گاهی می خواهم
پنجرهی دلم را فقط به افق نیلگون دریای عشق باز کنم.
حالم باید دگرگون شود.
به عاشقانه ی مواج چشم های آرام تو می نگرم،
به رنگ زلال عشق
به این بودن آبی لذت بخش
اصرار دارم...
گاهی می خواهم گیسوانم را لب پنجره ی دلنوازی هایت
به نوازش نسیم نگاهت، شانه کنم
تو به اندازه ی تمام ماه، کامل نگاهم کنی
و من، حالم دگرگون شود
وقتی که از خیال آبی ام به بیرون سرک کشیدی
حتمأ برایم دست تکان بده
باید به دریا برویم
گاهی و
گاهی و
گاهی
تو که در کنارم باشی
همه ی پنجرهها رو به دریاست
آه ... که چه موج آبی خیال، در قلب من،
به تلاطم افتاد.
معصومه، محمدی سیف، برگرفته از مجموعه شعر «اینجا، دیوانگی های یک شاعر کولی فوران کرده»، 1396
پنجرهی دلم را فقط به افق نیلگون دریای عشق باز کنم.
حالم باید دگرگون شود.
به عاشقانه ی مواج چشم های آرام تو می نگرم،
به رنگ زلال عشق
به این بودن آبی لذت بخش
اصرار دارم...
گاهی می خواهم گیسوانم را لب پنجره ی دلنوازی هایت
به نوازش نسیم نگاهت، شانه کنم
تو به اندازه ی تمام ماه، کامل نگاهم کنی
و من، حالم دگرگون شود
وقتی که از خیال آبی ام به بیرون سرک کشیدی
حتمأ برایم دست تکان بده
باید به دریا برویم
گاهی و
گاهی و
گاهی
تو که در کنارم باشی
همه ی پنجرهها رو به دریاست
آه ... که چه موج آبی خیال، در قلب من،
به تلاطم افتاد.
معصومه، محمدی سیف، برگرفته از مجموعه شعر «اینجا، دیوانگی های یک شاعر کولی فوران کرده»، 1396