در رویاها و خیالاتم به یقین باور می کردم که او می آید
تمام رازهای عاشقانه اش را با چشمهای بسته می خواندم
هر آن به ثانیه صدایش می کردم
و من چقدر برای این لحظه ها دعا می کردم
و من چقدر دلم می خواست دوباره دست در دست او در خیابان ها گم بشوم
گه به ای زودی می خوابیدم که ای کاش روز آمدن او جلوتر بشود....
تمام رازهای عاشقانه اش را با چشمهای بسته می خواندم
هر آن به ثانیه صدایش می کردم
و من چقدر برای این لحظه ها دعا می کردم
و من چقدر دلم می خواست دوباره دست در دست او در خیابان ها گم بشوم
گه به ای زودی می خوابیدم که ای کاش روز آمدن او جلوتر بشود....