هنوز در خیالم


هنوز در خیالم

هنوز در خیالم، در کافه ای که اولین و آخرین قرارمان بود، برای به دست آوردنت با تو بگومگو میکنم... و چه شیرین به گریه هایم میخندی ؟! چه عاشقانه میشوی آن لحظه؟! آنقدر ساکت به تو خیره میمانم که آن راشاعر:بابک بقایی

هنوز در خیالم،
در کافه ای که اولین و آخرین قرارمان بود،
برای به دست آوردنت با تو بگومگو میکنم...
و چه شیرین به گریه هایم میخندی ؟! چه عاشقانه میشوی آن لحظه؟!
آنقدر ساکت به تو خیره میمانم که آن را هیپنوتیزم میخوانی..
آنقدر عمیق در خاطراتِ مالکیتِ‌مان پرسه میزنم که ایمان دارم این دست ها سهم منند...
از خیالم بیرون می آیم،
از تو خشمگینم اما؛
خیلی دلتنگ میشوم...
چند قدمی از لبه ی پشت بام عقب میکشم،
و با خود میگویم نه؛
من از خدا خواستمت ، و تو بر خواهی گشت...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا