شمع جان سوز


شمع جان سوز

من مثل شمعی امدم در این سیاهی غریب تابیدم بر ظلمتت در روزگران غریب جانم بدادم تا راه یابی از آدمان دل فریب هر چند جان بی ارزش است در این هیا هوی غریب در اخرین اشکم بگفتی این همه از بهر خویش چونشاعر:معین علی نصیر شعیبی

من مثل شمعی امدم در این سیاهی غریب
تابیدم بر ظلمتت در روزگران غریب
جانم بدادم تا راه یابی از آدمان دل فریب
هر چند جان بی ارزش است در این هیا هوی غریب
در اخرین اشکم بگفتی این همه از بهر خویش
چون سوختی در این زمان از حال احوال خویش
نور من فانی نبود
لبخند تو جان دوباره می دهد
چون گل بیفتد بر زمین
وز بذر او باز روید از زمین

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا