شرح و تفسیر حکمت 296 نهج البلاغه


شرح و تفسیر حکمت 296 نهج البلاغه

شرح و تفسیر حکمت 296نهج البلاغه با موضوع افراد احمق و نادان را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛نهج البلاغه با مرور قرن‌ها نه تنها تازگی و جذابیت خویش را حفظ کرده که فزون‌تر ساخته است و این اعجاز نیست مگر به سبب ویژگی هایی که در شکل و محتوا است. این امتیاز را جز در مورد قرآن نمی توان یافت که در کلام امام علی(ع) درباره قرآن آمده است: « ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه » قرآن کتابی است که ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد، نه شگفتی های آن پایان می‎پذیرد و نه اسرار آن منقضی می‎شود. در سخن مشابهی نیز آمده است : «لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه» نه شگفتی های آن را می‎توان شمرد و نه اسرار آن دستخوش کهنگی می‎شود و از بین می‎رود.

سخنان امام علی(ع) در فاصله قرن اول تا سوم در کتب تاریخ و حدیث به صورت پراکنده وجود داشت. سید رضی در اواخر قرن سوم به گردآوری نهج البلاغه پرداخت و اکنون بیش از هزار سال از عمر این کتاب شریف می‎گذرد. هر چند پیش از وی نیز افراد دیگری در گردآوری سخنان امام علی (ع) تلاش‌هایی به عمل آوردند، اما کار سید رضی به خاطر ویژگی هایی که داشت درخشید و ماندگار شد، چون سید رضی دست به گزینش زده بود.

شرح و تفسیر حکمت 296 نهج البلاغه

لِرَجُلٍ رَآهُ یَسْعى عَلى عَدوٍّ لَهُ، بِما فیهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ : إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِیَقْتُلَ رِدْفَهُ.
امام علیه السلام مردى را دید که بر ضدّ دشمنش سعایت و سخن چینى مى کند، اما از طریقى که به خودش ضرر مى زند. به او فرمود : تو به کسى مى مانى که نیزه بر خود مى زند تا کسى را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند.

امام علی علیه السلام در این گفتار حکیمانه، اشاره به نکته جالبى مى کند که بعضى از افراد احمق و نادان مرتکب آن مى شوند: امام علیه السلام به کسى که بر ضد دشمنش سعایت مى کرد؛ ولى در عین حال به خودش ضرر مى زد فرمود: «تو مانند کسى هستى که نیزه بر خود مى زند تا کسى را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند»؛ (لِرَجُلٍ رَآهُ یَسْعى عَلى عَدوٍّ لَهُ، بِما فیهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِیَقْتُلَ رِدْفَهُ). «طاعِن» از ریشه «طَعْن» شخصى است که نیزه مى زند.

«رِدْف» به معناى کسى است که پشت سر دیگرى بر اسب یا شتر سوار مى شود. منظور این است که نیزه را در شکم خود فرو کند که از پشت درآید وبه شکم دشمنش که پشت او سوار است برسد. این نهایت بى عقلى و حماقت است که براى صدمه زدن به دیگرى، خودش را از میان بردارد. در افسانه هاى قدیمى آمده است که شخصى به همسایه اش بسیار حسادت داشت. به غلامش گفت: سر مرا از تن جدا کن و به پشتبام همسایه بینداز و بعد مأموران را خبر کن که او قاتل است تا او را به عنوان قاتل تعقیب کنند و بگیرند.

انگیزه اینگونه کارها گاه حسادت است و گاه حماقت و گاه هر دو و گاه ممکن است انسان، به دست دیگرى چنان گرفتار شود که از زندگى سیر گردد و جز این راهى براى نجات خود نبیند. در عصر و زمان ما گروهى از وهابى هاى سلفى انتحارى که از احمق ترین انسانها هستند، مواد منفجره به خود مى بندند و در میان جمعیتى بى گناه، آن را منفجر مى کنند، خودشان بیش از همه متلاشى مى شوند تا دیگران را هم به قتل برسانند و از حماقت آنها این است که آن را وسیله اى براى قرب الى الله و جاى گرفتن در بهشت جاویدان مى دانند. سلفى هاى متعصب و خونخوار معمولا به سراغ افراد عقب مانده ذهنى مى روند و آنها را در جلساتى شستشوى مغزى مى دهند که اگر صبح، دست به چنین کارى بزنید، عصر در آغوش پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله هستید. آن سبک مغزان هم باور مى کنند و به سراغ چنین جنایت هولناکى مى روند و مصداق بارز کلام مولا على علیه السلام مى شوند.

شرح و تفسیر حکمت 296 نهج البلاغه

انگیزه سلفى هاى تکفیرى در این کار، تعصب، حسادت وحماقت است. آنها فکر مى کنند شیعه در این عصر و زمان با سرعت در دنیا پیشروى مى کند و کشورهاى اسلامى را یکى پس از دیگرى تحت تأثیر خود قرار مى دهد و در خارج نیز معارف مکتب اهلبیت : برجسته تر از سایر گروه هاى مسلمان جلوه کرده و این امر حسادت آنها را برانگیخته است. در زمانى که این بخش از سخن مولا را مى نویسیم، حکومت اسلامى شیعه با کمال قدرت بر ایران سلطه دارد، عراق نیز تحت سلطه حکومت شیعى است، در لبنان نیز به برکت پیروزى شگفت انگیز حزب الله بر دشمنان، شیعیان و پیروان مکتب اهلبیت : عظمت و قدرت فوق العاده اى پیدا کرده اند و در این اواخر، در ترکیه نیز آثار پیشرفت افکار شیعى ظاهر و آشکار گشته است. مرحوم علامه شوشترى، داستانى از جنگ جمل که مى تواند یکى از مصداق هاى کلام امام علیه السلام باشد نقل مى کند، وى مى گوید: «عبدالله بن زبیر» در روز جنگ جمل مهار شتر عایشه را در دست داشت. «مالک اشتر» براى جنگ با او آماده شد. ابن زبیر مهار ناقه را رها کرد و به سوى مالک آمد. آنها با هم به جنگ پرداختند و هر دو بر زمین افتادند؛ ولى مالک اشتر گلوى ابن زبیر را گرفته بود. ابن زبیر فریاد مى زد: بیایید من و مالک، هر دو را به قتل برسانید. اشتر مى گوید: من از این خوشحال شدم که نام مرا به عنوان «مالک» برد (که مردم چندان با آن آشنا نبودند) اگر گفته بود «اشتر»، مردم مى ریختند و ما هر دو را مى کشتند. به خدا قسم از حماقت «ابن زبیر» تعجب کردم که فریاد مى زد: من و او هر دو را به قتل برسانید؛ در حالى که قتل هر دو نفر سودى به حال او نداشت. من او را رها کردم و فرار کرد در حالى که زخم عمیقى در یک طرف از صورت خود برداشته بود.

انتهای پیام/

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه فرهنگی و هنری

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


کلید سعادت