواهی همه نادیده قبول در قبالش تو بیا...نظر انداز به زندانی بی تزویرت ....نگهی کن تو بر این واله عالم گیرت.....
بِشمارش حفظم زخم هایی که بُوَد دلگیرت....
جان آن کوچه بیا...
شاهدی بر مانیست .....تو پر آوازه بیا.....هر زمان میخواهی.....هر مکانی که تو را خوش باشد.....هر صدایی که تو را جان باشد...
هر سخن جایی و هر نکته مکانی موقوف....هر چه خواهی تو به هر جا که دلت می گوید و به هر لهجه که شیرین سخنت می جوید

تو بیا ..بعد عمری هوس گمراهی بعد آن کوچه خوابیده به یک لالایی.....تو بیا...

منتظر می مانم......دست چپ کوچه موج ...بعد دروازه اوج ....و سپس مرغابی....

بعد رفتن زِ خَمِخاطره سازی با

موج....خنده با ماهی ها ...گریه

از فوت نسیم .....منتظر باش

همانجا عشقم..... کاش ما هم برسیم..

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بی پیکر