آمد ی خسته وبی تاب و پریش
ازسفرباز به کاشانه ی خویش
مثل بادی که وزد دشت و دمن
عا قبت روی نمودی به وطن
کاشکی پای نمی برد ی ، پیش
که پشیمان بشوی با د ل، ریش
دیگر از محفل ما دست مدار
دست ما را توی دستت بگذار
باش در جمع و مرو از بر ما
مثل تاجی به خدا ، بر سر ما
تا زمانی که به باغ و چمنی
بلبلی دربرما ، خوش سخنی
شاعری کن و بمان تا به ابد
چونکه ازدل برود آنکه رود
ازسفرباز به کاشانه ی خویش
مثل بادی که وزد دشت و دمن
عا قبت روی نمودی به وطن
کاشکی پای نمی برد ی ، پیش
که پشیمان بشوی با د ل، ریش
دیگر از محفل ما دست مدار
دست ما را توی دستت بگذار
باش در جمع و مرو از بر ما
مثل تاجی به خدا ، بر سر ما
تا زمانی که به باغ و چمنی
بلبلی دربرما ، خوش سخنی
شاعری کن و بمان تا به ابد
چونکه ازدل برود آنکه رود