اگر بگوییم که سینمای ایتالیا در ساخت آثار وسترن اسپاگتی تبحر دارد، در ساخت فیلمهای عاشقانه و رمانس غیر متعارف هم توانایی زیادی دارد؛ میتوان این نوع عشق را در فیلمهای جوزپه تورناتوره از جمله فیلم مالنا (Malena) که عشق پسرنوجوانی را با زنی جوان نشان میدهد یا در فیلمهای اروتیک و رازآلود تینتو براس که عشق و خیانت را با شکل و شمایلی خاص به تصویر میکشاند، یافت. لوکا گوادانینو در آخرین قسمت از سهگانه شهوت (Desire) با نام «مرا با نامت صدا کن» Call Me By Your Name ، با تلفیقی از سبک فیلم های تورناتوره و برناردو برتولوچی، یکی از بهترین فیلمهای عاشقانه سینمای امروزه را ساخته است؛ عشقی غیر متعارف و از همه مهمتر یک عشق ایتالیایی. با ما همراه باشید.
داستان فیلم درباره الیو پرمن (با بازی تیموتی شلمی) است؛ پسری ۱۷ ساله و چند ملیتی که در محلهای قدیمی در ایتالیا در بین سالهای ۱۹۸۳ و ۸۴ به همراه والدین خود زندگی میکند. پدر الیو، سمی ( با بازی مایکل استلبرگ) که یک استاد باستان شناسی است که در هر تابستان، دانشجوهای دکتری را به خانهی خود به همراه اقامت شش هفتهای رایگان و نوشتن مقالههای دکتری، دعوت می کند. این بار مهمان آنها پسری به نام الیور (با بازی آرمی همر) است. اولیور که دانشجوی نمونهای است و از هوش و ذکاوت بالایی در شناخت آثار باستانی برخوردار است و به علاوه فردی خوش رو و اجتماعی است، به سرعت مورد استقبال والدین الیو قرار میگیرد در حالیکه الیو چندان میانه خوبی با اولیور ندارد. الیور در همان روزهای حضورش در ایتالیا، دل بسیاری از دختران جوان محله را با خود میبرد و همهی آنها دوست دارند که با اولیور باشند در حالیکه اولیو با دوست دخترش مارزیا رابطه عاشقانهای دارد و بیشتر وقتش را هم به نواختن پیانو و کتاب خواندن میگذراند. سفرهای محلی الیو و اولیور، روابط آن ها از قبل صمیمیتر شده و بهبود پیدا می کند تا جایی که آن عشق غیر متعارف بین آن دو شکل میگیرد؛ عشق این دو پسر که در اواخر فیلم بیشتر احساساتیتر و جدیتر می شود تا جایی که حتی الیو دوست ندارد روابط عاشقانه آنها هیچ وقت به پایان برسد.
نقد و بررسی فیلم The Florida Project / پروژه فلوریدا
یکی از برجستهترین نکات مثبت فیلم، قطعا فیلمنامه آن است. جیمز ایوری به خوبی توانسته با اقتباس از کتاب آندره آسیمان به همین نام، آن عشق احساسی را به بهترین شیوه در فیلمنامه اثر پیاده کند. ایوری در خلق و پردازش شخصیتها کاری بی نقص انجام داده است، الیو و الیور آن قدر عمیق و قابل درک هستند که مخاطب، به راحتی عشق احساسی بین کاراکترها ، دیالوگهایی را که بین آنان رد و بدل میشود و رفتارهای تمام شخصیتها را میفهمد و ابهامی برایش به وجود نمیآید؛ به همین علت بی شک لایق کسب بهترین فیلمنامه اقتباسی بود.
فیلم از همان ابتدا با تیتراژی ساده آغاز میشود که در حین ساده بودن، زیبا است. تیتراژی که به شدت شما را به یاد فیلمهای کلاسیک سینمای ایتالیا میاندازد. تصویر ثابت از یک مجسمه همراه با نوشتههایی با خط نستعلیق که نمایان میشود و از همه مهمتر، موسیقی دلنوازی که در این تیتراژ نواخته میشود؛ پیانویی که در واقع شخصیت اصلی داستان یعنی الیو می نوازد. همین موسیقی متن فیلم یکی دیگر از نکات خوب این اثر است. موسیقی که با فیلم هماهنگ است، از رمق نمی افتد و حتی مخاطب را تا انتهای فیلم همراه میسازد.
هر فیلمی میتواند شما را یاد یک مکان، یک شهر یا یک کشوری بیاندازد. به طوری که به خاطر آوردن نام آن فیلم، اولین تصویری که از فیلم ممکن است در ذهن شما نقش بندد، آن حال و هوا و فضا و آن جایی است که اتفاقات فیلم در آن جا رخ می دهد. به عنوان مثل اگر فیلم در بروژ را دیده باشید، اولین چیزی که در ذهنتان میآید، خود شهر بروژ و کشور بلژیک است یا اولین چیزی که از فیلم فارگو به خاطر می آورید، آب و هوای سرد و برفی آن است. مرا با نامت صدا کن درباره ایتالیا است. گاوادانینو با گرفتن نماها و تصاویر زیبا از آثار برجای مانده باستانی، مناظر طبیعت و خیابانهای سوت و کور و آرام شمال ایتالیا در فضاسازی فیلم به شدت موفق بوده است و کاملا با مضمون فیلم به خوبی ترکیب شده است.
بسیاری از مخاطبان و منتقدان و حتی مخالفان، مرا با نامت صدا کن را با فیلمهایی چون «آبی گرمترین رنگ است» یا «مونلایت» مقایسه می کنند. گرچه مضمون هر دو در مورد اقلیت همجنسگراهاست و عشقی این گونه را به تصویر می کشاند، اما مرا با نامت صدا کن از هر لحاظ در نشان دادن این چنین عشقی نسبت به این دو مورد، قویتر و سرتر است. مرا با نامت صدا کن بر خلاف آبی گرم ترین رنگ است، یک فیلم با سکانسهای طولانی و زننده جنسی نیست و همچنین مثل مونلایت نیست که این عشق را با موضوعات جانبی چون جامعه سیاهپوستان، تبعیض نژادی و نژاد پرستی دهه ۸۰ آمریکا که آن هم به بدترین شکل در فیلم ترکیب شده، به تصویر بکشد. اما مرا با نامت صدا کن عشق ساده و بیپروایی دارد مثل فیلم کوهستان بروکبک دارد. فیلم گرچه صحنههای جنسی دارد اما زننده نیست و در فضاهای تاریک و با محدودیت مشخص فیلمبرداری شده است و این سکانس ها در ۲/۳ پایانی فیلم وجود دارد.
یکی از برترین سکانسهای فیلم، سکانس صحبت سمی با پسرش الیو در اواخر فیلم است. الیو که از رفتن بی خبرانه اولیور به شدت غمگین و افسرده شده است و به نزد والدینش بر میگردد. سمی به الیو می گوید که از رابطهی عاشقانه آنها خبر دارد و علت فرستادن آنها به سفری سه روزه به این دلیل بوده است که همدیگر را بهتر بشناسند. سمی خاطره ای را تعریف میکند که اعتراف میکند که چنین رابطهای را هم قبلا با یکی از دانشجویان خود داشته است، البته این رابطه آن چنان عمیق نبوده است اما احساسی عاشقانه در وجودش بر او داشته است. بازی مایکل استلبرگ در این سکانس به شدت خوب و روان است که احساس همدردی و نصیحت پدرانهاش به الیو برای بیننده قابل درک است.
مرا با نامت صدا کن فیلم خوبی است؛ در این فیلم، ردپایی از سینمای آمریکا نمیبینیم، فیلم شبیه یک اثر مستقل اروپایی است که کاملا ردپاهای سینمای اروپا (علی الخصوص سینمای ایتالیا) را میتوان در آن پیدا کرد. تیموتی شلمی در این سن، واقعا یک بازیگر توانا است و آرمی همر یک نقش قابل قبول بازی کرده است. به جرئت میتوان گفت مرا با نامت صدا کن شایسته این همه تعریف و تمجید است.
همچنین بخوانید:
ابر قهرمانی از دل تاریخ / نقد و بررسی فیلم Thor Ragnarok
منبع