نرسیدم به کلامی که بگویم به جوابت
نگشودم سخنی تا نشنیدم ز سلامت
به می روشن و پاکت نشدم راضی و هرگز
نزنم لب به می ای تا ندهی جرعه ز کامت
به خدا گر بسرایم غزلی از دل مسکین
همه کس اشک بریزد به سر حال خرابت
نه که هشیار بماند به در میکده ی تو
چو کسی عینه ببیند عطش شرب مدامت
به لب تشنه ی این دل ندهی آب و بگویی
ز اشارت دل من را بکنی خوش به سرابت
قدح و باده مجاز است و تو خود سُکر عیانی
که کسی چون تو نباشد به می صاف و زلالت
که به فرزین رخ تو شده است کیش شه دل
گره از طره گشا تا بشود شاه به ماتت
کلکِ پاکی ننویسد غزلی تا که نبیند
چو کلام حافظِ جان ((رخ پارسا فریبت))
پارسا کیادلیری(پاکی)
نگشودم سخنی تا نشنیدم ز سلامت
به می روشن و پاکت نشدم راضی و هرگز
نزنم لب به می ای تا ندهی جرعه ز کامت
به خدا گر بسرایم غزلی از دل مسکین
همه کس اشک بریزد به سر حال خرابت
نه که هشیار بماند به در میکده ی تو
چو کسی عینه ببیند عطش شرب مدامت
به لب تشنه ی این دل ندهی آب و بگویی
ز اشارت دل من را بکنی خوش به سرابت
قدح و باده مجاز است و تو خود سُکر عیانی
که کسی چون تو نباشد به می صاف و زلالت
که به فرزین رخ تو شده است کیش شه دل
گره از طره گشا تا بشود شاه به ماتت
کلکِ پاکی ننویسد غزلی تا که نبیند
چو کلام حافظِ جان ((رخ پارسا فریبت))
پارسا کیادلیری(پاکی)