12 سال بردگی فیلمی از استیو مک کوئین (2013 12Years a Slave)؛ روایتی از تنفر و تعفن
"12 سال بردگی" آخرین ساخته "استیو مک کوئین" کارگردان، تهیهکننده و نمایشنامهنویس انگلیسی است. مک کوئین که خود جز سیاه پوستان به شمار می آید، سراغِ موضوعی حساس و جنجال برانگیز رفته است. مسئله ای که با تاریخ سیاه پوستان مهاجر عجین شده است. نوشته 12 سال بردگی فیلمی از استیو مک کوئین (2013 12Years a Slave)؛ روایتی از تنفر و تعفن اولین بار...
“۱۲ سال بردگی” آخرین ساخته “استیو مک کوئین” کارگردان، تهیهکننده و نمایشنامهنویس انگلیسی است. مک کوئین که خود جز سیاه پوستان به شمار می آید، سراغِ موضوعی حساس و جنجال برانگیز رفته است. مسئله ای که با تاریخ سیاه پوستان مهاجر عجین شده است.
“۱۲ سال بردگی” داستان سیاه پوستی به نام “سالومون نورثاپ” با نقش آفرینی “چیوِتل اجیوفور” را روایت می کند که طعم بردگی را می چشد. سالومون که در نیویورک از آزادی بر خوردار است ربوده شده و فروخته می شود. به بردگی برده می شود و زیر یوغ اربابانی نظیر “ویلیام فورد” و “ادوین اپس” با نقش آفرینی های “بندیکت کامبربچ” و “مایکل فاسبندر“، انسانیت را از ابتدا به نظاره می نشیند.
“۱۲ سال بردگی” داستانِ خشم است. داستانی که گونه انسان را سر افکنده در آزمونی به نظاره می نشیند. آزمونی که تداوم شکست هایش از بادآوری به فراموشی گراییده است. کدام بغض فرو خورده ای با انسان به زمین افتاد که این لکه ننگ تمامی ندارد. چرا تمام نمی شود؟ چرا آشکارا تماشایش می کنیم ولی این صفت شیطانی هیچ گاه بار و بنه اش را جمع نمی کند.
“۱۲ سال بردگی” فیلمی است در باب آزادی. آزادی ای هست ولی نیست. فیلم داستانی به قدمت نزدیک به ۲۰۰ سال را روایت می کند ولی زخم های آزادی اش هنوز در حال چرک کردن است. به مانند “سالومون نورثاپ” غرق در حس آزادی مشغول نواختن نُت زندگیمان هستیم ولی آیا آزادیم؟ باید آزاد باشیم؟ یا آزاد بودنمان توحشی به مانند آن ارباب خونخوار به بار خواهد آورد؟ می نویسم آزادی آما تو بخوان ذلت، حقارت، پستی و در انتها خروشی ماقبل حیوانی!
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد چو روزی ز آغوش دریا بر آمدولی ما(انسان) می میریم. بدون آنکه درک کنیم چه کسی هستیم. بدون داشتن هدفی. حقیر تر از آن روز که خلطی در رحمِ مادرانمان گناهمان را آبستن شد.
گفتن از “۱۲ سال بردگی” همه اش چرک است، بغض است و خون آبه ای که در دهان شوری اش دلمان را می آزارد. آزار می دهد اما پذیرفته می شود. شده است. دیگر سر شده و عادی گشته است. زیرا نژاد پرستی نَفیِ در زبان ها و میلِ در دلِ آدمیان است. اصلا ننگ بر کسی که صفت های بهتر و بدتر را به کلام آورد. برتر شروع نفاق بود. فرا خواندنِ گرگ درون انسان بود. گرگی که ما بیدارش کردیم، این حیوان شب زنده دار، دیگر به غارش برنخواهد گشت. زوزه کشان هیولا های بیشتری از وجود انسان بیرون کشید. وجودی که در بیشگاه تاریخ شرمنده مان خواهد کرد.
نژاد پرستی تخمی بود که در ذهن تاریخ مان باکلنگ فرود آوردند و ثمره اش انسان قرن ۲۱ است. انسانی که با خیالی آسوده به نظاره کشتار هم نوعانش در رسانه ها می پردازد و با لبخندی از روی بی تفاوتی با ولع جرعه ای از قهوه اش را فرو می دهد. آن صفحه سفیدِ تولدمان همگی دروغ بود. حال که به سیاهی خون آلودِ نژاد پرستی گرفتار شده ایم.
آدم در حالت بی وزنی به سر می برد و ابراز انزجار یا اظهار عقیده ممنوع بود. آدم وظیفه داشت با کثیف ترین رذلی که توانسته بود قدرت را به دست گیرد مودب باشد. آدم وظیفه داشت که ناسیونالیسم را یک مرحله واجب بشمارد، و حق مقدس ملت ها را به امور خود که در حقیقت جز حق قلدرها به تصاحب و بردگی کشیدن ملتها از طریق انتخاباتی قلابی نبود تایید کند. (خداحافظ گری کوپر)
“۱۲ سال بردگی” درس صبر و امید است. همین که انسانی تا جهنم یورتمه می رود، می تواند از آتشِ همان جهنم به گلستانی درآید. “۱۲ سال بردگی” زخمی تدریجی است که به جغرافیای آمریکا خلاصه نمی شود. قلمرو ممنوعه ای است که مرزهایش در قرن ۲۱ ام نامرئی است ولی کماکان وجودش حس می شود.
“۱۲ سال بردگی” دلبرکی است غم زده که شرحه شرحه می شود، تجاوز میبیند و صیقل داده می شود. روایت انسانی است که با کلام خدا در یک دست و شلاقی در دست دِگَرَش. تزویری است دو رو که روی شیطان صفتش در پَس چهره ای جذاب هبوط کرده است.
“استیو مک کوئین” درد را می شناسد. لااقل در نمایش آن دردمند عمل می کند. چه در فیلم “شرم (Shame)” و چه در “۱۲ سال بردگی”، وی بی پرده و بدون حذفیات درد را به نظاره نشسته است. در نمایش زخم هایش آن قدر بی پروا عمل می کند که گاها تماشای صحنه هایش دردناک خواهد بود.
فیلم در نهایت موفق به دریافت ۳ مجسمه اسکار شد. بازیگرانِ فیلم به قدری در نمایش احساساتِ شَر و خیر، ظالم و ستمدیده، واقعگرا عمل کردند که گروه بازیگران فیلم عمدتا در اکثر جشنواره ها مورد تقدیر و تشویق قرار گرفتند.
در نهایت “۱۲ سال بردگی” داستانی است واقعی از صد سال تنهایی که “سالومون نورثاپ” تحمل و گذرانده است. ۱۲ سالی که آن قدر سخت و مشقت بار است که گویی هزاران سال به طول می انجامد. گویا جهنمی است که در زمین برپا گشته است تا غذابی علیم بر سر آن ها فرود آورد.
عشق یعنی علاج واقعهای
قبل از افتاد و بعد از افتادن
عشق یعنی که نامهای خوش خط
به زن هیتلر فرستادن و بگویی که عاشقش هستی
بچه ها هم تفنگ میگیرند
عشق یعنی به تخم ماهیها
که هزاران نهنگ میمیرند…
(علیرضا آذر)
پاسخی بگذاید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
لطفا پاسخ را به رقم وارد کنید: